- هی!
تهیونگ نگاهش رو از نوک گِلی کفشهای ساقدار سفیدش که درحال خط انداختن روی خاک نرم و نمدار جنگل بودن، گرفت و به سمت صدا چرخید. یکی از گاردهای دروازهی اصلی پک، با اسلحهای روی کمرش و دستکشهای چرمیای که همیشه به دست داشت، مقابلش ایستاده بود. ترکیب تیشرت آستین کوتاه چسبون و شلوار چریکی با پوتینهای مشکی، برای رعبآور جلوه دادن هیکلی که بهراحتی میتونست روی قامت تهیونگ سایه بندازه، کافی بود و به همین خاطر بود که تهیونگ با این که اون مرد رو بارها از دور دیده بود و میشناختش، حالا دچار ترس و اضطراب شده بود. به سرعت چرخید و با پاهای جفتشده، جلوی گارد ایستاد. دستهاش رو پشتسرش گره کرد و به کت جین خودش چنگ انداخت. تمام تلاش خودش رو داشت میکرد تا نگاهش رو به خنجر آویزون از کمر شلوار گارد ندوزه. نه اینکه تابهحال یک خنجر نقره رو از نزدیک ندیده و یا لمسش نکرده باشه؛ نه. فقط تصور کارهایی که اون سرباز میتونست با همون یک خنجر انجام بده، براش زیادی ترسناک بود.
- بله آلفا؟آلفا، تای ابروش رو بالا داد و طلبکارانه پرسید:« اینجا چه غلطی میکنی امگا؟! از محدودهی پک خارج شدی!».
تهیونگ لب گزید و نگاهش رو پایین انداخت. میدونست که از محدوده خارج شده و بدونشک اگه کسی مچش رو بگیره، بخاطرش جریمه میشه. احتمالا وادارش میکردن توی سردخونه، مشغول کمک به مسئول اونجا بشه برای سروسامون دادن به جنازههای ناشناسی که در جنگ با گرگهای پک دشمن، کشته شده بودن؛ شاید هم مجبور میشد با وجود نفرتش از دیدن تنهای زخمی، به عنوان بهدار، توی درمانگاه پک، یکی دو ماهی رو کار کنه. توی اوضاعی که در جنگ با پکِ «غروب کوهستان» بودن، جریمهی بیرون رفتن از دروازه چندین برابر حالت عادی بود؛ چرا که این کار، مساوی بود با پا گذاشتن به منطقهی مشترک یا همون میدون جنگ و به خطر انداختن جون خود. جون تمامی اعضای پک ارزشمند بود و حضور سالم و مفید هر فرد، ضروری و این کار، برابری میکرد با از بین بردن یکی از شانسهای برد پک.
تهیونگ، از سر ناچاری قدمی به سمت سرباز برداشت و سرش رو پایین انداخت.
- معذرتمیخوام، آلفا. میشه گزارشش نکنید؟
صدای پوزخند بلند آلفا توی گوشش پیچید. به آهستگی، سرش رو بالا اورد و گارد رو نگاه کرد که توی موهای خودش دست میکشید و انگار داشت به دنبال جواب مناسبی میگشت و بالاخره هم پیداش کرد.
- یه دلیل برام بیار که نخوام گزارشش کنم! تو با خودت چی فکر کردی امگا؟! که من از بازیگوشی یه تولهگرگ که هوس چرخیدن توی جنگل به سرش زده و تنها کار مفیدی که تونسته توی این وضعیت بکنه، گلی کردن کفشهاش بوده، میگذرم؟! کارت شناساییتو بده بهم! سریع!دو جملهی آخر آلفا با صدای بلندی بیان شده و بدن امگا رو به لرز انداخته بود. تهیونگ، آب دهانش رو محکم قورت داد و برای این که بیشتر از اون شاهد نعره زدن سرباز نباشه، کارت شناساییش رو از داخل کیف چرمی عسلی رنگ کوچیکی که با بندی قهوهای از گردنش آویزون بود، بیرون کشید و به دست گارد داد. گارد، بااخمهای گرهکرده، کارت شناساییش رو بررسی کرد و اسمش رو زیرلب تکرار کرد.
- کیم تهیونگ...امگا...مارک نشده...متولد...بیست و سه سالته! بیشتر شبیه دو سالههایی!
YOU ARE READING
Endowment [kookv]
Werewolf- واقعا که یه امگای احمقی! - و تو از امگاهای باهوش و قوی خوشت میاد. مگه نه؟! - آره، همینطوره. چیزی که تو اصلا نیستی! - قسم میخورم یه روزی میفهمی هوش و قدرت واقعی اون چیزی نبوده که فکر میکردی. - منتظر اون روز میمونم. کاپل: کوکوی ژانر: امگاورس، ف...