کاپل: ویکوک
ژانر: تراژدی، رمنسMusic theme; Decalcomania by JK
ورقه رو مچاله کرد و به عقب تکیه داد. لب هاش از نارضایتی جلو اومده بودن و نمیتونست درست فکر کنه. نقاشی بکشه؟ برای چی؟ اون هیچ انگیزهای نداشت. هیچوقت انگیزهی کافی نداشت. تنها مجبور به ادامه دادن زندگی مزخرفش بود و بینهایت ترسو که بتونه بهش پایان بده.
ایستاد و به سمت پنجره قدم برداشت. بوی قهوه و رنگ اتاق رو پر کرده بود و باعث میشد نفسش سنگین بشه. جونگکوک دلتنگ هوای آزاد بود ولی دلش نمیخواست از اتاقش خارج بشه.
به مردم از لبهی پنجره خیره شد. اون ها بی خیال رد میشدن و هیچ توجهی به پسری که مشغول تماشا کردنشون بود نشون نمیدادن.
دستش رو زیر چونهش گذاشت و شروع کرد به شمردن؛ یک، دو، سه، خسته کنندهست.. بی حوصله خودش رو از لبهی پنجره آویزون کرد. با خودش فکر کرد که چرا همین الان پایین نپره؟ چرا همین الان این روند لعنتی رو نابود نکنه؟
چینی به دماغش داد و خواست جواب سوال هاش رو بده که چشم هایی توجهش رو جلب کردن. پسری در خیابون ایستاده بود و بهش خیره شده بود. ماسک روی صورتش اجازه نمیداد به راحتی شناخته بشه ولی اون هم عاشق زل زدن بود! بی هیچ دلیلی، درست مثل جونگکوک.
- میخوای بپری؟
پسر کاملا غیرمنتظره فریاد کشید و جونگکوک ابرو هاش رو بالا فرستاد. یک غریبه چه اهمیتی به اون میداد. مطمئن بود که فقط حس انسان دوستیش شکوفا شده و میخواد نقش ابرقهرمان ها رو بازی کنه.- میخوای پرواز کنی؟
جواب پسر رو داد و چشم های ریز شدهش رو دید. منطق اینطور کار میکنه که اگه جونگکوک خیره به خیابون بود قصد سقوط داره و اگه اون پسر خیره به آسمون بود قصد پرواز داره. عادلانهست!- نه! میخوام باهات بپرم!
فریاد پسر باز اون رو به خودش آورد. هر دو برای دقایقی به هم زل زدن و جونگکوک با حرص عقب کشید. پنجره رو به قابش کوبید و به سمت ورقه هاش رفت. نقاشی های سیاه و دلگیرش فقط بیشتر اعصابش رو بهم میریختن.کتش رو برداشت و به سمت در خروجی اتاق کارش رفت. اون برای مردم نقاشی میکشید و هر از گاهی بهشون یاد میداد چطور بکشن.. روتین عادی و خسته کنندهی یک هنرمند!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Oneshot Series || JKXV
Hayran Kurgu[ مجموعه وانشات ها ] ژانر : اول هر پارت ذکر میشه. کاپل : ویکوک/کوکوی وانشات هایی که قبلا نوشتم و بعدا خواهم نوشت توی همین کتاب قرار میگیره. 🔗 هر پارت داستان متفاوتی داره و به هم مربوط نیستن.