جونگکوک یقه ی لباس مرد روبه روش رو توی مشتش گرفت و نگاه عصبیش رو به چهره ی اعصاب خورد کن اون عوضی داد.
اروم کردن اعصابش هرچه بیشتر میگذشت براش سخت تر میشد ولی همچنان خودش رو کنترل میکرد تا مشتش رو توی صورت مرد نکوبه.
اون شب وقتی بالاخره تصمیم گرفته بود به بار بره تا خودش رو از شر مشغله های فکریش راحت کنه،
هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که کارش به اینجا برسه.
اینکه منفور ترین ادم روی زمین اون رو هرزه خطاب کنه و ازش درخواست کنه که امشب رو مثل جنده های توی بار بهش سرویس بده همینجوریش هم اعصابش رو خط خطی میکرد و میزان قابل توجهی الکل توی خونش هم نه تنها نمیتونست کمک چندانی بهش بکنه بلکه برعکس... میلش رو برای کشتن شخص رو به روش بیشتر هم میکرد.
از صورت بهت زده ی پسر مقابلش میتونست بفهمه که چقدر از این کارش شکه شده!
احتمالا این اولین باری بود که میدید کسی با نظرش مخالفت میکنه و این موضوع هم یکی از هزار دلیلی بود که جونگکوک رو مجاب میکرد تا از پسر متنفر باشه.
کیم تهیونگ پسر کیم جانگووک وارث یکی از بزرگترین شرکت های داروسازی، کسی بود که همیشه در نظر جونگکوک آدم مغرور و گستاخی بود. کسی که به تازگی ها توی رسانه و اخبار به علت پیشرفت های چشمگیرش سر تیتر شده بود ولی همیشه ظاهر سرد و خشن خودش رو حفظ میکرد.
بعد از مدت کوتاهی مرد به خودش اومد و کم کم قیافه ی خونسردش جایگزین صورت بهت زدش شد.
دست پسر رو با کمی فشار از یقش جدا کرد و در حالی که سعی میکرد کراوات دور گردنش رو تنظیم کنه پوزخندی زد.
در همون حالت، به علت اختلاف قدی چند سانتیشون صورتش رو به سمت پسر خم کرد و زیر گوشش با صدای بمش زمزمه کرد
+"مشکلت چیه توله خرگوش؟ چرا مثل گربه ها پنجول میکشی؟"
لیسی به لاله گوش پسر ناشناس زد و به وضوح لرزشش رو حس کرد.
در حالی که پوزخندش هرلحظه پررنگ تر میشد ادامه داد
+"دوست نداری به من سرویس بدی؟"
این بار جونگکوک از عصبانیت میلرزید پس به شدت اون عوضی رو پس زد.
هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که مرد روبه روش اینقدر هوسباز باشه... جونگکوک گی نبود ولی اگر هم بود حاضر نمیشد بخاطر میل جنسیش، توی دیدار اولش به کسی درخواست بده!
از کی تا حالا آدم ها اینقدر گستاخ شده بودن؟
نگاه عصبیش رو به تهیونگ داد
-"ببین اقا احیانا هرکی میاد بار برا هرزگی نمیاد، پس دفعه ی بعد که خواستی به کسی پیشنهاد بدی..."
همزمان با دست به دختری که چند ردیف اونور تر روی پای مردی خودش رو میمالوند اشاره کرد:
_"حواست باشه که طرف این کاره باشه"
همچنان که از دیدن صورت بهت زده ی پسر نهایت لذت رو میبرد نیشخندی زد و ادامه داد
_" و یک چیز دیگه... اگه اینقدر سوراخت برای دیکم نبض میزنه دفعه ی بعدی که منو دیدی یکم معدبانه تر درخواست کن"
و در اخر به صورت شکه شده ی تهیونگ تک خندی زد.
کسی که از بغل اون دو رد میشد احتمالا درک نمیکرد که دلیل لبخند جنون وار جونگکوک چی میتونه باشه. در هر صورت فقط خودش خوب میدونست که دیدن اون حالت از تهیونگ اتفاق بسیار نادریه که پسر موفق شده در دیدار اولشون اون رو بدست بیاره.
به هرحال که این موقعیت خیلی طول نکشید چون پسر شکه شده خیلی زود به خودش اومد.
جونگکوک نمیتونست افکار اون مرد رو بخونه و این مسئله مدام روی نورون های عصبیش رژه میرفت. اینکه مرد ناگهان خیلی خونسرد بهش خیره بشه باعث شد تا جونگکوک کمی بترسه.
بعد از چند لحظه ی کوتاه بالاخره تهیونگ اون روی عصبیش رو نشون داد.
