از افتصاح بار زدن و جمع کردن وسایل که بگذریم...
حتی اگه از دوبار برگشتن به خونه از وسط راه... یبار به خاطر جا گذاشتن چمدون و یبار به خاطر جا گذاشتن گلدون مورد علاقه تهیونگ...
بلاخره توو اتوبان بودن و داشتن به سمت سئول میرفتن برای شروعی تازه...
حدود دو ساعت طول میکشید و هنوز چیزی نگذشته بود که غر غر ها شروع میشد...
و شروعش با وول خوردن...جا به جا شدن...ور رفتن با بالابر شیشه...اواز خوندن بود...__جیش دارم...
__دو مین پیش نگه داشته بودم میرفتی...
__اون موقع نداشتم...
__به تخمای مبارکم کیک برنجی نگهش دار...
تهیونگ همونجور که روی صندلی جلو لش کرده بود...
اهی کشید و قوطی خالی پپسی رو انداخت پشت
__توو اون خودتو خالی کن
یونگی با اخم نگاهی بهش انداخت
__یااا گند میزنه به ماشیینننجیمین سریع قوطی پپسی رو برداشت و سر دیکشو روی سوراخ قوطی تنظیم کرد
__یونگی هیونگ اما من توو نشونه گیری خیلی بهتر از توام تو شبا که میری دستشویی همه جارو زرد میکنی...بعد فردا صبحش لک میشه همه جا...تهیونگ از فرصت استفاده کرد
__و منننن کلفت مین یونگی باید بشورمششش
__خیلی خببب جیشتو بکن...اه
__اهههههه چرااااا بایدددد با ماشیییین برییییممممم
با داد تهیونگ علاوه بر ترسیدن و پیچیدن یونگی جلوی ماشین کناری...به خاطر تغییر جهت ماشین نشونه گیری جیمین کات دار شد و صندلی هارو ابیاری کرد...
و بدون اینکه صداشو در بیاره...دستمال مرطوبی برداشت و سریع صندلی رو پاک کرد...تا توسط مین یونگی کشته نشه...
__تهیونگکگگ وتففف چرا داد میزنی...
و اون توله ببر عصبی که انگار منفجر بشه صاف نشست
__بایدددد با قطاااار میرفتیممممیونگی مات زده از این همه خنگی متقابلا داد زد
__اووونووووقققتتتت ماشینو کیییی میاورددددد
__راست میگه...
جیمین نگاهی به قطاری که اونور جاده حرکت میکرد انداخت...قطار بوسان _ سئول بود...با بیاداوردن چیزی سریع خودشو کشید عقب و اب دهنشو قورت داد
__نه اگه...اگه با قطار میرفتیم...ممکن بود تووش زامبی باشهههه...یونگی پوکر نگاهی به تهیونگ کرد
__باز این اون فیلم قطاری به بوسانو دیده؟؟
__اره دیشب داشت میدید...باید حذفش کنم...
با تایید این حرف دوتاشون به روبهرو خیره شدن که لحظه بعد یه دست با یه قوطی پپسی از بین دوتا صندلی اومد جلو...
__قوطی نوشابه جیشمو چیکار کنم...تهیونگ و یونگی هر دو به در طرف خودشون چسبیدن و چندش به اون قوطی پپسی نگاه کردن...
__یااا بکشش اونور پاستیل چندششش
یونگی همونطور که حواسش هم به جلو بود هم به اون قوطی دستشو تکون داد
__بندازززشش بیروننن
جیمین شونه ای بالا انداخت پنجره رو کشید پایین و قوطی رو پرت و سر جاش نشست...
غافل از اینکه اون قوطی پرت شد سمت ماشین عقبی و کل اون مایع زرد داخلش روی شیشه جلو اون ماشین پخش شد...
حس بارون زیر افتابی سوزان...
البته بارون اسیدی...
:))))
YOU ARE READING
She is a he 2
Fanfictionshe is a he 2 . . فصل دوم . . خلاصه: من یه پسرم...یه پسر گیج...مهربون...سر به هوا...به قول تاتا پاستیل... دلم برات تنگ شده اقای رییس...تو چی؟ من یه پسرم... . . ژانر: کمدی.فلاف.رومنس.اسمات . کاپل: کوکمین.تهگی . . ❤mini stories❤