Part 17

821 257 58
                                    

جونگین به وضوح بغض کرده بود، سرش رو پایین انداخته بود و با انگشت‌هاش ور میرفت. اونقدر خوشحال بود که سر از پا نمیشناخت ولی نمیدونست چجوری باید احساسش رو بروز بده. نمیدونست تا چه اندازه اجازه داره با سهون صمیمی بشه. به هر حال اینکه سهون گی نبود یه واقعیت انکار نشدنی بود و جونگین نگران بود هیجانش رو با حرکت اشتباهی بروز بده و سهون خوشش نیاد. همین موضوع باعث شده بود بغ کرده و با بی‌حواسی لب‌هاش رو آویزون کنه و به جنگ بین انگشت‌هاش ادامه بده.

از طرفی سهون متوجه حال گرفته‌ی جونگین بود و با وجود اینکه دوست داشت چیزی بگه تا جو رو بهتر بکنه اما تصمیم گرفت به دوست‌پسرش کمی فضا بده.
میتونست حدس بزنه نینی‌بر حساسش چقدر شوکه شده و به احتمال خیلی زیاد هنوز هم باورش نشده چه اتفاقی افتاده.

مسیر برگشت طولانی‌تر از چیزی که فکر میکردن به نظر میومد. سر راه سهون کنار یه سوپر مارکت نگه داشت و بدون اینکه جواب نگاه کنجکاو پسر ساکت کنارش رو بده از ماشین خارج شد.
چندین دقیقه‌ی طولانی گذشت تا سهون با دست‌های پر از فروشگاه بیرون اومد.
نایلون‌های پر از خرید رو روی صندلی عقب گذاشت و وقتی نشست جونگین داشت با تعجب بهشون نگاه میکرد.

+ اینا چین؟

- یه‌کم برای خونت خرید کردم. دیشب یهویی و دست خالی اومدم، گفتم شاید بهتر باشه برای این چند روزی که میتونم بمونم یه‌کم خرید کنم.
جونگین دوباره نیم نگاهی به خریدها انداخت.

+ خب این خیلی بیشتر از یه‌کمه. ممنون ولی احتیاجی نبود این‌همه هزینه کنی.

- فکر کنم از این به بعد دیگه این حرفا بینمون معنایی نداره، هوم؟
همین‌طور که کمربندش رو میبست گفت و چشمک جذابی به صورت خجالت‌کشیده‌ی جونگین زد.

یه‌کم بعد درحالی‌که نایلون خریدها رو بین خودشون تقسیم کرده بودن هر کدوم با دو دست پر وارد خونه شدن.
- میتونم دوش بگیرم؟
نایلون‌ها رو روی میز آشپزخونه گذاشت و رو به جونگین پرسید.

+ البته، حموم اونجاست... حوله داری یا برات بیارم؟
سهون به دری که جونگین بهش اشاره کرده بود نگاه کرد و سر تکون داد.

- با خودم یکی آوردم. میتونی خودت خریدا رو جابه‌جا کنی من برم دوش بگیرم یا کمکت کنم بعد برم؟

+ نه نه خودم میتونم، چیزی نیست که.
جونگین دستش رو تو هوا تکون داد و با لبخند خجالت‌زده‌ای جوابش رو داد.

سهون باشه‌ی آرومی گفت و سمت چمدونش رفت. درش رو باز کرد و همونجا وسط هال شروع کرد به درآوردن لباساش. سهون هیچ قولی برای خبیث نبودن به جونگین نداده بود و هیچ دلیلی هم نمیدید تا بخواد بیشتر از این خودش رو آزار بده. از دو ساعت قبل رسماً دوست‌پسر هم به حساب میومدن و سهون به خودش کاملاً حق میداد که بخواد جلوی دوست‌پسرش لخت بگرده! حولش رو روی شونه‌ش انداخت و وقتی از جلوی آشپزخونه رد میشد یه لحظه مکث کرد و با نیشخند خبیثانه‌ای به جونگین که حواسش کاملاً به مرتب کردن خریدا بود و پشت بهش ایستاده بود نگاه کرد.

- جونگ...
جونگین با شنیدن صدای پسر بزرگ‌تر برگشت و وقتی لخت دیدش هیس آروم و شوکه‌ای کشید.

