chapter sixteen

103 31 1
                                    

های گایز...یه چند روزی تعطیلی داریم و بعدشم کم کم تابستون داره میشه...سو...ردی برای چپترهای بعدی؟🤩
***
جیجی دستشو روی صورت بی آرایشش کشید:
_خیلی به ایستگاه اول نزدیکیم.
لویی با تعجب پرسید:
_خب این کجاش بده؟

دنیل داد زد:
_بدیش اینه که این مادرفاکرا میگن باید ازش رد شیم!
لویی نگاهی به زین انداخت:
_شوخی میکنی؟اون مریضه!ما مجبوریم توقف کنیم!
_اینو به این لعنتی ها بگو!

لویی دوید و پشت صندلی نشست و هدستو تنظیم کرد و سعی کرد با مرکز فرماندهی ارتباط بر قرار کنه.
همه امیدوارانه به لویی نگاه کردن.

لویی نسبت به دنیل سخنگوی بهتری بود.
_وضعیت اضطراریه ما به یه توقف نیاز داریم.......توی برنامه باشه یا نباشه الان وضعیت قرمزه!.....قرار نیست ازش رد بشیم،فورا بهشون اعلام کنین...ما فرود میایم.تمام.....سطح انرژی رو بیار پایین.

لویی اینو که گفت با دست به دنیل اشاره کرد و اون بدون اتلاف وقت خم شد تا چند تا از منبع هارو خاموش کنه.

_مختصات ایستگاه؟
جیجی پشت یه صندلی نشست و با دکمه ها ور رفت و روی صفحه کنترل موقعیت مختصاتیشون ظاهر شد.
هری گفت:
_خیلی نزدیکیم!امکان نداره سرعت مناسب فرود بشه!

لویی با آرامش گفت:
_همه ی باتری هارو خاموش کن.
دنیل باز خم شد و اهرم هارو یکی یکی پایین کشید.
فضا پیما تکون ناگهانی ای خورد و داخلش تاریک شد.

_جیجی موتور رو سرد کن.هری لطفا بشین و کمربندتو ببند.هوای زینو داشته باشین.

هر کاری که گفته شده بود انجام داده شد و تو صورت همه غیر از نگرانی چند نوع ترس دیده میشد.

ترس از مناسب نبودن سرعت،این باعث میشد که موقع فرود متلاشی بشن...ترس از نافرمانی از مرکز...
نبود جاذبه باعث شده بود اونا سرکش و دیوونه بشن؟!

_وارد جو شدیم...
لویی گزارش داد.
جیجی نالید:
_خطرناکه!

_شدنیه...
همه به اسکرین زل زده بودن و به سطحی که بهشون نزدیک تر میشد.

لویی اهرمی که برای تغییر زاویه فضاپیما بود رو پایین کشید و اونا رو به آسمون قرار گرفتن و این بار جاذبه فضاپیمای خاموش رو با سرعت به طرف خودش میکشید

_جیجی موتور رو روشن کن همین الان!
جیجی با دستپاچگی چند تا اهرم که نزدیکش بودن رو پایین کشید.

فضاپیما کمی مونده به سطح صاف خاکی به سرعت مناسبش رسید و لویی با دستش اشاره کرد که کم کم درجه رو کم تر کنن و تمام.

زمانی که موتور دوباره خاموش شد اونا روی سطح بودن.
کسی چیزی نگفت.فقط هری لبخندی به صورت لویی زد.

اون،مثل همیشه یه مدیر عالی برای شرایط بحرانی بود.
همه ی اونا برای هدایت فضاپیما آموزش دیده بودن ولی این خیلی خوبه که یکی مسئولیت رو بر عهده بگیره و بهت بگه که دقیقا چیکار کنی.

اطلاعات محیط بیرون به سرعت روی صفحه ظاهر شد و نشون میداد که اصلا برای پیاده شدن و قدم زدن خوب نیست.

دنیل غر زد:
_اینجا دیگه کجاست؟
_سیارک f665... سه سال پیش یه ایستگاه با گنجایش بیست نفر اینجا ساخته شد.فکر میکنم الان هم چند نفری اونجا باشن.

love beyond the galaxyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora