Part 14

960 214 21
                                    

نمیدونست باید از کجا شروع کنه رسما از امروز زندگیش تغییرات زیادی میکرد و خیلی چیزا بود که باید تحت کنترلش در میومدن...
نگاهی به تهیونگ و جیمین انداخت که با هم اهنگی رو میخوندن و از یه خاطره که اون چیزی در موردش نمیدونست حرف میزدن و یونگی انگار خود کلمه ی ایگنور بود و بی توجه بهشون گوشیشو چک میکرد...

__امم میگم که ...جیمین...

جیمین با لپای پر و لبای شکلاتی سمتش برگشت

__جونم دوس پسرم...

با لقبش اروم خندید که تهیونگ ادای جیمینو در اورد

__جینیممم دیست پیییسریم...انقدر زوددد وااا دادییی؟؟

یونگی اهی کشید و کله ی تهیونگ رو سمت خودش چرخوند

__عزیزم نفس عمیق بکش و اروم باش...

نفسشو فوت کرد

__جیمین میخوام بدونم تو پیش من میمونی یا با تهیونگ و یونگی میری...

__امم خب..‌نمیدونم...اگه...اگه...که..تو...یعنی اگه تو بخوای...من...خب ...

__فعلا زوده..

با اخم نگاهی به تهیونگ انداخت

__چرا؟؟؟تمومش کن دیگه من عاشقشم...و کاملا پشیمون...

__من بهت اعتماد ندارم

__تاتای...

__ببین جیمین...

__نه تاتا...یعنی...من عاشقتم...عاشق تو و هیونگ...ولی توو این یه سال که...از اقا.‌.نه جونگکوک دور بودم برام سخت بوده خب...تو که میدونی چقدر عاشقش بودم...الانم هستم.‌.پس بزار خودم برای اولین بار تصمیم بگیرم که میخوام چیکار کنم‌‌‌‌...

تهیونگ اهی کشید و دست به سینه نشست
جونگکوک که از حرفای جیمین لبخند روی لبش اومده بود دست کوچولو و نرمشو که شکلاتی شده بود گرفت

__عروسک کوچولوی من...منم عاشقتم منم یه سال تاوان اشتباهمو دادم...از همون لحظه که پاتو از رستوران بیرون گذاشتی من دلتنگت شدم...متاسفم هر چقدر بگم که متاسفم زمان به عقب برنمیگرده...ولی میخوام جبران کنم...این اجازه رو بهم میدی؟

جیمین شیرین ترین لبخندی که توو دنیا وجود داشت رو زد که کم بود باعث بشه اون سه نفر که دور میز نشسته بودن خون دماغ بشن

__میخوام پیش تو بمونم...

جونگکوک اون دستای سفید رو بالا برد و بوسه های کوچیکی روشون زد

__عزیزترینم...قول میدم نزارم کسی اذیتت کنه...حتی خودم...

__اهههه حالم بهم خورد بسه دیگه...تهیونگ باید بریم بیب...من امروز قرار کاری دارم...

تهیونگ که انگار هنوز دلش نمیخواست جیمین پیش اقای رییس سابق و دوست پسر الانش تنها بزاره...با اکراه بلند شد...و سمت پله ها رفت...جیمین هم پست سرش تند تند قدم برمیداشت و با رفتن تهیونگ توو اون اتاق درو بست و دوید سمتش و خودسو توو بغلش انداخت

She is a he 2Where stories live. Discover now