+"ببین کی اینجاس...چه خبرا توله؟"
سرش رو با شدت به سمت منبع صدا برگردوند که در این حین استخوان های گردنش به این حرکت واکنش نشان دادن و صدای"تق" مانندی به وجود اوردن ولی این وسط تنها چیزی که اهمیت نداشت، صدای اعتراض استخوان هاش بود.
با بهت و ناباوری به شخص روبه روش خیره شد.
حقیقتا نمیتونست چیزی که میبینه رو باور کنه...کیم تهیونگ بزرگ برای دومین شب متوالی تونسته بود بدجوری اون رو سوپرایز کنه. در واقع اون برای فرار از افکارش_که پسر مقابلش هم جزوی از اون ها بود_ به بار اومده بود و حالا بزرگترین دلیل اشفتگی افکارش رو، روبه روی خودش میدید؟ نه این واقعا خارج از توان درکش بود.
تهیونگ که از تماشای صورت بهت زده ی جونگکوک نهایت لذت رو میبرد بعد از دقایقی انتظار، تصمیم گرفت خودش مکالمه رو شروع کنه.
+"توله ی زبون درازمون سکوت کرده، اینو باید چی در نظر بگیرم؟"
جونگ کوک که با لحن سرد مرد به خودش اومده بود سعی کرد تمرکز کنه و از کلمات مناسب استفاده کنه:
-"نکنه هنوزم دلت میخواد بفا...
هنوز جملش رو کامل نکرده بود که تهیونگ باشدت صندلی پسر رو به سمت خودش برگردوند.
با این حرکت، جونگکوک لحظه ای تعادلش رو از دست داد ولی به ثانیه نکشید که دست قوی تهیونگ به سینه اش فشار وارد کرد و باعث شد پسر روی صندلی ثابت بمونه.
+"حواست به حرفات باشه توله،من همیشه انقدر اروم نیستم"
جونگ کوک که حسابی اعصابش بهم ریخته بود، با شدت دست پسر رو پس زد. این دفعه از جاش بلند شد و با صدای کنترل نشده ای داد زد:
-"من هرجور که بخوام، تاکید میکنم هر جور که بخوام با هرکسی که دلم بخواد صحبت میکنم"
قبل از اینکه جونگکوک بتونه نسبت به جوابی که داده احساس غرور کنه کمرش محکم به کانتر بار، برخورد کرد.
از صدای بلند برخورد پسر با کانتر، نگاه جمعیت حاظر در اون بار برای مدتی به سمت اونها کشیده شد ولی اکثرشون وقتی چشم های منتظر تهیونگ رو روی خودشون دیدن تصمیم گرفتند که بیخیال اون دو پسر شن و توی کارشون دخالت نکنن...به هرحال که اونجا بار بود و هیچ قانونی مبنی بر ممنوعیت کار پسر بزرگتر وجود نداشت!
ولی در این طرف قضیه جونگکوکی بود که از این حرکت تهیونگ شکه شده بود. کمرش به شدت تیر میکشید و هرچه سعی میکرد علت رفتار پسر رو حدس بزنه به هیچ جایی نمیرسید پس نگاهش رو به نگاه عصبی پسر دوخت.
با تلاقی چشم هاشون لرزی از تن جونگ کوک گذشت که باعث نقش گرفتن نیشخند اعصاب خورد کنی روی صورت پسر بزرگتر شد.
+"بهتره منو از دسته ی افرادی که هر روز میبینی جدا کنی توله... بهرحال من با ادمای اطرافت خیلی فرق دارم"
-"لعنتی بهم نگو توله"
تهیونگ که به خوبی متوجه ترس چشمای جونگ کوک شده بود، بالاخره اجازه داد پسر کوچکتر، همونجور که میخواد بحث رو عوض کنه.
+"چرا توله؟نکنه تحریکت میکنه؟"
-"لعنت بهت کیم تهیونگ من هرزه نیستممم"
نیشخند تهیونگ پررنگ تر شد، دستش رو پشت گردن پسر وحشی گذاشت و صورتشو به کمک یقش جلو کشید.
-"به نظرت اینکه بهت میگم توله تورو از دسته هرزه ها جدا نمیکنه؟؟ به هرحال تو منو میشناسی و فکر کنم بدونی که من هر کسی رو مخاطب قرار نمیدم"
تهیونگ سرش رو پایین تر میاره و نفس گرمش رو روی صورت پسر خالی میکنه.
+"پس باید به خودت افتخار کنی توله...کیم تهیونگ بهت لقب داده"
جونگ کوک که نفس هاش از نزدیکی مرد به شمار افتاده بود، خودش رو لعنت کرد که چرا اسم مرد رو به کار برده.