تهیونگ با چهره ای ناخوانا قدم به قدم به جونگکوک نزدیک شد تا اینکه فاصله شون به کم تر از ۲۰ سانت رسید. اونوقت بود که با قدرت پاش رو که پوشیده در کفش ورنی چرم بود رو روی پای بیچاره ی پسر کوبید و به عمارت دیگه، اون رو زیر کفشش له کرد.
به محض اینکه سیستم عصبی جونگکوک تونست درد رو به مغزش انتقال بده، صدای فریاد گوش خراش پسر بلند شد
_"تویه عوضیی فکر کردی کی هستیی_"
هنوز پسر نتونسته بود جملش رو کامل ادا کنه که تهیونگ این بار به موهاش چنگ زد و سرش رو نزدیک گوش پسر برد
+"من؟ من کیم تهیونگم... کسی که میخواد به یه توله ی متوهم ثابت کنه که کارش توی تخت فقط سرویس دادنه_"
قبل از اینکه پسر حرفش رو کامل کنه، جونگکوک با هردو دستش یقه ی تهیونگ رو چسبید و تقریبا توی صورتش داد زد
_"توی عوضی کی هستی که میخوای برا من تصمیم بگیری هااا؟؟؟ "
تهیونگ اونشب برای دومین بار مجبور شد دستای پسر رو از یقه ی لباسش جدا کنه.
در حالی که دوباره به اون حالت مغرورش برمیگشت قدمی به عقب برداشت و با اشاره کردن به جمعیتی که چشم بهمکالمه ی اون دو دوخته بودن، جوری که فقط به گوش سر برسه لب زد
+"مواظب زبونت باش توله... یه وقت دیدی کار دستت داد"
پسر این رو با عصبانیت مشهودی لب زد.
دروغ بود اگه میگفت از لحن ترسناک تهیونگ نترسیده. در واقع داشت به زور خودش رو قانع میکرد که زیاده روی توی حرفاش نکرده و هرچی به پسر روبه روش گفته حقش بوده!
درست لحظه ای که مرد عصبانی میخواست قدمی به جلو بذاره و ادامه ی جملش رو کامل کنه صدای زنگ تلفنش بلند شد و پسر کوچیکتر بود که توی دلش اهی از سر اسودگی کشید.
+"بله؟"
*"..."
+"زودتر بنال ببینم چی شده"
*"..."
+"چی؟؟ با اجازه ی کی همچین غلطی کردین؟؟ وایسید تا خودم بیام"
*"..."
+"نمیخواد هیچ غلطی کنی وایسا تا خودم بیام... دو دقیقه ی دیگه اونجام"
و قبل از اینکه پسر بفهمه چه کسی پشت خط بوده ، صدای قدم های محکم تهیونگ بود که خبر از رفتنش میداد!
تا مدتی جونگکوک همینطور به مسیر رفتن پسر خیره موند تا اینکه به خودش اومد و موقعیتش رو درک کرد.
اون عوضی بدون اینکه چیزی بگه یا حتی نگاهی بهش بندازه رفته بود... یعنی اصلا جونگکوکو ادم حساب نکرده بود؟؟
هه... این هم یکی از هزارمین دلایلی که باعث میشد تا جونگکوک از اون عوضی متنفر باشه!
به هرحال که بازهم همدیگه رو میدیدن و بالاخره میتونست حسابش رو کف دستش بذاره!
وقتی به ساعت نگاه کرد، متوجه شد که خیلی دیر شده و با توجه به اینکه فردا جلسه مهمی شرکت میکرد، احتمالا نمیتونست تا صبح خوب بخوابه پس سریع به سمت در خروجی اون بار پا تند کرد.
اون شب با وجود حضور شخصی به اسم کیم تهیونگ شبی غافلگیر کننده شده بود پس احتمال اینکه ملاقات بعدیشون جالب تر بشه خیلی زیاد بود و پسر مشتاقانه تا اومدن اون روز لحظه شماری میکرد.———————
های
سارا کوکر
هلیا تهکوک
صحبت میکنه^^
اولا از همه بابت تاخیر یکروزه در اپ ازتون معذرت میخوایم،یه سری مشکلات که تو برناممون نبود دیشب پیش اومد،و نتونستیم خوش قول باشیم
بازم معذرت😞🙏🏻
و دوم
خیلی خوشحالیم که مدنس رو برای خوندن انتخاب کردید😁😆
لذت ببرید بیبیا^^
YOU ARE READING
madness
FanfictionCouple=taekook,younmin Jenre=dram,angst,smut,bdsm,harsh Writers=sara-kooker,helia-taekook-7