خب اینکه فضا چقدر معذب کننده بود رو خودتون میتونین حدس بزنین...
از اون طرف صدای اموزش و پرورش یونگی به توله ببرش...از اون طرف حموم رفتن اقای رییس و شکلات عسلیش...که تا حالا همچین کاری نکرده بودن و تازه بعد از یه سال همو دیدن...
ولی خب راحت شدن از شر اون صدا...
__دیککککککک تووو از همه آاااه بهترهههه ددیییی~~در الویت بود...
اما هر چقدر که جونگکوک میخواست به عروسک مو طلاییش نزدیک بشه...یه جورایی هم میترسید که اتفاقی نیفته...
به خاطر همین خودش اب داغو باز کرد و دما رو تنطیم کرد تا وان پر بشه...یه بت بمب انداخت داخل اب و اون دوتا شمع معطرو روشن کرد...
فندک رو نباید جلو دست بچه گذاشت...
دلش نمیخواست اینجا هم اتیش بگیره...
دستش که رفت سمت دکمه های پیرهنش نگاهش سمت جیمین برگشت...که واستاده بود انگشتاشو توو هم گره زده بود و با لپای صورتی و چشمای مظلوم نگاهش میکرد...
__جیمین...
__بله...
__لازم نیست اگه نمیخوای کمکم کنی من خودم یه جوری دوش میگیرم اگه معذبی میتونی بری بیرون خوشگلم...پاستیل پایینشو گاز گرفت و سرشو تکون داد...
__نه اقای...جونگکوکاه...من امم دلم میخواد کمک کنم...
__اگه با اقای رییس هم راحتی همونو بگو...نمیخوام بهت فشار بیارم...و تحت فشار باشی...
چشمای جیمین با حرفش درشت شد
__تحت...فشار؟؟؟ نه من الان شکمم درد نمیکنه که تحت فشار باشمو چیز کنم...نگران نباشین...جونگکوک با فهمیدن منظورش محکم دستشو روی لباش گذاشت تا نخنده ولی وتفففف...
__با...باشه..عزیزم...پیرهن و شلوارشو دراورد...مرحله دراوردن باکسر جلوی جیمین فعلا برایجونگکوک قفل بود...
اما همین الان دوتا چشم درشت کشیده ی براق جوری محو هیکل و بدنش شده بودن که هیچجوره نمیشد جداشون کرد و لبای قلوه ای کوچولوش از هم باز مونده بودن... و یه رشته از اب دهنش از گوشه لباش داشت روی چونه اش میریخت...اون صحنه اون پوست برنز و اون عضله ها و اون تتو...
اقای رییس کاملا شبیه مدل های روی مجله های مد بود...
ولی فکرای کوچولویی مثل ابر توو ذهنش ظاهر میشدن...اونم باید لباساشو در بیاره؟؟؟اما خجالت میکشید...مهم بود؟؟...دست انداخت و شلوارشو دراورد...و تی شرتشم کنار شلوارش گذاشت...
اون لحظه فکر میکنین قلب جونگکوک توو چه حالی بود...
یه پسر کوچولو مو طلایی با پاهای پر سفیدش...کمر باریک و نوک سینه های صورتی و پوست بلوری جلوش ایستاده بود...نوک انگشتاش و زانو هاش...صورتی بودن...
جیمینو میتونست به انواع دسر هایی که با هلو درست میشن تشبیه کنه...
__بیا اینجا مارشملو...جیمین اروم جلو رفت و تووی وان روبه روی اقای رییس جذابش نشست...
جونگکوک اوقات سختی رو میگذروند...جلوی خودشو میگرفت تا به اون شیرین عسل حمله نکنه فشارش نده گازش نگیره و نبوستش...
و این واقعا سخت بود...
و فقط میتونست بهش لبخند بزنه که با نوک انگشت کوچولوش حباب های روی ابو ناخنک میزد تا بترکن...
__تو پاک ترین و خوشگل ترین ادمی هستی که توو عمرم دیدم...حرفای جونگکوک براش اروم و شیرین بودن...باعث میشدن خجالت بکشه و کلی خوشحال بشه...
لب باز کرد...
__دلتون خیلی برام تنگ شده بود؟
موهای مشکیشو کنار زد و دست کوچولوشو گرفت
__نمیتونم حتی توصیفش کنم...اونقدر که روزو شب و هر لحظه بهت فکر میکردم...
به چشمای کشیدش زل زد...