دستاش که تا اون لحظه بی استفاده بودنو بالا میاره و روی سینه مرد قرار میده در این حین سعی میکنه از اون موقعیت فرار کنه.
-"برام مهم نیست چه غلطی میکنی... برو کنار"
هنوز نتونسته بود پسر رو از روش کنار بزنه که زانوی تهیونگ روی دیکش قرار گرفت.
از شک دوباره، به مرد خیره شد. خواست به این حرکت پسر اعتراض کنه که تهیونگ فشار رو روی دیکش بیشتر کرد.
+"مگه بهت نگفتم درست صحبت کن؟"
جونگکوک که توی اون وضعیت نمیتونست تمرکز کنه و از طرفی هم بدنش باهاش همکاری نمیکرد _که این مسئله به شدت کلافش کرده بود_ با بیچارگی سعی کرد پسر رو از کارش منصرف کنه:
-"لعنت بهت اینجا یه بار کوفتیه، چرا گیر دادی به مننن؟"
تهیونگ که از دیدن درگیری پسر لذت میبرد، سعی کرد بیشتر بازیش بده:
+"میدونی توله،بار جایه بچه ها نیست"
فشاره پاشو بیشتر کرد که ناله ریزی از دهان کوک خارج شد.
-"ولی میخوام بهت یه لطفی بکنم و یه مرحله جدید از لذت تو بار رو بهت بدم"
جونگ کوک که از لمس شدن دیکش نفس کشیدن رو یادش رفته بود دستاش رو پایین اورد و سعی کرد از فشار زانوی مرد کم کنه.
تحریک شده بود و نمیدونست چجوری باید از اون موقعیت لعنتی فرار کنه.
-"فقط بکش کنار، من پسرارو به فاک نمیدم"
تهیونگ که از میزان پررو بودن پسر خندش گرفته بود، خودش رو کنترل کرد تا همونجا زیر خنده نزنه پس با جدیت به جونگکوک نگاه کرد و با دست دیگرش که بلا استفاده مونده بود، دست های پسرک رو روی سینش چفت کرد.
+"البته که تو کسیو به فاک نمیدی، حتی شک دارم اگه این عضله هارو نداشتی چجوری میخواستی ادعای تاپی بکنی توله"
تهیونگ که داشت از بحث بینشون حوصلش سر میرفت، یقه ی لباس پسرو کشید و صورتش رو کنار گوش پسر قرار داد.
+"بهرحال همون طور که میدونی، کیم تهیونگ برای کاراش اجازه نمیگیره"
از روی پسر کنار رفت و بعد دست جونگکوکی که هنوز به خودش نیومده بود رو محکم گرفت و اون رو دنبال خودش به سمت اتاق های ته راهرو کشوند.
همچنان که پسر رو با خشونت دنبال خودش میکشید وارد راهروی گوشه ی بار شد.
این قسمت از بار با چراغ های نئونی قرمز رنگ تزئین شده بود بنابراین وقتی تهیونگ به در های سیاه و اکثرا بسته ی توی راهرو نگاه میکرد، چشم هاش از رنگ کور کننده ی اون چراغ ها درد گرفت پس مجبور شد چند ثانیه ای اون هارو ببنده.
ظاهرا دو لاین کوکائینی که درست قبل از دیدن کوک کشیده بود داشت تاثیرات خودش رو میگذاشت چون میتونست از همین حالا لرزش دست هاش رو حس کنه.
طی این مدتی که تهیونگ گیج به نظر میرسید پسر کوچکتر با دقت اون رو زیر نظر داشت.
جونگکوک که این وقفه ی به وجود اومده رو فرصت خوبی میدید ناگهان دست هاش رو با شدت از بین دست های تهیونگ بیرون کشید تا بتونه از اون مکان بیرون بره ولی هنوز اولین قدم رو بر نداشته بود که دست هاش دوباره توسط پسر بزرگتر گرفته شد.
چشم های تهیونگ دیگه به اون لامپ های مسخره عادت کرده بودند و ظاهرا تونسته بود ضربان بالای قلبشو که حاصل مصرف مواد بود رو کنترل کنه پس بدون هیچ وقفه ای به سمت دو در قرمز رنگ ته راهرو حرکت کرد و جونگکوک در اون لحظه فقط تونست عبارت "playroom "که روی اون ها حک شده بودند رو ببینه.
تهیونگ به سرعت یکی از اون درهارو باز کرد و پسر رو به داخلش پرت کرد و پشت سرش خودش هم وارد اتاق شد.
جونگکوک که تعادلش رو از دست داده بود روی زمین افتاد و در حالی که هنوز به خاطر اتفاقات اخیر به شدت شکه بود با تعجب به فضای اتاق نگاهی انداخت.
