+سهون... اصلاً به نظر نمیاد حتی برای یه لحظه با دید غیردوستانه بهم نگاه کرده باشه، حتی بعد از اون اتفاق...
با شرمندگی اشک روی گونههاش رو پاک کرد و وقتی کریس درجواب سرش رو پایین انداخت، جونگین به این نتیجه رسید که اون هم باهاش موافقه.
+به هر حال این ترم آخرمونه.
اشک هاش رو کامل از روی صورتش پاک کرد و سعی کرد بحث رو عوض کنه.
+هیونگ من میخوام درس بخونم، میخوای به تو هم یاد بدم؟
کریس به اجبار لبهاشو رو به بالا کش داد و با تکون دادن سر موافقت کرد. تا وقتی که جونگین از خونه بیرون نمیانداختش قصد نداشت تنهاش بزاره.
تا نیمه های شب درس خوندن و وقتی تقریباً هر دو روی دفتر و کتابهاشون خوابشون برده بود کریس از جا پرید و جونگین رو هم بیدار کرد. بزور فرستادش حموم تا یکبار دیگه دوش بگیره و زخمش رو بشوره و غرغرهای تو دماغی جونگین مبنی بر اینکه چند ساعت پیش وقتی برگشته بود خونه دوش گرفته بود رو هم قبول نکرد.
وقتی جونگین از حموم بیرون اومد با وجود اینکه تب نداشت، کریس قرص تب بُر رو به زور به خوردش داد و به شکم روی تخت خوابوندش.
پماد رو برداشت و با بالا زدن لباسهای جونگین کمی ازش رو روی زخم و کبودی کمر و پهلوهاش مالوند.
نالههای "من خودم میتونم انجامش بدم" و "لازم نیست پوماد بزنی خودش خوب میشه" جونگین رو نادیده گرفت و وقتی خیالش از بابت خوب بودن حال دوستش راحت شد همونجا کنار تخت روی زمین برای خودش لحاف پهن کرد و خیلی زود از خستگی به خواب رفت.
*****
صبح روز بعد جونگین توسط کریس از خواب بیدار شد درحالی که کلی غذای مقوی روی میز کوچیک اتاقش چیده شده بود.
قبل از خوردن صبحانه باری دیگه با اجبار به حموم فرستاده شد و بعد از چرب کردن زخم پایین تنهش پشت میز نشست.
به لطف کریس حالش بهتر بود و خوشحال بود که اون تنهاش نذاشته بود تا فکرای بیخود به سرش بزنه.
بعد از تموم کردن صبحانه حاضر شدن و از خونه بیرون زدن.
بخاطر مجزا بودن سالن امتحاناتشون از هم جدا شدن و هر کدوم به یه طرف رفتن.
جونگین بند کولهپشتیش رو با استرس توی مشتش فشار میداد و درحالی که تا جای ممکن سرش رو پایین انداخته بود زیر چشمی دانشجوهایی که از کنارش رد میشدن رو از نظر میگذروند.
دلتنگش شده بود و دردی که تو بدنش حس میکرد هم اجازه نمیداد حتی برای یک لحظه سهون رو فراموش کنه.
وقتی به صندلی امتحانش رسید با لبای آویـزون نشست و با خودش تکرار کرد که باید احساسش رو سرکوب کنه.
کمتر از دوهفتهی دیگه برای همیشه از اینجا میرفت و دیگه سهونی وجود نداشت.
امتحانش رو به راحتی تموم کرد و با شونههای افتاده از ساختمون دانشگاه بیرون زد.
میخواست هر چه زودتر برگرده خوابگاه و یکم بخوابه.
دیشب تا دیر وقت با کریس بیدار مونده بود و داروهایی هم که کریس بهش داده بود کمی خواب آور بودن اما با گره شدن دستی دور گردنش با بیچارگی نالید و رویای دراز کشیدن روی تخت راحتش رو از سرش بیرون کرد.
~نینیبِر کجا داشتی میرفتی؟
جونگین لبش رو به دندون گرفت تا از فشاری که به پایین تنش وارد میشد ناله نکنه.
+میرم خوابگاه... خیلی خستم میخواستم برم بخوابم.
لوهان دوستش رو به طرف کافه همیشگیشون کشید و موهای نرمش رو بهم ریخت.
~فعلا بیا بریم یه چیزی دور هم بخوریم... وقت واسه خوابیدن زیاده چینگو.
