part 23 (+18)

1K 240 52
                                    

چنگالش رو داخل سیب‌زمینی های آغشته به سس پنیر و قارچ فرو برد و مقدار قابل توجهی ازش برداشت و توی دهنش چپوند.
بعد از اینکه به خونه رسیدن بدون اینکه شلوارش رو پاش کنه از ماشین پیاده شد و همونطور با پاهای لخت وارد خونه شد و سمت حموم رفت.
اصرار های سهون مبنی بر اینکه میخواد تو حموم کردن کمکش کنه رو نادیده گرفت و بهش اجازه ی ورود نداد. یجورایی بعد از اینکه هورمون‌های وحشی‌شدش آروم گرفتن احساس خجالتش برگشته بود و ترجیح داد تنها دوش بگیره.
بدنش رو با آب تقریباً داغ شست و وقتی حالش بهتر شد از حموم خارج شد.
این‌بار موفق نشد سهون رو پس بزنه و به کمک اون لباسهاش رو پوشید و حالا اینجا بودن. روی مبل نشسته بودن و درحالی که از سیب‌زمینی سرخ کردشون میخوردن داشتن یه برنامه‌ی طنز میدیدن و گهگاهی به خنده میفتادن.
_جونگین؟
جونگین با خنده نگاهش رو از مانیتور جلوش گرفت و برای لحظه ای به سهون نگاه کرد.
+هوم؟
_من نگرانم.
ابروهای جونگین با تعجب بالا پریدن و حواسش به کل از برنامه ای که داشت میدید پرت شد.
+برای چی؟
_اونجوری که باید رفتار نمیکنی.
جونگین با این حرفش حتی متعجب تر شد.
+ها؟ یعنی چی که اونجوری که باید رفتار نمیکنم؟!
سهون چنگالش رو پایین گذاشت و متفکرانه جونگین رو برانداز کرد و باعث شد پسر بیچاره معذب تو جاش وول بخوره.
_لوهان دو روز پیش بهم زنگ زد و یکم باهم حرف زدیم. اون بهم گفت که بعد از سکسمون احتمالا خیلی درد داری، باید کمکت کنم بری حموم، بعدش نباید بزارم از جات تکون بخوری و باید خوب استراحت کنی و من برات غذارو بیارم تو تخت. گفت احتمالا تا چند روز خودتو لوس میکنی و حسابی توجه لازم داری و اینا... ولی محض رضای خدا جونگین، تو خودت از تو ماشین دویدی رفتی حموم، تنهایی دوش گرفتی و بعدشم بزور گذاشتی تو لباس پوشیدن کمکت کنم. منو فرستادی برم غذارو گرم کنم و تا من اینکارو میکردم خودت بیست دقیقه‌ی تمام داشتی راست و دولا میشدی و اتاقتو مرتب میکردی.... حق ندارم نگران باشم؟
جونگین اوایل حرفش متعجب شده بود، وسطاش به پوکرترین حالت تمام عمرش دراومد و با تموم شدن حرفش بلند زیر خنده زد. اون لوهانه احمق...
+خودت که میدونی لوهان عادت داره همه چیو بزرگش کنه. خب اینطور نیست که درد نداشته باشم ولی قابل تحمله و اذیتم نمیکنه. واقعاً دلت میخواست مثل این چیزایی که لوهان بهت گفته رفتار کنم؟
واقعیت این بود که سهون اصلا دلش این رو نمیخواست اما جوری که لوهان به صحت حرفاش اصرار کرده بود، باعث شده بود اون باورش کنه.
_مهم نیست که دل من چی میخواد، من فقط میخوام اگه حالت خوب نیست، به خوب بودن تظاهر نکنی. من مسئولیت همه چیو قبول میکنم و ازت مراقبت میکنم.
جونگین درخشان ترین لبخند اون روز رو تحویل دوست پسرش داد و خم شد و گونه‌ش رو بوسید.
