[سوم شخص]
سوهو چند قدم عقب عقب رفت و با بهت به کریس نگاه کرد وقتی نگاه سرد و بی حس اون رو دید لرزشی رو توی ستون فقراتش حس کرد...
هیچ حسی توی دو چشم کریس وجود نداشت...نه عشقی بود و نه نفرتی...سوهو با دیدن نگاه خالی و بی تفاوت بودن اون چشما بیشتر از قبل توی خودش خورد میشد..
کریس با صدای تحلیل رفته و آرومی گفت:
- همه به جز سوهو و کیونگسو برن بیرون...
اعضا بدون حرف دستورش رو انجام دادن و از اتاق خارج شدن.کریس درحالی که آه میکشید نگاهش رو به کیونگ داد:
- مگه من نگفتم اگه اتفاقی برام افتاد باید اونو آزاد کنی؟
ابروش رو بالا انداخت و با نگاه سوالی اونو زیر نظر گرفت
همین که کیونگ خواست جواب بده سوهو سریع حرفش رو قطع کرد و درحالی که سعی میکرد عصبی نباشه گفت:
+ من کسی بودم که نخواست بره..
کریس به سوهویی که به کفشاش خیره شد بود با صدای شیرین و معتاد کننده ای گفت:
- من بهت اجازه دادم صحبت کنی،میون؟
سرش رو سمت کیونگ برگردوند
- میتونی بری کیونگ...ممنون
ناامید آه کشید و کیونگ سرش رو تکون داد و با نگرانی از اتاق خارج شد
بعد از خارج شدن کیونگ کریس به سوهویی که هنوز به زمین خیره شده بود نگاه کرد...با نگاه کردن بهش متوجه شد که کمی وزنش کم شده...استخون ترقوهاش بیشتر از قبل معلوم شده بود و از یقه پیرهن سفید و دکمهدار نازکش قابل دیدن بود...
- توی این مدت درست غذا خوردی؟
با نگرانی ازش پرسید بعد از تمام اون اتفاقات اون هنوزم نگران میونش میشد..
+ من..ممن توی این مدت چون توی کما بودی...هیچ اشتهایی نداشتم
سوهو صادقانه جواب داد و سرش رو بیشتر پایین انداخت...
- چرا؟
صداش نرمتر از قبل شده بود و دیگه هیچ نشونه ای از سردی داخلش نبود...میون درحالی که سعی میکرد اشکایی که توی چشماش جمع شده بود رو کنترل کنه سرش رو بیشتر پایین انداخت و چیزی نگفت
- مشکلی نیست...من الان اینجام البته من از خیلی وقت پیش تصمیم گرفته بودم تو رو دیر یا زود رها کنم و خب...الان وقت اون رسیده
کریس درحالی که لبخند دلگرم کننده ای زده بود سعی کرد به سوهو بگه همه چیز خوبه،اون الان ازاده و میتونه اونو فراموش کنه و یه زندگی جدید رو شروع کنه...با شنیدن حرفای کریس سوهو حس میکرد بدنش شل شده...
حتما شوخی میکرد نه؟
YOU ARE READING
𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭
Romance❥︎ Main_couple: krisho ❥︎ Sub_couples: xiuchen - chanbaek - sehsoo ❥︎ genre:Romance,criminal,Angst,happy end ❥︎ Summery: وو ایفان و تیمش مامور میشن تا دختر یه تاجر موفق رو بدزدن و به قتل برسونن...اون دختر موفق شده بوده موقع یکی از جنایت ها اونا رو...