پس هنوزم برای جونگین جذاب بود، جوری که اون با وجود قرمز شدن گونه‌هاش همچنان چشم از عضلاتش برنمی‌داشت باعث شد توی ذهنش یه های فایو با خودش بره.

+ ب...بله؟ چ...یزی لازم داری؟
سهون با خباثت حوله رو از روی شونه‌ش برداشت تا تمام عضلات خوش فرم سینه‌ش رو در اختیار دید دوست‌پسر خجالتی اما جسورش بذاره و جوری که انگار داره عادی‌ترین پیشنهاد قرن رو میده ازش پرسید:

- میخوای بیای دوتایی دوش بگیریم؟

+ چ...چی؟!
جونگین اونقدر از سوال بی‌شرمانه‌‌ی سهون شوکه شد که بسته‌ی چیپس توی دستش رو با بی‌حواسی فشرد و با ترکیدنش خودش تنها کسی بود که از صدای بلندش توی جاش کمی پرید.

سهون قهقهه شیطانی سر داد و بدون اینکه حرف دیگه‌ای بزنه به طرف حموم رفت و پشت درش غیب شد، به‌هرحال کرمش رو ریخته بود و خیالش از بابت سکته دادن جونگین جمع شده بود!

جونگین دست لرزونش رو روی قلبش گذاشت، نفسش رو فوت کرد و لعنتی فرستاد. سهون نسبت به چندماه پیش حتی عضله‌ای‌تر شده بود و انگار این مدت با تموم سختی‌هایی که خودش میگفت پشت سر گذاشته، باعث نشده از ورزشش غافل بشه.

بدون اینکه به پیشنهاد سهون که واضح بود شوخیه فکر کنه سر کارش برگشت. درسته که اون فقط یه شوخی برای سربه‌سر گذاشتنش بود اما جونگین اگه خجالت نمیکشید شاید قبولش میکرد.

****

قوطی آبجو رو باز کرد و ازش سر کشید.
- فردا میری سر کار؟

+ آره احتمالا تا تو بیدار بشی برمیگردم.
همین‌طور که از داخل کاسه‌ی بزرگ پاپکورن برمیداشت جواب پسر کنارش رو داد و مثل تمام دو ساعت قبل سعی کرد نگاهش به اون عضله‌هایی که بهش دهن کجی میکردن نیفته.

اکی اونا یه شروع وحشتناک داشتن و بعدش یه جدایی طولانی، امشب یا به عبارتی همین چهار ساعت پیش هم طی یه سری جملات رمانتیک پیش‌بینی‌نشده رل زدن و درست از همون لحظه سهون شروع کرده بود به خجالت دادنش.
اینطور نبود که خیلی خجالتی باشه اما محض رضای خدا این اوه سهون بود که کنارش نشسته بود نه یه آدم معمولی!
اون اولین کراش زندگیش بود و مگه چند درصد آدمای دنیا انقدر خوش‌شانسن که یه روزی بتونن به آرزوشون برسن و بشن دوست‌پسر کراششون؟!

لعنت بهش اصلا چرا داشت انقدر ریلکس برخورد میکرد وقتی جونگین داشت از شدت تپش قلب، سینه‌ش سوراخ میشد.

- پس بهتره بخوابیم، ساعت از دوازده شب گذشته.
لب پایینش رو به دندون گرفت، باید به سهون تعارف میکرد بیاد کنار اون روی تخت بخوابه یا باید مثل شب قبل جدا میخوابیدن؟! وقتی مغزش برای رسیدن به جواب یاری نکرد باشه‌ی آرومی گفت و بلند شد.

+ میرم مسواک بزنم.
بدون مکث وارد سرویس شد و هول هولکی دندوناشو مسواک کرد. وقتی بیرون اومد سهون رو روی مبل ندید، حتی تلویزیون خاموش بود. با تعجب نگاهی به اطراف انداخت و وقتی جایی ندیدش ابروهاش بالا پریدن... نه امکان نداشت اون چیزی که از ذهنش گذشت اتفاق افتاده باشه.

با قدم‌های آروم سمت اتاق خوابش رفت و وقتی سهون رو تکیه داده به تاج تخت دید لب‌هاش رو توی دهنش کشید و معذب کنار تخت ایستاد.