+‌ وقتی ده دقیقه‌ی تمام برای آماده کردنم وقت گذاشتی یعنی داشتی ازم مراقبت میکردی سهونی. لوهان فقط شلوغش کرده، باور کن من حالم خیلی خوبه. گفتم که درد دارم اما میتونم تحملش کنم، نگران نباش باشه؟
سهون با لبخند سر تکون داد و بوسه ای روی لب روغنی جونگین زد و چند لحظه بعد دوباره با حرف جونگین بادش خالی شد.
+شاید تنها چیزی که باید نگرانش باشی لپای بیچاره‌ی باسنم هستن که با اسپنکات کبودشون کردی.
با چشم غره و شیطنت گفت و خودش رو ناراحت نشون داد تا واکنش سهون رو ببینه.
جای اسپنکایی که خورده بود واقعاً درد میکرد اما همه‌ی درداش تا وقتی به سهون مربوط میشدن به یه درد شیرین تبدیل شده بودن.
_تو چیزی که من میدیدم رو نمی‌دیدی... دست خودم نبود، از اون زاویه زیادی هات بودی و دستام از کنترلم خارج شده بودن.
جونگین با چشم غره یکم دیگه سیب زمینی توی دهنش گذاشت و همینطور که میجویدش جواب داد:
+از جایی که الان من نشستم و دارم نگات میکنم، تو زیادی هات و جذابی... میخوای بگی من این حقو دارم که هربار چشمم بهت افتاد یه چک بزنم در گوشت؟
سهون چندبار با شوک دهنش رو باز و بسته کرد.
_یااا این دوتا اصلا شبیه هم نیستن.
همونجور با باد خالی شده سرش رو پایین انداخت و مشغول زیر و رو کردن سیب‌زمینی های زبون بسته شد. همینکه جونگین از یه چیزی توی سکسشون ناراضی بود باعث میشد حس کنه کشتی هاش غرق شدن.
_فقط کافیه بگی دوست نداری اسپنک بخوری.
آروم غرغر کرد اما به هرحال جونگین شنیدش.
+دوست دارم.
نگاه سهون سریع برگشت روش.
_هوم؟
+اسپنک خوردنو دوست دارم.. بوسیدنتو دوست دارم.. نفس کشیدن کنارتو دوست دارم.. هرکاری که تو باهام بکنی رو دوست دارم اوه سهون چون عاشقتم.
صدای تپش قلبش اونقدر بلند بود که سهون مطمئن بود حتی جونگین میتونه بشنوتش. خیره توی چشم‌های زیبای جونگین، خنده روی لبش نشست. سمت دوست پسرش خم شد و لبهایی رو که چند لحظه پیش شیرین ترین اعتراف عمرش رو به سهون تقدیم کرده بود بوسید.
_منم... منم دوستت دارم جونگ.
یه بوسه روی لبهای شیرین جونگین کاشت اما
حس کرد لازم داره اون نرمالوهای خوشمزه رو بمکه پس اینکارو انجام داد و خوب مزشون کرد و بعد از چند دقیقه عقب کشید.
جونگین رو توی بغلش گرفت و ظرف سیب زمینی رو از جلوشون برداشت. هر دو پاشون رو روی میز روبروشون دراز کردن و سهون در حالی که جونگین رو توی بغلش گرفته بود و اجازه داده بود دوست پسرش به سینه‌ش تکیه بده، ظرف غذا رو روی پاش گذاشت و دوتایی دوباره مشغول خوردن و تلویزیون تماشا کردن شدن.
شاید اگه چند ماه پیش اون اتفاقای غم‌انگیز براشون نمیفتاد و اون جدایی رخ نمیداد، توی این لحظه جونگین هنوز هم طعم شیرین تکیه دادن به شونه‌ی قوی دوست پسرش رو نچشیده بود.
یه چیزهایی فقط تو وقت خودش قشنگه پس باید صبور باشی و منتظر بمونی تا زمانش برسه.

Friend With Benefit Where stories live. Discover now