Part 3

3.1K 602 155
                                    

__ایننن مزخرفهههههه نمیشههه باید منو قبول کنیییید یونگی هیونگ منو به زور میبرهههه سئول یااااا
همه با تعجب بهش نگاه میکردن که وسط استیج داد و بیداد میکرد و پاهاشو روو زمین میکوبید
سه تا داور عصبی و پوکر نگاهش میکردن و منتظر بودن حراست بیاد تا این پسرو بندازه بیرون
__پارک جیمین بهتره وقت مارو نگیری خیلیا هم‌قبول نشدن مثل یه بزرگسال رفتار کن

کف استیج خوابید و دستا و پای کوچیکسو روی زمین میزد
__چرااااا من خیلییی خووب میررررقصمممم حالااا برم سئوووول چیکار کنمممم
اتوماتیک وار بلند شد و با انگشت تپلش به داورا اشاره کرد
__شما سه نفر خیلی بی استعدادین که رقص باشکوه منو درک نمیکنینننن و این زرافه هارو قبول کردیننن

_:یااا درست صحبت کن
یکی دیگه از قبول شده ها دستشو به کمرش زد
:+شنیدم سفید برفی یکی از کوتوله هاشو گم کرده بهتر نیست بری پیشش؟؟؟

با حرف اون دختره شاخک های حساس به قدش یهو صاف شدن و برگشت سمتش توو یه لحظه با سرعت نور
مثل میگ میگ پرید روو دختره و موهای بلندشو کشید
__خفهههه شوو نامادرییی سیندرلااااا به من میگی کوتوله میکشمت...فکر کردی قدت بلنده عن خاصی شدیییی؟؟؟

:+یااااا وحشییییی ولللل کننننن
حالا اون استیج که برای رقص باله بود تبدیل شده بود به میدون جنگ...
اونم فقط به خاطر رد شدن اون پسره ی کله زرد...
نگهبان حراست به زور جیمین رو از اون دختره که موهاش توو هوا سیخ شده بود و صورتش قرمز جدا کرد و از داخل سالن نمایش انداختنش بیرون...
با اون ساک و شلوار کشی و کفشای باله و کراپ تاپ سفید بیرون اون ساختمون واستاده بود و بلند بلند فحش میداد...
__شمااااا هااااا همتوووون یه مشت ادمممم بی استعداددددین که هیچییی نمیفهمینننن اههههه من از همتون بهترمممممم ...

تهیونگ که تازه رسیده بود توو پارکینگ با دیدن صحنه ی روبهروش پاشو روی پدال فشار داد و کنار جیمین که جیغ میزد ایستاد
__یااا جیمینننن چتههه
جیمین با دیدن تهیونگ سمتش دوید و خودشو توو بغلش انداخت
__تاااااتااااااا اونا قبولممم نکردنننن ...اهه

تهیونگ با اخم موهای فر جیمینو نوازش کرد
__وتف چرااا؟
__میگن...میگن...باید باز تمرین کنم...
تهیونگ بوسه ای به لپ های صورتی و نرم جیمین زد
__دیکم دهنشون بیا بریم اونا لیاقت پاستیل منو ندارن...

جیمین بینشو بالا کشید
__حالا چیکار کنم...یونگی هیونگ گفت اگه قبول نشم باید بریم سئول...
تهیونگ نفسشو فوت کرد
__اون گربه ی خر...اهه بزار ببینیم چی میشه...شاید امم پشیمون شده هوم؟

جیمین نگاهی بهش انداخت
__تاتا همین دیروز اینو گفت چجوری یادش رفته...
تهیونگ نگاهی به اطرافش انداخت
__اره راست میگی...خب به هر حال هر جا من برم توام‌میای...پس مجبوری بیای...
ساکشو روی صندلی عقب انداخت و به در تکیه داد
__اون شهر منو یاد اون اتفاقا میندازه...
تهیونگ با دیدن قیافه ی دمغش اهی کشید از داخل ماشین اون‌پاکت شکلات و ابنبات و برداشت و کنار جیمین که حالا نشسته بود روو زمبن و پاهاشو دراز کرده بود نشست...
و پاکت و بین خودشون گذاشت...
__نمیشه که از یه شهر به خاطر یه نفر فرار کنی...

She is a he 2Where stories live. Discover now