Part 5

3.1K 641 185
                                    

از افتصاح بار زدن و جمع کردن وسایل که بگذریم...
حتی اگه از دوبار برگشتن به خونه از وسط راه... یبار به خاطر جا گذاشتن چمدون و یبار به خاطر جا گذاشتن گلدون مورد علاقه تهیونگ...
بلاخره توو اتوبان بودن و داشتن به سمت سئول میرفتن برای شروعی تازه...
حدود دو ساعت طول میکشید و هنوز چیزی نگذشته بود که غر غر ها شروع میشد...
و شروعش با وول خوردن...جا به جا شدن...ور رفتن با بالابر شیشه...اواز خوندن بود...

__جیش دارم...

__دو مین پیش نگه داشته بودم میرفتی...
__اون موقع نداشتم...
__به تخمای مبارکم کیک برنجی نگهش دار...
تهیونگ همونجور که روی صندلی جلو لش کرده بود...
اهی کشید و قوطی خالی پپسی رو انداخت پشت
__توو اون خودتو خالی کن
یونگی با اخم نگاهی بهش انداخت
__یااا گند میزنه به ماشییننن

جیمین سریع قوطی پپسی رو برداشت و سر دیکشو روی سوراخ قوطی تنظیم کرد
__یونگی هیونگ اما من توو نشونه گیری خیلی بهتر از توام تو شبا که میری دستشویی همه جارو زرد میکنی...بعد فردا صبحش لک میشه همه جا...

تهیونگ از فرصت استفاده کرد
__و منننن کلفت مین یونگی باید بشورمششش
__خیلی خببب جیشتو بکن...اه
__اهههههه چرااااا بایدددد با ماشیییین برییییممممم
با داد تهیونگ علاوه بر ترسیدن و پیچیدن یونگی جلوی ماشین کناری...به خاطر تغییر جهت ماشین نشونه گیری جیمین کات دار شد و صندلی هارو ابیاری کرد...
و بدون اینکه صداشو در بیاره...دستمال مرطوبی برداشت و سریع صندلی رو پاک کرد...تا توسط مین یونگی کشته نشه...
__تهیونگکگگ وتففف چرا داد میزنی...
و اون توله ببر عصبی که انگار منفجر بشه صاف نشست
__بایدددد با قطاااار میرفتیمممم

یونگی مات زده از این همه خنگی‌ متقابلا داد زد
__اووونووووقققتتتت ماشینو کیییی میاورددددد
__راست میگه...
جیمین نگاهی به قطاری که اونور جاده حرکت میکرد انداخت...قطار بوسان _ سئول بود‌‌‌‌‌‌...با بیاداوردن چیزی سریع خودشو کشید عقب و اب دهنشو قورت داد
__نه اگه...اگه با قطار میرفتیم...ممکن بود تووش زامبی باشهههه...

یونگی پوکر نگاهی به تهیونگ کرد
__باز این اون فیلم قطاری به بوسانو دیده؟؟
__اره دیشب داشت میدید...باید حذفش کنم...
با تایید این حرف دوتاشون به روبهرو خیره شدن که لحظه بعد یه دست با یه قوطی پپسی از بین دوتا صندلی اومد جلو...
__قوطی نوشابه جیشمو چیکار کنم...

تهیونگ و یونگی هر دو به در طرف خودشون چسبیدن و چندش به اون قوطی پپسی نگاه کردن...
__یااا بکشش اونور پاستیل چندششش
یونگی همونطور که حواسش هم به جلو بود هم به اون قوطی دستشو تکون داد
__بندازززشش بیروننن
جیمین شونه ای بالا انداخت پنجره رو کشید پایین و قوطی رو پرت و سر جاش نشست...
غافل از اینکه اون قوطی پرت شد سمت ماشین عقبی و کل اون مایع زرد داخلش روی شیشه جلو اون ماشین پخش شد‌...
حس بارون زیر افتابی سوزان...
البته بارون اسیدی...
:))))

She is a he 2Where stories live. Discover now