زنجیر های مختلفی از سقف اویزون شده بودند و تخت مشکی رنگی در وسط اتاق وجود داشت...با کمی دقت میشد فهمید که حتی روی تخت هم طناب های مختلفی قرار داده شده. همچنین در انتهای اتاق کمدی به چشم میخورد که پسر کوچکتر حدس میزد که بدونه داخلش چه چیز هایی پیدا میشه که همین هم باعث شد وحشت زده نگاهش رو به تهیونگ بده.
-"لعنتی...هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنیییی؟؟؟"
پسر کوچکتر در حالی که سعی میکرد خودش رو وحشت زده نشون نده گفت.
تهیونگ بی توجه به پسر، با خونسردی ظاهری در رو بست و درحالی که کتش رو در می اورد قدم هاش رو به سمت تخت ادامه داد و کت رو با بی حواسی رویش پرت کرد. در همین حین نگاهش رو به سمت جونگ کوکی که در این مدت ایستاده بود و بهش خیره شده بود، داد.
پسر کوچکتر که ایده های خوبی از حضورش در اون اتاق نداشت به حرف اومد:
-"بب..ببین منن جئون جونگ کوکم، به راحتی روشن کردن لپ تاب میتونم تمام اطلاعات شرکتت رو به باد بدم پس دست از بازی احمقانت بردار"
تهیونگ که از زبون درازی پسر کم کم داشت عصبی میشد، ناگهان به سمت جونگکوک قدم تند کرد و اون رو به دیوار کوبوند در این حین گردنش رو گرفت و کنار گوش پسر لب زد:
+"اوه جدی اقا پسر؟ پس بزار منم یه چهره جدید از کیم تهیونگ بهت نشون بدم"
و بعد پسر رو با شدت برگردوند به طوری که سینه ی جونگکوک با دیوار چفت شد و نمیتونست کوچیکترین حرکتی بکنه.
در همین موقع با ارامش ظاهری دست های پسر کوچک تر رو به زنجیری که از سقف اویزون شده بود بست که این حرکت باعث شد تا جونگکوک به شدت تکون بخوره و سعی کنه مانع بسته شدن دست هاش بشه ولی پسربزرگتر قدرتش بیشتر بود پس در کمترین زمان دست هاش بسته شده بودند و رسما اجازه ی هر حرکتی ازش گرفته شده بود.
کم کم ترس بدی داشت به جون پسر کوچکتر می افتاد که با حرکت بعدی تهیونگ این ترس بیشتر هم شد.
دستان قدرتمند پسر بزرگتر به سراغ دکمه ی شلوار جونگکوک رفته بودند و به محض باز شدنش، به راحتی شلوار رو تا رون های عضله ایه حونگکوک پایین کشید.
پسر کوچکتر از وحشت، نفس هاش به شمار افتاده بود. اون عوضی میخواست بهش تجاوز کنه و با این حال حتی خجالت میکشید این موضوع رو به خودش اعتراف کنه!
با قرار گرفتن دست کشیده مرد روی باسن لختش، تکون محکمی به خودش داد که ناگهان دو انگشت مرد بدون هیچ امادگی، داخلش فرو رفت و باعث شد برای لحظاتی پسر، نفس کشیدن رو یادش بره.
+"خب جئون جونگ کوک،اون شجاعت چند دقیقه ی پیشت کجا رفت؟؟ موش خوردتش؟"
تهیونگ انگشتاشو تو سوراخ اون توله جذاب به حرکت دراورد که همون موقع فریاد گوش خراش جونگکوک سکوت اتاق رو بهم زد.
-"فاک یو کیم تهیونگ عوضی بکش بیرون انگشتای لعنتیتووووو بکشش بیروونن"
انگشت سوم تهیونگ هم به جمع اون دوتای دیگه پیوست ولی با این تفاوت که پسر، این بار به سرعت از هم بازشون کرد و سعی کرد سوراخ تنگ جونگکوک رو گشاد تر بکنه.
+"هنوز یاد نگرفتی با من چجوری صحبت کنی توله، هوممم اشکال نداره اینجا چیزای جالبی برای تربیت کردنت وجود داره"
و بعد انگشتهاش رو با همون سرعتی که داخل کرده بود، دراورد و اسپنک دردناکی مهمون باسن سفید و دست نخورده ی کوک کرد.
در همین حین از پسر فاصله گرفت و شلوار خودش رو هم تا زانو پایین کشید.
جونگکوک که فکر کرد مرد رهاش کرده کمی از دیوار خودش رو فاصله داد ولی برای بار چندم در اون شب دوباره به دیوار پرس شد.
