مدتی میشد ک پسر با فکری مشغول به ساعت روی میزش خیره شده بود. در اون لحظه حتی صدای زنگ خوردن موبایلش هم نتونست اون رو از افکار عمیقش بیرون بکشه.
افکارش حول پسری میچرخید که به تازگی با اون اشنا شده بود "جئون جونگکوک"..._"جئون... جئون...من این اسمو کجا شنیده بودم؟..."
ناگهان انگار که نکته ای به ذهنش رسیده باشه دستش رو به سمت تلفن روی میزش میبره و خطاب به منشی جدیدش دستور میده
_"میخوام تا دو دقیقه ی دیگه پرونده های سال ۱۹۹۵ روی میزم باشه"
و بدون اینکه منتظر چیزی باشه تماس رو خاتمه میده
_"بالاخره گیرت انداختم توله"
_____________________________
_"پس کی میرسهههه"
پسر برای بار دهم این جمله رو داد زد
+"اینقدر عجول نباش کوک... الاناست که پیداش بشه"
جونگکوک از سر بی حوصلگی مدام روی میز ضرب
میگرفت ولی بعد از گذشت دقایقی صدای تقه در بالاخره انتظار هارو به سر رسوند.
بعد از اون مردی با چهره ی جدی در کت و شلوار سیاه از در وارد شد. مرد با قدم های سنگین به سمت انتهای اتاق رفت و وقتی نگاهش با نگاه جونگکوک تلقی کرد ناگهان اون چهره ی سرد و جدی محو و به جاش نگاه مهربون و برادرانه ای جاش رو گرفت ._"نامجون هیوونگگ بالاخرهه اومدییی"
×"بابت تاخیر شرمنده... بدجوری تو ترافیک گیر کردم"
_"اشکال نداره... مهم اینکه که الان اینجایی"
پسر این رو گفت و سعی کرد نگاه مات و مبهوت جیمین رو نادیده بگیره. هردوشون خوب میدونستن که جونگکوک از انتظار کشیدن متنفره پس جیمین درک نمیکرد که پسرکوچکتر چجوری میتونه خودش رو کنترل کنه تا در مقابل یک ساعت تاخیر وکیلش اینجوری خونسرد بمونه. البته نامجون هر وکیلی نبود... نامجون فرشته ای بود که از آسمون اومده بود تا زندگی اون و دونگسنگش رو نجات بده بنابراین جیمین بدون کش دادن ماجرا تصمیم گرفت سکوت کنه و به صحبت های نامجون در مورد گسترده کردن شرکتشون گوش بده.
×"میتونید روی فروشگاه های زنجیره ای سرمایه گذاری کنید... امروزه اکثر شرکت ها این کارو میکنن... میشن اسپانسر فروشگاه های بزرگ مختلف. اینجوری میتونن با کمترین دردسر کلی پول به جیب بزنن تازه با این کار میتونی شرکت خودتم تبلیغ کنی"
_"اومم... منم موافقم. اگه پیشنهادی داری مطرح کن"
×"در واقع من فقط اومدم که تایید شمارو بگیرم... اکثر کارها از قبل انجام شده..."
+"خب پس چرا گفتی باید ببینیمون؟ این کارو تلفنی هم میشد انجام داد."
×"راستی اومدم که راجب یه چیز به جونگکوک اطلاع بدم. میدونی... من چندوقت پیش ها داشتم لیست اموال و دارایی هات رو مشخص میکردم و فهمیدم که یه اپارتمان ۲۲۰ متری توی گانگنام بهت ارث رسیده از مادرت ولی توی سند تو با یه فامیلی دیگه نوشته شده بودی. چرا هیچوقت بهم نگفتی فامیلی اصلیت جئون نیست؟"
YOU ARE READING
madness
FanfictionCouple=taekook,younmin Jenre=dram,angst,smut,bdsm,harsh Writers=sara-kooker,helia-taekook-7