- توی تختت بمون و با همین بازی کن؛ باشه؟ بابا زود میره یه دوش میگیره و برمیگرده، بچه گردو.
آیونگ لگدی توی هوا پرت کرد و عروسک بافتنی با دست و پاهای دراز رو از دستهای پدر آلفاش گرفت. بین دستهاش بالا و پایینش کرد و نگاهی به چهرهی آلفا که بالای سرش ایستاده بود و منتظر نگاهش میکرد، انداخت. بیهدف «اووو»یی از ته گلو گفت که ظاهرا قرار بود «گو» باشه. آلفا آهی کشید و برای خودش سری تکون داد. تیشرتش رو از تنش بیرون کشید و گفت:« آفرین! دو دقیقهای برمیگردم. فقط با همون دستوپادراز مشغول باش.»
لباسش رو جلوی در حمام کوچیک کلبه انداخت و داخل حمام رفت. با تموم شدن کارش توی پایگاه، کمی بیشتر اونجا مونده و وقتکشی کرده بود تا تهیونگ بالاخره از راه برسه. اما وقتی که تأخیرش رو دیده بود، به توصیهی فرماندهی تعلیمگر همونجا شامش رو خورده و بعد راهی خونه شده بود. فرمانده گفته بود بهتره برای آروم کردن امگای کوچیکی که شروع کرده بود به بیقراری، به خونه برن.
دوش رو باز کرد و با وجود اینکه هوای بیرون معتدل بود، زیر آب گرم رفت. حس خوبی نداشت و دعا میکرد امگا هرچی زودتر به پک برگرده. این بار اولی نبود که تهیونگ تا اون موقع شب دیر میکرد، اما جونگکوک هیچوقت اونهمه آشوب رو احساس نکرده بود.
باعجله و سرسری دوش گرفت و با پیچیدن حوله دور تنش بیرون زد. به یاد اوردن اینکه تهیونگ چقدر از آب گرم خوشش میاومد و وقتی که زیر دوش میرفت با لبخند خودش رو بغل میکرد، دلتنگش کرده بود.
خوشبختانه آیونگ سعی نکرده بود خودش رو از حفاظ چوبی تختش بالا بکشه و از اون آویزون بشه. هنوز با عروسک بافتنی درگیر بود و دست و پای درازش رو بین دندونهاش میکشید. امگای کوچیک با دیدن آلفا، توی جاش غلتی زد و چهاردست و پا شد. دستهاش رو به حفاظ تخت گرفت و سعی کرد بلند بشه. آلفا همونطور که پشت در کمد مشغول لباس پوشیدن میشد، صداش رو بالا برد و غر زد:« به خاطر تویِ بچه قورباغه اصلا نفهمیدم چطوری دوش گرفتم!»
دختر بچه با دستهاش به حفاظ چوبی کوبید و سروصدا کرد. داشت اعتراضش به اونجا زندانی شدن رو نشون میداد.
- اصلا چرا نمیگیری بخوابی، بچه؟ از وقت خوابت گذشته.
دخترک به قانوقون کردنش ادامه داد، تا جایی که قامتِ دستبهکمر پدرش و چهرهی اخمکردهاش جلوش قرار گرفت. با چشمهایی براق و دهنی باز، دستهاش رو به سمت آلفا دراز کرد و صدا زد:« گو!» و اخم آلفا رو غلیظتر کرد.
جونگکوک امگای کوچیک رو از تخت بیرون کشید و براش قیافهای شاکی به خودش گرفت. زمین گذاشتش تا بتونه آزادانه برای خودش توی خونه بچرخه و ضربهی آرومی به باسنش کوبید.
- تولهگرگ پررو! زبوندرازی کردنت عین تهیونگه!
مسیر آشپزخونه رو در پیش گرفت تا برای قبل از خوابِ آیونگ، کمی شیر گاو گرم کنه و ناخودآگاه از پنجره نگاهی به بیرون انداخت. مشخص بود که تهیونگ هنوز پا به پک نگذاشته، گرگش نمیتونست نزدیکی جفتش و عطر ملایم لاوندرش رو احساس کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/270428775-288-k432996.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Endowment [kookv]
Hombres Lobo- واقعا که یه امگای احمقی! - و تو از امگاهای باهوش و قوی خوشت میاد. مگه نه؟! - آره، همینطوره. چیزی که تو اصلا نیستی! - قسم میخورم یه روزی میفهمی هوش و قدرت واقعی اون چیزی نبوده که فکر میکردی. - منتظر اون روز میمونم. کاپل: کوکوی ژانر: امگاورس، ف...