part.7

114 40 2
                                    

[suho]

"عشق و نفرت پیچیده در هم،اون خاطرات زیبا که به رنگ سفید رنگ شدن رو کم کم زرد میکنن(:"

یه هفته گذشته و ییفان هنوز حاظر نشده منو ببینه...یعنی دیگه منو فراموش کرده؟

شوک چیزی بود که وقتی که اون اعتراف کرد و گفت منو دوست داره باعث شد زبونم قفل کنه و باعث بدتر شدن وضعیت شد.کریس سکوت من...منی که هنوز با احساساتم درگیر بودم رو به عنوان جواب رد گرفت..

دوست داشتن احساس غلطیه،چه برسه به اینکه بخوام اونو دوست داشته باشم.بلاخره اون کسیه که باعث مرگ خواهرم شده اما یه چیزی توی وجودم میخواد خودخواه باشه و دوست داره عاشق اون باشه..

اما هر وقت که به این موضوع فکر میکنم حس انزجار نسبت به خودم پیدا میکنم مث اینه که احساس عشق و نفرت درونم توی هم پیچیده شده باشن

نمیتونم اینو انکار کنم که ییفان با وجود خلافکار بودنش واقعا مهربونه و برخلاف دیگران که فقط به سابقه و ثروت من اهمیت میدن از من مراقبت میکنه.اولین باری که اون اصرار به موندنم داشت،نمیتونستم احساسی رو تو وجودم حس نکنم.وقتی که اون دید من نمیتونم غذا بخورم بهم غذا داد و براش مهم نبود که اون زمان ممکنه مثل یه  پرستار بچه باشه..

صدای اون به طرز باورنکردنی آرامش بخش بود و وقتی که اون یه لالایی رو میخوند و سعی میکرد بعد از دیدن کابوس باعث آروم خوابیدنم بشه و احساس گناه توی چهرش وقتی که گریه میکردم هنوز توی خاطرات و فضایی که بهم اختصاص داده تازست..ساحل و نحوه رفتارش توی کافه.هنوز باورم نمیشه.ییفان،دلیل مرگ خواهرمه،اما دلیل اینم هست که بیش از حد برای مرگ خواهرم عذاداری نکردم،چون اون همیشه پیشم بود..

ولی الان تمام خاطراتم توی ذهن اون خورد شده و آروم آروم فراموشم میکنه...من میدونم اون میخواد پیشرفت کنه،نه به این دلیل که من اونو دوست ندارم بلکه اون بیش از حد منو دوست داره و بهترینا رو برای من میخواد.این چیزیه که کیونگسو به من میگه اونم وقتی که در ظاهر خوابیدم.

میدونم اگه چیزی رو بین خودم حل نکنم کم کم احساسات بینمون از بین میره و این چیزیه که بیشتر از همه منو میترسونه

مثل تله‌پاتی،وقتی من داشتم راجب اون فکر میکردم پسر‌بلند قد پشت در اتاقم میاد و در میزنه و میخواد که وارد اتاق بشه و من با کمال میل بهش اجازه میدم و سعی میکنم بهت‌زده بودنم رو بپوشونم

- ببخشید

اولین چیزی که بعد ورودش گفت همین بود..

- فهمیدم که من زمانی برای کنار اومدن ندارم...

مکث کوتاهی برای اینکه بقیه حرفاش رو بگه کرد:

- من عمدا ازت دور شدم تا بتونم به حرکت ادامه بدم این بار بیشتر تلاش میکنم و سعی میکنم نگران نباشم مثل قولی که قبلا دادم ازت مراقبت میکنم و توی همین مدت هم سعی میکنم احساساتم رو ازبین ببرم

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭Donde viven las historias. Descúbrelo ahora