- ایجاد قدرت بدنی بیشتر و تغییر ماهیت بزاق به سم، به طوری که با گاز گرفتن یک نفر، از طریق زخم، وارد کل بدنش بشه و از پا درش بیاره، به علاوهی خاموش کردن رایحهی فردِ به همراه دارندهی طلسم، به طوری که حضورش برای دشمن غیرقابل تشخیص باشه... این تمام خاصیتیه که اون طلسم میتونه داشته باشه.
تهیونگ نگاهش رو از زخم چرکین روی بازوی سربازی که روی تخت دراز کشیده بود و از لای پلکهای سرخش به شیندونگ نگاه میکرد، گرفت و به پیرمرد داد.
- فرمانده میگفت زخمش کشنده نیست.پیرمرد جادوگر با اخمهای گرهکرده از سر جدیت، دستهاش رو پشت کمرش برد و جواب داد:« تأثیرش توی طولانی مدته. باید تا دیر نشده دست به کار بشیم.» امگا مضطربانه این پا و اون پا کرد.
- فکر میکنید بتونم از پسش بر بیام؟
- نه.
جواب شیندونگ باعث شد باتعجب نگاهش کنه و بپرسه:« پس کی قراره انجامش بده؟!»
- رونا، مبدل دوم پک، کمکت میکنه.
- شما باهاش صحبت کردید؟پیرمرد سری بالا و پایین کرد و روی صندلی کنار تخت نشست.
- آره پسر، قبل از اینکه تو بیای.تهیونگ نگاهی کلی به سالن و تختهای پرش انداخت و برای هزارمین بار توی اون مدت زمان کوتاهی که به درمانگاه برگشته بود، از اون فاصله به آلفا خیره شد. بهسختی نگاهش رو از جفتش گرفت و تلاش کرد به احساسات خودش مسلط بشه. وقت کمک کردن بود. فرمانده ازش خواسته بود در آرامش و بدون سروصدا راه انداختن، کارش رو انجام بده و برای درمان، بین سربازها تفاوت قائل نشه.
- میتونم شروع کنم؟
شیندونگ همونطور که نشسته بود، به عصاش تکیه داد و به سمت امگا خم شد.
- انرژیتو بازیابی کردی؟امگا کنار اولین تخت زانو زد و جواب استاد پیرش رو داد:« قبل از اینکه بیام اینجا، با همراهی یکی از سربازها به دشت جنوبی رفتم.» و نشنید که پیرمرد زیرلب زمزمه کرد:« درست مثل ارواح، شیفتهی اون مکانه.»
امگا کف دستهاش رو به همدیگه مالید و تمرکز کرد. چیزی که تمام افراد خوابیده روی اون تختها بهش نیاز داشتن، سلامتی بود. باید انرژی مخرب و ضعیفِ واردشده به بدنشون رو بیرون میکشید و بعد از پاکسازی اون، به بدن خودشون برش میگردوند؛ انگار که بخواد روح کهنهای رو از یک کالبد بیرون بکشه و گردوخاکش رو بتکونه. کف هردو دستش رو روی سینهی سرباز گذاشت و چشمهاش رو بست. میتونست وارد شدن نیرویی تیره رو به بدن خودش احساس کنه که آزاردهنده بود و اخمهاش رو در هم میکرد. نفس عمیقی کشید و به کارش ادامه داد، تا جایی که بدن سرباز زیر دستهاش بالا اومد و تکون محکمی خورد. برای لحظهای چشمهاش رو باز کرد و صورت رنگپریدهی سرباز رو از نظر گذروند. بدنش سرد شده بود و بهنظر میرسید که جریان خون توی رگهاش متوقف شده باشه. امگا ترسیده بود. دوباره چشمهاش رو بست و روی تبدیل انرژی متمرکز شد. نمیخواست هیچکس زیر دستهاش جون بده. نمیخواست بخاطر کشته شدن حتی یک نفر، دوباره بهش برچسب ضعیف و بیخاصیت بودن زده بشه. زمانی که مطمئن شد اثری از اون تیرگی منحوس باقی نمونده، دوباره تمام انرژی دریافتیش رو به بدن سرباز برگردوند و با گرم شدن تنش زیر دستهاش، لبخند کمرنگی زد. پلکهاش رو از هم باز کرد و به چهرهی سرباز که دوباره رنگ گرفته بود، خیره شد. زخمش رو بررسی کرد. لحظهبهلحظه، اون زخم تیره و چندشآور داشت کمرنگ و کمرنگتر میشد. نفس راحتی کشید و همونجا روی زمین نشست. خسته شده بود. شیندونگ که شاهد تمام این اتفاقات بود، گفت:« هروقت که خسته شدی، بکش کنار و استراحت کن. رونا اونجاست. وظیفهی درمان دو سوم سربازها به عهدهی اونه.»
YOU ARE READING
Endowment [kookv]
Werewolf- واقعا که یه امگای احمقی! - و تو از امگاهای باهوش و قوی خوشت میاد. مگه نه؟! - آره، همینطوره. چیزی که تو اصلا نیستی! - قسم میخورم یه روزی میفهمی هوش و قدرت واقعی اون چیزی نبوده که فکر میکردی. - منتظر اون روز میمونم. کاپل: کوکوی ژانر: امگاورس، ف...