chapter 3 ( Lost )

542 112 15
                                    

انسان ارزش هر
چیزی رو وقتی میفهمه که
دیگه اونو از دست داده باشه.
اون زمانه که برای پشیمون شدن خیلی دیره.

***

جین با چشم های اشکی تهیونگی رو صدا میزد که داشت با خیال راحت به جفتش نزدیک میشه و میبوستش.
+ تهیونگگگگ ، خواهش میکنم ازش دور شوو اون دوست ندارههه
ولی دریغ از یه واکنش.
+ میخوای چیکار کنی عوضی ؟ میخوای با تهیونگ چیکار کنی؟
یجی پوزخند ترسناکی میزنه با حالت انزجار آوری میگه:
÷ میخوام بفرستمش به درک.
+ چرا؟
÷ واقعا فکر کردی عاشقشم؟هه! میدونی؟ اون خیلی احمقه ، حتی وقتی بچه بودیم ، اون هیچ وقت درست نمیشه .
سپس خنجر نقره ای رنگشو از هانفوی ارغوانی رنگش بیرون میکشه.
تو یه چشم به هم زدن فرو میکنه وسط قلبش.
فقط خنده های شیطانی زن و فریاد های همراه با گریه جین بود که تو فضا میپیچید.

عرق کرده بود، انگار هنوز تصویر های خوابش جلوی چشم هاش رژه میرفت.
با حس گرفته شدن دستش توسط دست های کوچکی که بی شک متعلق به جونگمینی بود که از شدت گریه خوابش برده بود.
لبخند محوی به کیوتی برادر زاده عزیزش زد.
خواست بلند شه که سوزش کمی رو در پهلوی چپش حس کرد ، وقتی خاطرات قبل بی هوش شدنش رو به یاد اورد فهمید چی شده بود.
درد زیادی نداشت ، پس براش راحت بود که بلند بشه ، تازه یادش میومد چادری که توش خوابیده شباهتی با چادر خودش نداره.
نیم خیز شد و داخل چادر سرک کشید.
تازه فهمید چادری که داخلشه متعلق به چه کسیه؟
تعجب کرد ، خب میتونستن به چادر خودش ببرنش.
با صدای شخصی از جا پرید ، خب طبیعی بود چون داخل چادر کاملا تاریک بود که خیلی نمیتونست جایی رو ببینه.
× بلاخره بیدار شدی؟
صداش رو میشناخت ، تهیونگ بود.
ساعت تقریبا 2 بامداد بود و مطمئن بود این موقع هیچ کس بیدار نمیمونه.
+ هنوز بیداری؟
تهیونگ که انتظار سوال هایی مثل اینجا چیکار میکنم و چه اتفاقی افتاد و ... بود ولی مثل اینکه همه حدسیاتش غلط از آب در اومده.
تهیونگ جوابشو نداد.
× سوالو با سوال جواب نمیدن.
بلند شد و جونگمینی که غرق خواب بود رو بلند کرد و روی تخت گذاشت.
دوباره پرسید.
+ چرا نخوابیدی؟
× چرا بدون اینکه به من خبر بدی رفتی؟
+ من بچه نیستم که هر جا بخوام برم قبلش ازت اجازه بگیرم ، در ضمن فکر کنم قبلا بهت گفتم دیگه هیچ رابطه ای بین ما نیست.
× اون مال قبل بود ما زمان حال زندگی میکنیم.
+ چه ربطی داشت.
با حالت پوکر به تهیونگ خیره شد.
تهیونگ خواست جوابش رو بده که صدای زمزمه مانندی شنیده شد.
* سامچون؟ بلاخره بیدار شدی؟
+ اوه جونگمین بیدار شدی؟ بگیر بخواب فردا قراره کلی کار انجام بدیم.
* ولی سامچون مگه حالت بد نبود؟
+ الان دیگه خوب شدم بهتره بگیری بخوابی.
× هی ! تو خیلی راحت سوال های اونو جواب دادی ، در صورتی که منم همون سوالو پرسیدم..
بقیه حرفشو نتونست ادامه بده چون روبه روش جینی رو میدید که بخاطر جلو گیری از خنده قرمز شده.
با حالت پوکر به جین نگاه کرد.
× چیه جذاب ندیدی؟
+ نه دلقک جذابی مثل تو ندیدم ، تو اولیشی
بعد زد زیر خنده.
* سامچونن مثل اینکه حالت زیادی خوبه میشه بری بیرون خوابم میاد میخوام بخوابم.
هر دو به سرعت به سمت جونگمینی که تو حالت خواب و بیداری به سر میبره خیره شدیم.
× خب دیگه خوش گذشت من رفتم یه جا واسه خوابیدن پیدا کنم.
تازه یادش افتاد که چادری که توشن متعلق به مرد جذاب روبه روشه .

***
این هفته سومین هفته ای بود که کوکمین برنگشته بودن ، در حالت عادی الان باید از استرس میمرد ولی با نامه ای که چند روز پیش از طرف جونگ کوک به دستش رسیده بود استرسی نداشت.
+هانا ، تول ، ستتت!
افرینن واقعا مثل همیشه عالی بود.
* ولی منکه نزدم تو هدف پس نمیشه گفت عالی.
+ هی جونگمین همیشه که نباید درست زد بعضی وقتا حتی اشتباها میتونن عالی هم باشن.
جونگمین با لبخند پرید بغل جین و گفت:
* سامچون میشه بری و برام اون شمشیری که با هم درست کردیم رو بیاری؟
+ چرا خودت نمیاری؟
* اخه دفعه پیش که باهاش هانا رو زدم سویونگ نونا ناراحت بود برای همین اپا شمشیرمو زیر رخت خوابای 2 تنیش قایم کرد.
جین زد زیر خنده.
+ باشه الان برات میارم اما باید قول بدی کسی باهاش نزنی.
جونگمین با سر تائید کرد.
* باشه قول میدم کسی باهاش نزنم.
سپس جین به سمت چادر مشترک جیمین و جونگ کوک که حالا جاشون حسابی خالی بود رفت.
بعد اینکه شمشیر چوبی جونگ مینو از زیر رخت خواب های به قول جونگمبن دو تونی پیدا کرد به سمت جایی که چند دقیقه پیش با جونگمین تیراندازی تمرین میکردن رفت.
ولی تنها چیزی که اونجا دید یه تیر کمون و یه تیکه کاغذ بود.
با استرس به سمت اونها هجوم اورد کاغذ رو برداشت.

• M F T S •  | Complete Where stories live. Discover now