- چرا نمیای؟ به اندازه کافی برای دوتامون جا هست که.
جونگین لبخند کج و کوله‌ای زد و بعد از خاموش کردن برق قسمت خالی تخت دراز کشید.

+ نمیخوای مسواک بزنی؟

- نه... میترسم بعدش تو تخت راهم ندی.
جونگین چند بار پلک زد و وقتی نتونست خودش رو کنترل کنه زیر خنده زد.

سهون هم با خنده بلند شد و چند دقیقه بعد وقتی مسواک زده بود سر جاش برگشت. به جونگین که شق و رق دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود نگاه کرد و کوتاه خندید.
چجوری یه پسر میتونست انقدر بانمک باشه. دستش رو باز کرد و به بازوش ضربه زد.

- بیا اینجا نینی‌بر...
جونگین نگاهی به آغوشی که براش باز شده بود انداخت و آب دهنش رو صدادار قورت داد.

+ چرا؟

- چون میخوام گردنتو بشکنم.
سهون با پوکرترین حالت ممکن گفت و جونگین شرمنده از سوال احمقانه‌ای که پرسیده بود تکون خورد و با خجالت سرش رو روی بازوی لخت سهون گذاشت.

سهون با جمع کردن ساعدش سر جونگین رو بالاتر کشید جوری که تقریبا روی شونه‌ و قسمتی از سینه‌ش قرار گرفت.
حالا جونگین کاملاً توی آغوشش قرار گرفته بود و نفس‌های آروم و داغش جایی روی سینه چپش رو میسوزوند.

- خیلی کم‌حرف شدی جونگین... قبلاً هم کم‌حرف بودی ولی نه انقدر.
جونگین نمیدونست چرا حرفی از بین لب‌هاش خارج نمیشه. اینطور نبود که حرفی نداشته باشه، اتفاقاً برعکس ولی سخت بود که بخواد تو یکی دو روز کاملاً عادی برخورد کنه.
با خجالت لب زیرینش رو به دندون گرفت و به سکوتش ادامه داد.

سهون دست دیگش رو دور شونه‌ی جونگین انداخت و بیشتر تو بغل خودش فشارش داد.
- خب... تا کجا رو برات تعریف کردم؟
کمی مکث کرد و وقتی یادش اومد ادامه داد:

- تا اونجا که رفتم و فیلم دوربین‌های اون شبو دیدم.
منقبض شدن بدن جونگین رو بین دستاش حس کرد و برای آروم کردنش شروع کرد به نوازش کردن هرجایی از بدنش که در دسترس بود. باید این حرف‌ها رو یک بار به زبون میاورد تا  بتونن مشکلات گذشته رو برای همیشه کنار بذارن و رابطه‌ی جدیدشون رو در آرامش شروع کنن.

- بعد از اینکه اون فیلمو دیدم، تمام فیلم‌های ضبط شده‌ی سه ماه قبلش رو برداشتم و هر کدوم که تو داخلش بودی رو با دقت تماشا کردم.
جونگین با بهت به پتویی که روی شکم سهون رو پوشونده بود چنگ انداخت. سهون چی داشت میگفت... این نمیتونست حقیقت داشته باشه.
از شدت ترس نفس کشیدن رو فراموش کرده بود و پلک‌هاش رو روی هم فشار میداد.

- اونجا فهمیدم که اون شب لعنتی اولین رابطه‌ی منو تو نبوده... مگه نه جونگ؟

+ س...س...سهو...ن... م...من...
جوری ترسیده بود که زبونش بند اومده بود و بدنش هر لحظه بیشتر جمع میشد.

سهون که متوجه حال بدش شد بوسه‌ی سبکی بین موهای مشکی و خوش‌بوش کاشت.
- آروم باش عزیزم، نه برای انتقام گرفتن اومدم و نه برای اینکه تحقیرت کنم... آروم باش جونگینم. بذار حرفام تموم شه، تو الان توی بغل منی پس ته این داستان قراره به اینجا و به عشقی که تو دلم به وجود اومده ختم بشه.
همین‌طور که بازوی جونگین رو نوازش میکرد تا آرومش کنه بین موهاش زمزمه کرد. وقتی ریتم نفس‌های جونگین به حالت طبیعیش برگشت ادامه داد:

Friend With Benefit Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz