چانیول نفس عمیقی کشید و چشماش و بست. نمیتونست اتفاق چند لحظه پیش و بپذیره. چرا باید قلبش برای کسی به تپش میفتاد که حکم پسرش و داشت و رسما سرپرستیش و به عهده گرفته بود؟
بعد از چند ثانیه بدن بکهیون لَخت شد و نفسهاش سنگین.چان روی تخت خوابوندش و کنارش دراز کشید. نگاه جست و جو گرش توی صورت بکهیون میچرخید و فکر و ذکرش درگیر یه سوال بود:
_چرا من باید برای پسر ۲۵ سالهای احساساتی بشم که سندروم آسپرگر داره و چند روز پیش برگهی حضانتش و امضا کردم؟
انگشتاش بیاجازه به سمت صورت سفید بکهیون حرکت کردن و روی ابروهاش نشستن.
آروم لمسشون کرد و آهی کشید.
باز زیر لب از خودش پرسید:_چطور جرئت میکنم در مقابلت گیج بشم بکهیون؟ تو پسر منی!
نگاهش به لبای نازک پسر برخورد کرد که از هم فاصله گرفته بودن و نفسهای سنگین و ریتمیکش و از بینشون بیرون میداد.
حتی ضربان قلبش و میتونست از حرکت جزیی لب پایینش ببینه.پوفی کرد و از جا بلند شد. نور آباژور و کم کرد و از اتاق بیرون رفت. نباید به افکارش پر و بال میداد. این درست نبود.
در یخچال و با حرص باز کرد و کیک خامهای نیم خوردهی بکهیون و توش دید.
سه روز پیش تولد چانیول بود و بکهیون به اصرار خودش براش کیک درست کرد. کیک سفید رنگی که با چند تا شکوفهی گلبهی خامهای به موازات و مساوات هم تزئین شده بود که توی چند ردیف قرار گرفته بودن و مرکزش یه دایرهی بزرگ بود. توی دایره با شکلات نوشته بود «چانیول، بکهیون» و اون پایین خیلی کوچولو اضافه کرده بود «یونگیِ احمق.»از اول هم فقط اسم خودش و کنار چان نوشته بود و هیچ اسمی از یونگی نبرده بود. وقتی پارک یونگی شروع به داد و قال کرد، بکهیون مجبور شد پایینش بنویسه یونگی، البته بعلاوهی صفت احمق!
البته که فقط نوشتن یونگی مهم بود و چسبوندن احمق ته اسمش، براش اهمیتی نداشت!
پس زیپ دهنش و کشید و تیکه کیکی که بکهیون براش بریده بود و دولپی خورد.چانیول با یادآوری این خاطره، لبخندی زد و قوطی شیر و بیرون کشید.
به اندازهی یه لیوان توی شیر جوش خالی کرد و قبل از روشن کردن گاز، صدای یونگی و از پشت سرش شنید:_برای منم گرم کن ددی!
چانیول ترسیده چرخید و با دیدن یونگی گفت:
_شما دو تا امشب چرا با من اینجوری میکنین؟ بچه جون همه جا تاریکه. میخوای بیای لااقل یه سر و صدایی بکن که من و سکته ندی!
یونگی پشت میز غذاخوری نشست و گفت:
_حق داشتی بترسی! دیدم دو ساعت پیش اومد توی اتاقت!
چانیول لبش و گزید و بعد از اضافه کردن دوبارهی شیر، زیر گاز و روشن کرد.
یعنی بکهیون دو ساعت تموم بهش زل زده بوده و نیومد بیدارش کنه؟ قلبش یادآوری هزار بارهی اتفاقی که باعث این رفتارای بک شده بود، به درد اومد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Choc Ice🍦[3shot♡chanbaek]
Romantizmبکهیون با سندروم آسپرگر متولد شده بود، یعنی درجهی خفیفتری از اوتیسم. موقع فرار از دست ناپدریش وارد پارکینگ برج لوکس Ola میشه و با یه ماشین تصادف میکنه. اتفاقی پاش به آپارتمان دکتر پارک باز میشه و زمانی که مهربونی اعتیاد آور پارک چانیول و میبینه، ا...