پارت چهارم

397 112 140
                                    


باز صدای گوشیش بلند شد و باعث شد دست از اذیت کردن بارتندر خجالتی برداره.
خواست از جاش بلند شه ولی کمرش تیر کشید و اخ بلندی از بین لبهاش فرار کرد.
جونگین سریعا پا شد تا گوشی رو براش بیاره و تا وقتی که دستش به ژاکت سرمه‌ای که بخاطر فعالیت دیشبشون از تخت افتاده بود نرسید متوجه اینکه داره کاملا برهنه جلوی نگاه هیز و شیطون پسر رژه میره نشد.
درست وقتی که ژاکت رو بلند میکرد با اون نگاه روبه‌رو شد و به خودش اومد. هول کرد کرد، جوریکه ژاکت رو جلوی بدنش گرفت و نالید: به چی اونجوری زل زدی؟

کیونگ سو از ته دل خندید و میونش از درد نالید. جونگین داشت سرخ تر می شد و اون دندون های ردیف و لبای قلبی شکل و سرخ رنگ، به بوسه‌ی خیسی دعوتش می کردن.

صدای زنگ خوردن گوشی برای بار سوم جو بینشون رو عوض و اونا رو متوجه موقعیتشون کرد. کیونگسو سعی کرد خندش رو مهار کنه و جونگین جوری که ژاکت بدنش رو بپوشونه گوشی رو از توی جیبش درآورد و با افتادن نگاهش به اسم مخاطب اخم کرد.
گوشی رو دست کیونگسو داد و لبخندی که با دیدن اسم به لبش نشست رو نظاره گر شد.
_هی، بکهیونی- عاا، چان تویی؟!!!
_چی؟ امروزو بیخیال. من نمیتونم.
_اون چرا باید بیاد؟؟
_هی! دابل دیت چه کوفتیه؟ شما مگه به هم نزده بودین؟؟
_نه خودمو انکار نمی کنم چون ما با همیم!
_خودت نچسبی!
گوشی رو جلوی دهنش گرفت و بعد از غریدن '' فاک یو پارک'' تماس رو با حرص قطع کرد.
هیستریک خندید. مقابل نگاه گیج و متعجب جونگ زمزمه کرد: من نمیتونم برم گوشیم رو بردارم بعد با اون دوتا احمق برم دابل دیت؟

جونگین احمقانه پرسید: با کی میخوای بری؟!

کیونگسو جواب داد: چان و دوست پسرش..

جونگین ابروهاش رو بالا انداخت و سعی کرد برای فعلا بیخیال بکهیون بشه؛ چون یه سوال مهمتر ذهنش رو درگیر کرده بود: اون که گفتی با همید.. منظورت.. من که نبودم؟

کیونگسو نیشخند زد: کس دیگه ای هر شب میکنه  توم و ازم میخواد سوراخم رو براش آکبند نگه دارم؟

جونگین سرخ شد و چشمای گرد شده‌ش رو از نگاه شیطون مقابلش گرفت. صدای خنده های شیرین سو توی گوشش پخش شد و باعث شد تصویر قدیمی اون لبای قلبی شکل و دندونای ردیف توی ذهنش نقش ببنده.
البته که افکار چسبیده به تصویر، ذهنش رو تسخیر کردن.

نفسش رو محکم فوت کرد و به خودش که چرا دیشب لباس نپوشیده تا الان مثل احمقا اونجا نایستاده باشه لعنت فرستاد.
توی یه حرکت خیلی سریع دوید سمت حمام. کیونگسو همزمان با خنده هاش روی رفتارهای پسر هم زوم بود. فکر کردن به صداقت ذاتی کای که حتی با یه نگاه بهش میتونست متوجه چیزایی که توی سرش میچرخید بشه، قند توی دلش آب میکرد.
نیاز داشت تا گونه های عضله‌ایش رو بچلونه.
این پسر به جز تایم های شهوانی بینشون مثل یه بچه‌ی شیرین تو دل‌برو بود.
با اینکه تایم زیادی رو باهم نگذرونده بودن ولی توی قلبش حس میکرد همین الانش هم به شدت دوستش داره. اینکه دعوت چان  رو رد می‌کرد فقط به خاطر درد بدنش بود.
چون واقعاً دلش نمیخواست توی این حالت اولین قرارش رو بگذرونه و شاید هم خرابش کنه.
کل دیروز رو توی محل کارش با درد گذرونده و نمیدونست ایندفعه هم میتونه از پسش بر بیاد یا نه

بارتندرHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin