part.5

141 45 2
                                    

[kris]

همونجور که وارد اتاقش میشدم گفتم:

+ میون اینو بپوش

- میون؟

گیج از لقبی که بهش داده بودم نگاهم کرد

+ چطور؟مگه اسم تو نیست؟

- هست...ولی خب...اینکه اینجوری صدا بشم برام عجیبه

+ از این به بعد اینجوری صدات میکنم،پس بهتره عادت کنی

سرش رو بدون حرف تکون داد.انگار دیگه فهمیده بود نمیتونه جلوی خواسته هام مقاومت کنه

یه ماسک مشکی رنگ بهش دادم:

- این برای چیه؟

+ باید خودتو مخفی کنی وگرنه مردم متوجت میشن.حوصله اینو ندارم که برای فرار کردن روزمو خراب کنم

سرش رو تکون داد و ماسک رو زد.یه پیرهن دکمه دار سفید با شلوار جین چسبون پوشیده بود و یه کلاه سطلی سیاه برای پوشوندن صورتش سرش کرده بود و کاملا هیجان زده و با عجله برای رفتن به نظر میرسید.

در مقابل من پیرهن سفید  و یه کلاه بیسبال مشکی رو سرم کردم...

- ییفان لباسام مناسبه؟

با شنیدن صدای پر از خجالتش یاد وقتی افتادم که با اعتماد به نفس سعی کرد بهم شلیک کنه...اون روش واقعا جذاب بود ولی این شخصیتش باعث میشد حس خوبی بهم دست بده.

ابروم رو بالا انداختم:

+ ییفان؟

- منصفانه است وقتی که تو میون صدام میکنی من اینجوری صدات کنم..

شونه هام رو بالا انداختم:

+ خب..آره لباست مناسبه البته اگه مناسب نبود هم انقدر تنبل و بی حوصله هستم که منتظر عوض کردن لباسات نمونم

خندید:

- دقیقا

برای اولین بار...اون واقعا داشت میخندید...با اینکه اون فقط یه خنده بود ولی پیشرفت بزرگی به حساب میومد

از قبل به اعضا گفته بودم که امروز بیرون میرم و اونا پشتیبانیم میکردن و حتی بهشون گفته بودم که نسبت به میون احساساتی دارم و اونا میدونستن که این کار خطرناکیه اما با این حال اونا باز ازم حمایت میکردن و میدونن این بهترین کار برامه و اجازه میدادن که اینکار رو انجام بدم..

+ بیا بریم

توی ماشین استون مارتینم نشستیم و ماشین رو روشن کردم

+میون کجا دوست داری بریم؟

- میشه بریم پیش خواهرم؟

با حرفش حس کردم زبونم قفل کرده و بازاحساس گناه و عذاب وجدان منو تو خوش غرق میکرد ولی میدونستم باید باهاش رو به رو بشم پس سرم رو تکون میدم و سمت جایی که مقبره اون بود روندم.

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭Where stories live. Discover now