+مراقب خودت باش( با کمے مکث اضافه کرد) مثل همیشه
× باشه جین نگران نباش زود برمیگردیم
بهتره دیگه راه بیوفتیم.
سپس سوار بر اسب جلو تر از بقیه به راه افتاد
چند ساعتی میشد که در حال حرکت بودن
هوا کم کم غروب میکرد و به این معنی بود که زود تر باید توقفگاهی پیدا کنن.
کمی جلوتر مکان مناسبی دید رو به کریس گفت
× همینجا توقف میکنیم
کریس نیز رو به بقیه داد زد:
* همینجاااا اتراق میکنیممممم!!!!
چادر ها که پهن شد همه دور آتش بزرگی گرد شدند.
تهیونگ با صدای نسبتا بلندی رو به بقیه گفت
× امشب بخورید و استراحت کنید فردا انرژی لازم داریم
$ ولی ما که همینجوریشم میتونیم شکستشون بدیم
× به هر حال بهتره زود تر بخوابید
من دیگه میرم فعلا
همه به نشانه تایید سر تکان دادند
اونها با رئیسشون راحت بودن ، یعنی خود تهیونگ از اونها خواسته بود چون اینجوری راحت تر بود.
روی پوسته از خرس دراز کشید و طولی نکشید که به خواب رفت
.
.
.
× وقتی دشمن اومد علامت میدم
وقتی سربازان که مثل نقطه از راه دور دید گفت
× اماده باشید
کریس سر تکون داد
وقتی دشمن نزدیک تر شد تهیونگ علامت داد
× حالا
سپس همه به گرگینه هایی بی رحم و ترسناک تبدیل شدن و به اونها حمله کردن
تعدا کمی از انها تونستن به گرگ تبدیل بشن چرا که حتی فرصت زنده ماندن به اونها ندادن.
حالا میتونستن بعد یه پیروزی دیگه با دست پر به آغوش گرم خانواده هاشون برگردن .
اما تهیونگ!
اون خانواده ای نداشت که وقتی برگشت ازش استقبال کنن
خانواده او حدودا 10 سال پیش توسط گرگ های جنگلی که به بی رحم بودن معروف بودن کشته شدن حداقل که اینطور میگفتن.
تنها کسی که همیشه به استقبالش می آمد جین بود
خب اون امگای خیلی زیبایی بود ولی خب تهیونگ به دنبال یه امگا دختر بود
امگایی که ...
شاید هیچ وقت جفتی مناسبی برای خود پیدا نکند.
در حال حرکت بودن که ناگهان از دور گروهی از اشراف زاده ها سوار بر کجابه میگفتند و میخندیدن .
وقتی یکی از اونها اورا دید در گوش فرد بغلی اش چیزی گفت و سپس به سمت او امد.
# سلام جنگجوی جوان من هوانگ شین هستم . من یه مسافر خونه بین راهی دارم اگه خواستید میتونم راهشو نشون بدم ولی در مقابلش هیچی نمیگیرم نگران نباشید.
× چرا باید بهت اعتماد کنیم . معمولا شما ها که عشق پولید.
# میدونم نمیتونید به من اعتماد کنید ولی شرط من اینه که برای یه هفته دخترم رو شاد کنید ، بگردونید همراهش باشید فقط همین.
تهیونگ پوزخند میزنه
× یعنی میخوای دلقک دخترت شیم؟
# نه نه منظورم این نبود اون سالهاست که دیگه لبخند های واقعی شو نسیبم نمیکنه من عاشق دخترمم ولی وقتی ناراحت میبینمش قلبم میشکنه💔
فکر بدی هم نبود کاری نبود که نشه در ضمن الان دیگه هوا کاملا تاریک شده بود و فرصت پیدا کردن مکان مناسب برای استراحت رو نداشتن پس قبول کرد و رو به مرد تاجر گفت
×قبوله ولی فقط دو روز
# باشه اشکالی نداره همین دو روز هم برای من یه عمره.
سپس مرد تاجر از گروه خارج و راه رو به انها نشان داد.هیچکس پوزخندی که مرد تاجر زد رو ندید.
وقتی رسیدن فضای مسافر خونه گرم و دنج بود
با دکور قهوه ای سوخته و شاید کمی هم سفید تضاد جالبی بود.
تاجر داشت راه را به انها نشون میداد که صدای دخترانه و آشنایی شنیده شد.
او به سرعت برگشت ولی به همان سرعت شوکه شد چرا که آن چهره اورا یاد دختر خاله ای که تقریبا ده سالی میشد او را ندیده بود
چقدر دلش برایش تنگ شده بود او هنوز به یاد داشت که اون موقع نیز چقد او را دوست میداشت.
《 flash back to 10 years 》
با وسواس خاصی گل های رز را میچید .
دهمین شاخه رو که چید با دو خود را به حیاط پشتی خانه خاله اش رساند .
دید که یجی سوار بر تاب به آسمان خیره شده، صدا کرد
× یجی
یجی سرش را برگرداند و با لبخند به او خیره شد
÷ تهیونگ!
تهیونگ دسته گل را پشتش قایم کرد و به او نزدیک شد
× یجی این گل ها روی برای تو چیدم دوسش داری؟
سپس گل ها رو جلوی او گرفت
÷ وای ته اینا خیلی قشنگن من... دوسش دارم
× واقعا؟ از این به بعد هر روز برات از این گلا میارم
سپس کنار او روی تاب نشست و او نیز به همراه یجی به آسمان بی نهایت خیره شد.
ولی کسی نمیدونست که این فردا دیگر نخواهد آمد
《 End of flashback 》
YOU ARE READING
• M F T S • | Complete
Werewolf"عشق چیز عجیبیه ، عشق مثل آتش می مونه. یا میتونی از گرماش لذت ببری یا تو آتش عشقتون بسوزید. پس کسایی که ادعای عاشق بودن میکنن باید عواقب عشقشون رو در نظر بگیرن ، این چیزی بود که سوکجین بر عکس همه امگا هایی که به ضعیف بودن متهم میشدن ، اون قوی بود...