*****
همه چی مثل سابق بود جز اینکه صندلی سهون خالی مونده بود.
چهار پسر دور میز نشسته بودن و به نظر نمیومد کسی بجز جونگین از نبودش دمغ شده باشه.
وقتی گفته بود دیگه هیچ چیز مثل سابق نمیشه دقيقاً از همچین چیزی حرف زده بود. کل روز سهون رو ندیده بود و به نظر میومد قصد هم نداره اونطرفا آفتابی بشه.
~سهونا چرا نمیای؟
با حرف لوهان سرش رو به سرعت بالا آورد و وقتی دید کریس متوجه هول شدنش بخاطر شنیدن اسم سهون شده، دوباره سرش رو با خجالت پایین انداخت اما خوشحال بود که دوستاش پیگیر غیبت سهون شده بودن.
~ما تو کافه ایم، بیا منتظریم.
صدای مخالفت سهون برای چهار پسر دور میز واضح بود اما لوهان بی توجه بهش گوشی رو قطع کرد.
×چرا مجبورش کردی وقتی دوست نداشت بیاد؟
لوهان ابروهاش رو بالا انداخت و با تعجب به کریس نگاه کرد:
~یعنی چی دوست نداشت؟ بیخود میکنه دوست نداشته باشه... از اون شبی که همه شام خونهش بودیم دیگه دور هم جمع نشدیم.
آه به اصطلاح سوزناکی کشید و ادامه داد:
~این امتحانای لعنتی از هم دورمون کردن.
کریس بی توجه به زوزه های مسخرهی دوستش صندلیش رو تقریباً به مال جونگین چسبوند و دستش رو دور گردن جونگین انداخت:
× نینیبر نظرت چیه برات کیک و شیر داغ بخرم؟ امتحان امروزم عالی بود.
کریس خیره به سهونی که داشت به طرفشون میاومد و اخماش تو هم بود خطاب به جونگین گفت.
جونگین هنوز متوجه اومدن سهون نشده بود، معذب تو جاش وول خورد و لبهاش به شکل ناشیانهای برای لبخند زدن کش اومدن.
+کاری نکردم که هیونگ...فقط کافیه یکم تلاش کنی، اونقدرا که به نظر میاد سخت نیست.
کشیده شدن بینیش بین انگشت های کریس و نشستن ناگهانی سهون روبروش اونقدر براش شوکه کننده بود که سرجاش خشکش زد.
~اومدی سهونا...
_اهوم.
کریس دستش رو از دور گردن جونگین برداشت و با نیشخندی که بخاطر ماسک زدن سهون گوشهی لبش نشسته بود سرجاش برگشت.
سهون با لوهان و کیونگسو احوالپرسی کرد و با ایگنور کردن کریس لبخند کوچیکی به جونگین زد که بخاطر ماسک دیده نشد.
_خوبی؟
جونگین با لبخند خجالت زده ای سر تکون داد:
+خوبم هیونگ..ممنون.
از لحظهای که پاش رو توی دانشگاه گذاشته بود نگاهش به هر طرفی کشیده میشد تا سهون رو پیدا کنه اما حالا که با فاصلهی کمتر از یک متر جلوش نشسته بود جرعت نگاه کردن توی چشمهاش رو نداشت. بعد از اتفاقات دو روز اخیر وانمود کردن سخت تر از چیزی بود که فکرش رو میکرد و متعجب بود که چطور تونسته تمام این مدت احساسش نسبت به سهون رو از همه مخفی کنه.
سهون ماسکش رو برداشت و جونگین نتونست جلوی بلند شدن سرش و نگاه کردن به صورت جذاب کراشش رو بگیره.
یه نگاه کوتاه کافی بود تا بتونه زخم کوچیک و کبودی گوشهی لبش رو ببینه اما قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده کینگسو پیش قدم شد.
¬کی مشت کوبیده تو دهنت سفید برفی؟
جواب سوال پر از تعجب کیونگسو رو با بیحوصلگی داد.
_مهم نیست...
جونگین که شکی نداشت همه چیز زیر سر کریسه با لبهایی که نامحسوس آویزون شده بودن به پسر بغل دستیش خیره شد و شونه بالا انداختن کریس باعث آویزون تر شدن لبهای حجیمش شد.
کسی پیگیر ماجرا نشد و یکم بعد سفارشها روی میز قرار گرفت.
