۹. چی به سرت اومده...

10.3K 1.5K 209
                                    

- اسلحه به هیچ عنوان جوابگو نیست، مگر این‌که قلب‌شونو هدف بگیرید! سلاح‌های سردتون رو فراموش نکنید، خنجرهای نقره! از قدرت بدنی خودتون نهایت  استفاده رو ببرید. ولگردها توسط طلسم قدرت خودشونو چندین برابر کرده‌ان؛ پس فراموش نکنید که شما هم نیروهای درونی خودتونو به کار ببندید!

آلفا نگاه خون‌گرفته‌اش رو از فرمانده‌ای که این جملات رو مرتب و با لحنی کشدار تکرار می‌کرد، گرفت و به روبه‌روش داد. گلوش خشک شده بود و نفس‌نفس می‌زد. یادش نمی‌اومد از زیر تیغ چند نفر جون سالم به در برده و چند نفر از زیر تیغ خنجرش جون سالم به در نبرده‌اند. لباس‌هاش گلی، خیس و پاره شده بود و پاهاش از دویدن‌های مداوم ذق‌ذق می‌کرد. تعداد افراد پک دشمن بخاطر متحد شدن‌شون با ولگردها چندین برابر از پک خودی بودن و مبارزه کردن، دشوار. تنها برگ برنده‌شون، مجهز نبودن دشمن به سلاح گرم بود، همون دلیلی که باعث می‌شد پک غروب کوهستان بخواد دائم بهشون حمله کنه و امکانات اندک‌شون رو از چنگ‌شون دربیاره. از جنگل شمالی گرفته تا داخل دروازده و نزدیک به مرکز دهکده، پر شده بود از جنازه‌ی افراد دشمن و زخمی‌های افراد خودی. درگیری به قدری بالا گرفته بود که آلفا متوجه نمی‌شد کسی که کنارش ایستاده و درحال مبارزه‌ست، دوسته یا دشمن‌. بارونی که شدت گرفته بود و مدام باعث فرو رفتن نوک موهای خیسش توی چشم‌هاش می‌شد هم مزید بر علت شده بود. حتی ردی از جین‌سو، مین‌یانگ و پدرخونده‌اش هم نمی‌تونست پیدا کنه. می‌دونست که جای تهیونگ کنار بقیه امنه، اما با نزدیک‌تر شدن دشمن به مرکز پک، کم‌کم نگرانی داشت به سراغش می‌اومد.

پشت درختی مخفی شد و درست سمت چپ سینه‌ی کسی که یکی از سربازهای خودی رو گاز گرفته بود رو نشونه گرفت. مشخص نبود چرا، اما تمام افرادی که توسط ولگردها گاز گرفته می‌شدن، بی جون روی زمین می‌افتادن و از درد به خودشون می‌پیچیدن. حقه‌ای علاوه بر اون طلسم، در کار بود. روی هدفش تمرکز کرد و بعد از کشیدن ماشه، این تن بی‌جون گرگ بود که کنار فرد زخمی روی زمین افتاده بود. چرخید تا عقبگرد کنه و به سمت مرکز پک پیش بره که به ناگهان، گرگی نزدیک صورتش خرخر کرد و به عقب هلش داد. نفهمیده بود اون گرگ چه موقع بی‌صدا بهش نزدیک شده که متوجه حضورش نشده. قنداق تفنگش رو به شقیقه‌ی گرگ کوبید و خواست با شلیکی به قلبش از شرش خلاص بشه که گرگ سیاه، به صورتش چنگ انداخت و اون رو خراش داد. آلفا هیسی کشید و به شکم گرگ لگد محکمی کوبید‌.

گرگ، زوزه‌ی دردمندی کشید و دوباره بهش حمله کرد. جونگ‌کوک اسلحه رو رها کرد و با مشت به گیجگاه گرگ کوبید. ضربه‌اش هیچ تأثیری روی اون موجود درنده نداشت و فقط باعث شد اون موجود، جری‌تر از قبل بشه و به زمین بزندش؛ روی سینه‌اش بایسته و با دندون‌هاش به جونش بیوفته. آلفا تا جایی که می‌تونست، به پوزه و بدن بزرگ گرگ می‌کوبید و حملاتش رو دفع می‌کرد. می‌خواست از خنجرش استفاده کنه؛ اما دشمن بهش مهلت هیچ حرکت اضافه‌ای رو نمی‌داد. در حالی که زیر بدن گرگ گیر افتاده بود، می‌تونست نشان پک غروب کوهستان که به شکل یک داغ، زیر گلوی گرگ هک شده بود رو ببینه و بفهمه گرگی که داره باهاش می‌جنگه، ولگردی بیش نیست.
تنها راهی که ولگردها می‌تونستن توسط یک پک پذیرفته بشن، این بود که اختیار خودشون رو تمام و کمال به اون پک واگذار کنن و با یک نشان، به مایملک اون پک تبدیل بشن. همین مسئله آتیش خشم آلفا رو برانگیخته‌تر از قبل می‌کرد. نمی‌تونست شکست از یک ولگرد رو بپذیره.

Endowment [kookv]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz