chapter 7 ( Your nightmare )

431 95 10
                                    

وقتی به دنبال ضایع کردن طرفتی یادت میره
اونم میتونه تلافی کنه.
تلافی که آرزو میکنی کاش هیچ وقت اون کارو نمی کردی تا به این سرنوشت دچار نمیشدی .

                                                        ***

روز موعود فرا رسیده بود.
همه مشغول اماده کردن کار های جشن بودن.

یکی کار های تزئینات و دیگری خوراکی های رنگارنگی که با زحمت زیادی درست شده بود رو اماده میکردن.

بکهیون هم با جیمین مشغول درست کردن گردنبند های زوج از رز های وحشی که یکی برای الفا به رنگ قرمز و دیگری برای امگا به رنگ آبی با دقت به هم وصل می کردن.

> چرا انقدر تو خودتی؟

جیمین ببه طرف بکهیون برگشت و گفت:

= تو خودم نیستم.

با استرس گفت.

> خودتم میدونی تو دروغ گفتن افتضاحی ، پس بگو مشکلت چیه بهم بگو جیمین تو خودت نریز.

بکهیون با ملایمت گفت.

= نمیدونم

> چیو نمیدونی؟

= نمیدونم چجوری بگم

> فقط هر جور که فکر میکنی راحتی بگو

جیمین با بغض گفت.

= بک ؟ ...جونگ کوک
جونگ کوک دیگه مثل قبل باهام رفتار نمیکنه.

> چجوری رفتار میکنه مگه؟

= صبح میره جنگل ، انقدر تیر اندازی میکنه که شبا که میاد خونه همه انگشت هاش تاول زدن ، شبا مست برمیگرده ، دیگه به جونگمین اهمیتی نمیده ، حتی فکر میکنم دیگه دوسمون نداره.

بکهیون‌ سعی کرد با آرامش با جیمین صحبت کنه تا شاید کمی از ناراحتی های دوستش کم بشه.

> اون الان فقط داغ داره ، نگران نباش زود خوب میشه،  میشه همون جونگ کوکی که هر شب یه راند باهات میره.

جیمین سرخ شد ، او را مهمان مشت های نچندان محکمی میکرد و میخندید.

> نکنه اشتباه گفتم ، شاید دو راند یا شایدم سه...

نتونست حرفش رو کامل بزنه ، چون جیمین با صورت سرخ از عصبانیت و خجالت افتاده بود دنبالش.

خیلی وقت بود که اینجوری از ته دل نخندیده بود.

صدای کسی اون هارو وادار کرد تا برای لحظه ای دست از دنبال کردن هم بردارند و به سمت فرد جلوی ورودی چادر برگردند.

> چان؟

< سلام ! میبینم که خیلی خوش میگذره.

پوزخندی زد.

= خب اره اون خیلی منحرفه.

< معلومه ، از دیشب که خیلی سر حاله .

• M F T S •  | Complete Donde viven las historias. Descúbrelo ahora