__جیمین...متوجهی که این حس بین ما چقدر جدیه؟تو واقعا منو میخوای؟
با تکون دادن سرش لبخندی زد و خم شد و لپ نرمشو بوسید...__یاا هل ندهه...
__بزار برم تووو نرسیده اینجا پاستیل منو برده حموممم
__عایشش ساکت شو دارم گوش میدمم...صدای شالاپ شلوپ اب اومد اقدام میکنیم...
__اون موقععع که موقع کردنه...__بابا صدای اخ جیمین دربیاد میریم تووو...
__اون موقع که کرده تووو...
با شنیدن صدای تهیونگ و یونگی از پشت در معذب اروم خندید و به جونگکوک نگاه کرد...__امم هه هه...اینا اینجا چیکار میکنن...تنبیهشون تموم شد؟...
و جونگکوک پوکر به در و صدایی که از پشتش میومد نگاه میکرد...
__نمیییکنمشششش برین به کارای خودتون برسین...با حرفش جیمین از خجالت تا گردن توو اب وان فرو رفت
و در باز شد و تهیونگ حق به جانب و یونگی پوکر وارد شدن...
__میزاشتی یه روز میگذشت بعد میبردیش توو وان...
کلافه نگاهی به تهیونگ کرد
__فقط اومد کمکم کنه چون یکی با ماشین زیرم کردههه
__خودت رفتی زیر ماشین ما__وتفففف
تهیونگ جلو رفت و با چشم غره ای گفت
__جلو بچه درست بحرف...
نگاهی به وضعیتشون توو وان کرد...
__جیمیناه چیز بلند و سفتی اومد سمتت جیغ بزن باشه؟زودی میام...یونگی خسته روی اون سبد چوبی نشست...
__انقدرم بیشعور نیست الان بخواد بکنه که..مگه نه جئون...
جونگکوک عصبی از لبه وان گرفت
__چی میگین شما دوتا...پاشین برین بیرون بابا خجالتم خوب چیزیه...__نکه تو خیلی خجالت میکشیییی فکر نکن صاحاببب ندارهههه
__عایشششش اگه گذاشتین با اقای رییس خلوتتت کننمممم...
با صدای جیمین همه با تعجب سمتش برگشتن...با اقای رییس خلوت کنه؟؟؟
یونگی اهی کشید و دوتا انگشتش رو روی چشماش گذاشت
__کجای تربیتش اشتباه کردم که حالا جلو من میگه میخواد با یه گولاخ تنها باشه...
تهیونگ ناباور کنار وان نشست
__یااا منو به یه دیک فروختی؟؟؟
اینا که انگار قصد بیرون رفتن نداشتن حداقل تا سنگاشونو وا میکندن میتونست حموم کنه...
بی توجه به تهیونگ و جیمین که داشتن یه صحنه ی دراما رو اجرا میکردن دستشو سمت یونگی دراز کرد
__اون دوش متحرکو بده ...
یونگی سر اون دوش رو بهش داد...
__شامپوت کجاست...
__اونا توو اون قفسه دستت درد نکنه...
__کمک نمیخوای؟؟
__والا دستم درد میکنه اگه یه کمکی کنی ممنون میشم...یونگی دوش رو روی موهاش گرفت و با خیس شدنشون یکم شامپو توو دستش ریخت و مشغول شستن موهای جونگکوک شد...
و جونگکوک اونجا و توو اون لحظه بود که به اون حد از درک و فهم و روشنایی رسید و فهمید که ...
اگه جیمینو میخواد...دو نفر همراه باهاش به صورت اشانتیون هستن که اونارو هم باید بخواد...
نگاهش رو از تهیونگ و جیمین که همو بغل کرده بودن گرفت و اهی کشید...
__قرار نبود اینجوری باشه.......
سلام مین صحبت میکنه...✋🏻
یه مدتی نبودم...
شرایط روحیم خوب نبود...و مطمئنا درک میکنید نمیتونم با حال نه چندان خوب طنز بنویسم...
الانم درگیر امتحانام هستم...ولی یکمی ازش رو نوشتم براتون...
سوری که زیاد منتظر موندین گودو ها...
لاو یو ال
🖤🌟
YOU ARE READING
She is a he 2
Fanfictionshe is a he 2 . . فصل دوم . . خلاصه: من یه پسرم...یه پسر گیج...مهربون...سر به هوا...به قول تاتا پاستیل... دلم برات تنگ شده اقای رییس...تو چی؟ من یه پسرم... . . ژانر: کمدی.فلاف.رومنس.اسمات . کاپل: کوکمین.تهگی . . ❤mini stories❤