کریس همونطور گه گفته بود کیک و شیر داغ رو جلوی جونگین گذاشت:
×همشو بخور نینی...
جونگین اصلا میلی به خوردن نداشت و بیشتر نیاز داشت تا از روی صندلیش بلند شه و بره سهون رو بغل کنه اما این حتی از دسترسی به کرهی ماه هم غیرممکن تر بود.
کریس نگاه پر از عصبانیتشو به سهون دوخت و وقتی میخواست لیوان آبمیوهاش رو از داخل سینی برداره، از قصد لیوان اسموتی سهون رو انداخت باعث شد صدای بلندش توجه همهی مشتریهای کافهی جلب کنه.
بدون اینکه تغییری توی حالت صورتش ایجاد کنه خطاب به سهون لب زد:
×شرمنده... دستم خورد.
+هیوونگ...
جونگین با ناراحتی گوشهی لباس کریس رو کشید و غر زد و با لبی که بین دندونهاش گرفته بود نگاهش رو به سهون داد.
سهون نفسش رو با صدا از بینی بیرون داد و دستش رو زیر میز مشت کرد. تمام شب گذشته حتی برای یک دقیقه نتونسته بود چشم رو هم بزاره و برگهی امتحانش رو هم فقط خط خطی کرده بود و درحال حاضر اصلاً اعصاب آرومی نداشت اما بخاطر جونگین که میتونست بفهمه ترسیده که بینشون دعوا بشه لبخند زد.
_عیب نداره... پیش میاد.
با لحنی که پر از ناسزا بود گفت و کریس خیلی جلوی خودش رو گرفت تا بلند نشه و یه مشت دیگه برای قرینه کردن زخم گوشهی لب سهون، درست اونطرف دهنش نکوبه.
¬فقط منم که معذبم؟
کیونگسو درحالی که نگاهش رو بین دوتا رفیقش رد و بدل میکرد با لحن مشکوکی گفت.
~نه انگار یه اتفاقایی افتاده که ما خبر نداریم...
رنگ جونگین در کسری از ثانیه پرید و با اضطراب به بازوی کریس چنگ انداخت.
×چه اتفاقی؟ چرت نگین... غذاتونو بخوریم بریم پی زندگیمون.
سهون تمام مدت رفتار جونگین رو زیر نظر گرفته بود. چرا اینهمه ترسیده بود؟ از این میترسید که همجنسگرا بودنش لو بره یا اینکه سهون با فاش شدن اون اتفاق تو دردسر بیفته؟
هر کدوم که جواب درست بود برای سهون ناراحت کننده بود.
درسته که اعتراف کرده بود تو اون لحظه از پیشنهاد جونگین مبنی بر خونه رفتنش و تظاهر به اینکه هیچ اتفاقی بینشون نیفتاده موافقت کرده بود اما پسر رنگ پریدهی روبروش هنوز هم براش عزیز بود و به تمام حس علاقه و دوستانش به جونگین حالا عذاب وجدان کاری که باهاش کرده بود هم اضافه شده بود.
+امم.. پسرا...
جونگین رو به لوهان و کیونگسو که انگار هنوز هم به نگاههای کریس و سهون بهم مشوک بودن گفت و قبل از اینکه بتونه ادامه بده کمی از شیر گرمش خورد تا گلوی خشکیدهاش رو تر کنه.
¬بگو نینی.
+من باید یه چیزی بهتون بگم... میخواستم چند روز دیگه بگم ولی نگران بودم که بیشتر ناراحت بشین.
کیونگسو و لوهان با نگرانی بهش خیره شدن.
+خب... راستش.. من مجبورم بعد از تموم کردن این ترمم بگردم شهر خودم.
سهون سرش رو از شرم پایین انداخته بود با اینحال کریس حتی برای یک لحظه از دوست گناهکارش چشم برنمیداشت.
مسبب تمام این اتفاقات سهون بود و تاوانش رو داشت جونگینی پس میداد که بی گناه بود.!
~چی؟!
YOU ARE READING
Friend With Benefit
Romanceکیم جونگین بهترین دوستش بود. کسی که سهون بی نهایت دوستش داشت و همیشه ازش حمایت میکرد. اما همه چی از صبحی بهم ریخت که سهون از خواب بیدار شد و با جسم بیهوش بهترین دوستش وسط پذیرایی خونش روبرو شد. شواهد از یه تجاوز وحشتناک خبر میداد...! چطور باید میپذ...