part.8

108 36 2
                                    

[سوم شخص]

اشتیاق میون با هر لحظه که ییفان بهوش نمیومد کمتر میشد تقریبا یه ماه گذشته بود اما کریس هنوز توی کما بود

درست نفس میکشید اما چشماش رو باز نمیکرد مثل این بود که اون توی آرامش خوابیده ولی برعکس قبلا دیدنش توی این حالت دردناک بود...

ییشینگ به عنوان یه پزشک میدونست سوهو باید از نظر احساسی حالش خوب بشه و به همین دلیل هر از چندگاهی جای کریس رو می گرفت و اونو به پیاده روی یا حتی یه مسافرت کوچیک میبرد

سوهو از این بابت واقعا ممنون بود ولی هیچی نمیتونست قلب دردناک اونو درمان کنه،هرروز احساسات اون عمیق‌تر میشد و تصور ییفان توی ذهنش،باعث ظهور زیبایی از احساسات مختلف میشد اون سعی میکرد آروم باشه ولی توی وجودش احساس گناه میکرد

سوهو به سختی با خودش زمزمه کرد:

+ اگه من فقط راجب احساساتم بهش زودتر میگفتم شاید اون برای زندگیش ارزش بیشتری قائل میشد،سعی میکرد موقع نجات تائو آسیبی به خودش نرسونه اگه بهش میگفتم اون میدونست من اینجا منتظرشم و میخوام زنده و سالم باشه اون وقت بود که سالم برمی گشت...

اون میخواست ییفان رو ببینه و از وضعیتش مطلع بشه اما کیونگ و بقیه اعضا این اجازه رو بهش نمیدادن چون اونا همین الانم دستور کریس رو لغو کرده بودن و تصور میکردن سوهو نباید اونجا باشه بنابراین جواب خواهش سوهو برای رفتن به اونجا همیشه منفیه

تنها اعضایی که درمورد کریس اونو باخبر میکردن لی،چن و مینسوک بودن این سه نفر به مهربونی و لطافت تو گروه معروف بودن و تعادل رو توی گروه ایجاد میکردن

مینسوک کنار سوهو میشینه و کمرش رو نوازش میکنه و سعی میکنه آروم عصبانیت پسر زندانی رو آروم کنه:

- نگران نباش اون قدرتمنده و برای ما مطمئنن میجنگه تا زنده بتونه

مینسوک با وجود اعتماد به نفس زیادش ادامه داد:

- من نمیدونم تو آینده قراره چه اتفاقی بیوفته ولی امید دارم که کریس به زودی بهوش میاد چون اون تنها کسیه که واقعا میتونه گروهی که الان انقدر آشفته است رو رهبری کنه

اونا تمام وظایفشون رو کاملا حرفه ای انجام میدادن اما وقتی که به مقر برمیگشتن با هم بحث میکردن

تائو از نظر احساسی داغون بود و خودشو واسه توی کما بودن کریس مقصر میدونست

کیونگ به کمک سهون به سختی آروم میشد چون باید فضای متشنج بین اعضا رو آروم میکرد لوهان بیرون مقر بود و میگفت تا وقتی که گروه کمی درست رفتار کردن رو یاد بگیرن برمیگرده

کای و چان از مشکلات عصبی رنج میبردن به خاطر جنون جزئیشون هر لحظه با هم مبارزه میکردن و بک همیشه موقع تلاش کردن برای آروم شدن اونا آسیب میدید تنها چیزی که میتونست جلوی جنگ اونا رو بگیره این بود که کسی آسیب ببینه ولی این به معنی بهترین راه حل بودن نبود چون اونا موقع ماموریت بدنای خودشون رو توی بهترین شرایط نیاز دارن.

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭Where stories live. Discover now