تهیونگ دستش رو روی کمر پسر گذاشت و با دست دیگش دیکشو روی سوراخ پسر تنظیم کرد.
جونگکوک که دیگه از ترس میلرزید با حس دیک مرد، غرورش رو کنار گذاشت و سعی کرد اخرین تلاشش رو برای نجات از اون موقعیت بکنه.
-"کی...کیم ته..تهیونگ ببین من..من تاحالا با پسرا رابطه نداشتم ببین...
هنوز حرفش کامل نشده بود که دیک مرد با یک حرکت داخلش شد.
-"لعنتی من بااااکرررررممم عاااااااااا"
تهیونگ که غرق لذت بردن از سوراخ تنگ پسر بود، با شنیدن این حرف لحظه ای مردد شد.
+"اههه باید از سوراخ تنگت میفهمیدمم. خب الان که چی؟؟...میخوای اولین تجربتو فراموش نشدنی کنم؟"
جونگ کوک که نمیدونست از درد و بیچارگیش کی اشک هاش روی صورتش جاری شدن، با هق هق شروع به صحبت کرد.
-"لعنت بهت..دارم میمیرم ..بکش بیرون..خواهش میکنم.."
صورت هردو عرق کرده بود با این تفاوت که یکی از درد و دیگری از لذت!
تهیونگ نیشخندی زد و روی پسر کوچکتر خم شد. لاله ی گوش پسر رو وارد دهانش کرد.
+"دیگه فایده ای نداره توله...الان اگه ازت بکشم بیرون چی میشه؟ باکرگیت بر میگرده؟؟ولی ازون جایی که اولین بارته بهت یه فرصت میدم، میتونی انتخاب کنی کجا بفاک بری...روی تخت؟ یا شایدم همینجوری سرپایی؟؟"
چند لحظه گذشت و وقتی مطمئن شد که جونگکوک قرار نیست حرف بزنه با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشت ادامه داد:
+"مثل اینکه هنوز متوجه شرایط نشدی نهه؟؟ فکر کنم خودم باید بهت بفهمونم... با این اوضاع فکر کنم اولین تجربت ایستاده باشه"
در همین حین اسپنک دیگه ای به باسن تو پر پسر زد
_"عاهههه... نکن لعنتی...درد دارهههه"
+"هومممم مثل اینکه انتخابی نداری... اوکی خودم انتخ.."
_"نه نههه روتخت...روتخت بفاکم بده لعنتی"
جونگکوک درحالی که سعی در کنترل کردن اشک هاش داشت، گفت.
تهیونگ با شنیدن حرف پسر وقت رو تلف نکرد و در حالی که هرلحظه نیشخندش عمیق تر میشد به ارومی دیکش رو از سوراخ ملتهبش بیرون کشید.
چند ثانیه گذاشت تا پسر بسته شده نفس هاش رو منظم کنه سپس دست هاش رو به سمت زنجیر برد و جونگکوک رو باز کرد.
به محض باز شدنش تازه متوجه درد شدید توی مچ های دستش شد. واقعا درک نمیکرد که چطور بعضی ها به داشتن رابطه توی این شرایط علاقه مندن!
تهیونگ بیشتر از این وقت رو تلف نکرد و از لباس پسر، اون رو کشید و روی تخت انداخت. هنوز نفس جونگکوک بالا نیومده بود که با کشیده شدن پاهاش، نفسش توی سینه حبس شد با این وجود سعی کرد درد کمرش رو نادیده بگیره و بشینه اما تهیونگ حتی اجازه ی این کار رو هم بهش نداد وقتی پاهای سفید کوک رو با زنجیرهای متصل به تخت بست و بعد اون رو خوابوند تا راحت تر دستای پسر بچه رو به زنجیرهای تاج تخت ببنده.
+"انتخاب خوبی کردی بچه، البته برای من"————————————
های گایززز
خوشحالیم که بازم همراه ما و مدنس بودیدخب این پارت یه مقدار اسمات بود
و خب مطمعنیم شماهام منتظر این لحظه بینشون بودید😂🤚🏻و اها یه چیزی
امتحانات ترم هفته اینده شروع میشن
و متاسفانه اصلا تمرکز و وقتی برای مدنس، برای ما نمیمونه
پس لطفا صبور باشید تا بعد امتحانا باهم تو تابستون همراه باشیمممخب دیگه وقتتونو نمیگیریم
لذت ببرید بیبیا♡♡♡♡♡♡
سارا کوکر
هلیا تهکوک
YOU ARE READING
madness
FanfictionCouple=taekook,younmin Jenre=dram,angst,smut,bdsm,harsh Writers=sara-kooker,helia-taekook-7