part.15

165 39 1
                                    

"یک سال بعد"

- اکنون میتوانید داماد را ببوسید.

کشیش وقتی که اونا تعهداشون رو تموم کردن گفت و مینسوک با عشق به جونگده نگاه کرد.بعد از سه سال نامزدی هنوزم باورشون نمیشد که با هم ازدواج کردن.

جونگده از خوشحالی اشک توی چشماش جمع شده بود،بلاخره میتونست مینسوک رو همسر خودش صدا بزنه.

وقتی که دامادا یه دیقه تمام به هم خیره شدن بک با بی تابی داد زد:

- همو ببوسید دیگه

چانیول که کنار دوست پسرش وایساده بود سریع بغلش کرد و سعی کرد اونو به صبر دعوت کنه ولی با بکهیون هم موافق بود

مهمونایی که توی مراسم شرکت کرده بودن به حرفای بکهیون میخندیدن و کریس به بک نگاه کرد تا دست از حرفاش برداره ولی بکهیون فقط زبونک انداخت و با پرویی به کریس نگاه کرد.

داماد ها خندیدن و صورتشون رو به هم نزدیک کردن،فاصله رو از بین بردن و بوسه عمیقی رو شروع کردن.

اعضای باند اونا رو تشویق کردن و براشون دست زدن.سهون صورتش رو به صورت کیونگسو نزدیک کرد تا ببوستش که صدایی مانعشون شد.اوه هانول بود که برگشته بود پیششون،پسری که یه سال قبل توی یه کوچه تاریک پیداش کرده بودن و تصمیم گرفته بودن اونو به فرزندی قبول کنن و وقتی که فهمیدن اون اسمش رو فراموش کرده این اسم رو روش گذاشتن.

- دارید چیکار میکنید باباها؟!

عروسی زیاد بزرگ نبود؛فقط دوازده نفر از دوستای اونا اونجا بودن.از جمله سونگ وون و خانوادش ولی همینم برای اونا کافی بود.

با کمک تیم،این مکان رو با گل و خوشه های انگور تزئین کرده بودن و به دلیل اینکه اونجا یه مکان متروکه بود بیشتر شبیه یه باغ مخفی شده بود.

کریس به جونمیونی که با ستایش به داماد ها نگاه میکرد نگاه کرد و توی ذهنش روز عروسیشون رو تصور کرد.جونمیون درحالی که لبخند شادی زده راهرو رو طی میکنه تا بهش برسه.زیباییش هرکسی رو میتونه جادو کنه و لباس سفیدی رو پوشیده و کریس شدیدا بی قرار و بی صبر شده بود برای وقتی که جونمیون از اخر راهرو سمتش میاد و اون با دیدنش مغرور میشه.اون واقعا نمیتونست برای اون روز صبر کنه و واقعا بی صبر شده بود..

جونمیون که یهو متوجه نگاهای نامزدش شده بود،کمی سرخ شد:

- ییفان اینطوری نگاهم نکن.

نامزد،هیچ وقت فکرش رو نمیکرد یه روز بلاخره با کریس نامزد بشه و عاشقش باشه.هنوز بعد یه سال نامزدی جونمیون کنار کریس واقعا خجالتی بود.هر وقت کریس بهش توجه میکرد یا به راحتی ازش تعریف میکرد،گونه هاش به رنگ قرمز و صورتی در میومد.

لحن کریس پر از شیطنت شد و پسر قد کوتاه رو اذیت کرد:

+ چرا؟امروز خیلی خوشتیپ شدی..

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭Where stories live. Discover now