- بوی یه آلفا رو میدی.
تهیونگ آه بلندی کشید و سرش رو بین دستهاش گرفت.
- جینسو! این بار دومیه که میای اینجا و هر دو بارشو هم نتونستی تمرکز کنی!
سرباز، با لبخند مضحکی پلکهاش رو از هم باز کرد و سرش رو به سمت تهیونگ چرخوند.
- کی میتونه وقتی کنار توئه تمرکز کنه؟!
امگا سرش رو بالا گرفت و نگاه از دنیا بریدهای به جینسو انداخت.
- باهام لاس نزن.جینسو که کلا بیخیال کاری که بخاطرش به اتاق کار امگا اومده بود، شده بود، روی پهلو چرخید و دستش رو تکیهگاه سرش کرد. نیشش رو شل کرد و درحالی که دلبرانه توی موهای خرماییش دست میکشید، گفت:« باور کن این لذتبخشترین کار ممکنه.» و بعد با به یاد اوردن چیزی، ادامه داد:« ببینم تو که جفت نداری؛ داری؟!»
- چه فرقی به حال تو میکنه؟!
- خیلی مهمه، تهیونگ. باور کن، به جون خودم!تهیونگ، با دستهای گرهشده روی سینهاش، ابروش رو بالا داد و پا روی پا انداخت. جونگکوک گفته بود براش اهمیتی نداره که بقیه متوجه جفت بودنشون بشن؛ مینیانگ هم متوجه این قضیه شده بود و آیا حالا خبردار شدن جینسو میتونست مهم باشه؟ لبهاش رو جلو داد و بعد از مکث کوتاهی لب زد:« دارم.»
جینسو، با چشمهای ریزشده نگاهش کرد.
- دروغ که نمیگی؟!
- نخیر!سرباز، آه بلندی کشید و قیافهاش رو مچاله کرد.
- جونگکوکه؟
- خودشه.
- نــــــه!تهیونگ دستهاش رو روی گوشهاش گذاشت تا از صدای بلند نالهی ناامیدانهی جینسو، در امان نگهشون داره. آلفای شکستخورده، مشتش رو روی تخت کوبید.
- بگو که مارکت نکرده!امگا، شیطنتآمیز خندید و روی صندلیش چرخید. پشتش رو به سرباز کرد و با پایین کشیدن یقهی بلوزش، مارک پشت گردنش رو نشون سرباز داد. جینسو، هوفی کشید و رو به بالا روی تخت خوابید.
- لعنتی! حتما دهنشو قدر تمساح باز کرده موقع مارکت کردنت، وگرنه کی توی حالت عادی میتونه جوری جفتشو مارک کنه که رد دندونهاش کل گردنشو بپوشونه!
تهیونگ، با فکر کردن به اینکه آلفا با به جا گذاشتن یک مارک وسیع پشت گردنش، قصد داشته نهایت حس مالکیت خودش رو نشون بده، لب گزید و بیصدا خندید.
صبح همون روز که داشت به همراه جونگکوک از خونه بیرون میزد، موقع لباس پوشیدن، آینهی کوچیکی رو دستش گرفته و جلوی آینهی دستشویی ایستاده بود. با دیدن مارک پشت گردنش، لبخند زده و همزمان به آلفایی که مشغول لباس پوشیدن بود، غر زده بود که چرا مارکش انقدر توی دیده. آلفا، با افتخار توضیح داده بود که اینطوری به همه ثابت میشه که متعلق به یک آلفاست و تهیونگ، پشتسرش، اداش رو دراورده و بعد هم منطقش رو مسخره خونده بود. دیگه این مسئله که آلفا بهش پرخاش نمیکرد و بخاطر حاضرجوابیش نمیکوبیدش، براش عجیب جلوه نمیکرد. هر لحظه ناراحتی و غصه خوردن تهیونگ، برابر بود با به درد اومدن قلب آلفا و دست آلفا هم برای آزار دادن خودش و یک نفر دیگه، بسته بود.
- یه بویی میاد.
KAMU SEDANG MEMBACA
Endowment [kookv]
Manusia Serigala- واقعا که یه امگای احمقی! - و تو از امگاهای باهوش و قوی خوشت میاد. مگه نه؟! - آره، همینطوره. چیزی که تو اصلا نیستی! - قسم میخورم یه روزی میفهمی هوش و قدرت واقعی اون چیزی نبوده که فکر میکردی. - منتظر اون روز میمونم. کاپل: کوکوی ژانر: امگاورس، ف...