Part 1

2.2K 317 13
                                    

کریس درحالی که باکس آبجو هارو بالا گرفته بود و لبخندی به پهنای صورت میزد از در باز خونه‌ی سهون رد شد و تنه‌ای به نشانه‌ی احوالپرسی به دوستش زد.
× هی بوی.. ما اومدیم..
پشت سر کریس، کیونگسو، لوهان و جونگین وارد خونه شدن و سرکی به اطراف کشیدن.
پنج پسر با سر و صدا و داد و بیداد سلام و احوال‌پرسی کردن. سهون سیلی نسبتاً آرومی به باسن کریس زد و با نیشخند گفت:
- حال بوتت چطوره رفیق؟
کریس باکس آبجو رو دست سهون داد و درحالی که با دستهاش باسنش رو گرفته بود سعی کرد از دوست منحرفش دور بشه.
طبق معمول هر آخر هفته از خوابگاه بیرون زده و تو خونه مجردی سهون جمع شده بودن که راحت مشروب بخورن و تا خود صبح بگن و بخندن.
کریس و لوهان میز بزرگ چوبی رو وسط پذیرایی گذاشتن و پسرا دونه دونه مزه ها و میوه ها رو روش چیدن.
+ سهونا برامون غذا درست کردی؟
جونگین درحالی که کنار گاز ایستاد و از گوشه‌ی شونه‌ی سهون به تابه‌ی روی حرارت نگاه میکرد پرسید.
دوستی چهار پسر از ترم اول دانشگاه شروع شده بود و بعد از گذشت پنج ترم جونگین هم به جمعشون اضافه شد.
سهون لبخند جذابی به دوستش زد که جونگین میتونست قسم بخوره یه لحظه قلبش از تپیدن ایستاد.
- امروز رفتم بیرون یکم دوکبوکی خریدم.. دوستش داری مگه نه؟ تا میتونی بخور چون تو هر چی هم بخوری چاق نمیشی.
جونگین آب دهنش رو قورت داد و آروم سر تکون داد.
تو همون دو سه برخورد اول رو سهون کراش زده بود اما جرئت نداشت حرفی بزنه.
اکیپشون کاملاً استریت بودن و این فقط جونگین بود که به پسرا گرایش داشت.
هر بار که دور هم جمع میشدن همیشه حرف از دخترای دانشگاه و رابطه های یک شبه بود و جونگین از شنیدنشون واقعاً اذیت میشد.
نمیتونست ریسک کنه و از سلیقش حرفی بزنه، ممکن بود دوستاش احساس بدی بهشون دست بده و دیگه نتونن کنارش راحت باشن.
حالا دیگه خوب میدونست چی به نفعشه و با هموفوبیک بودن آدم‌ها کنار اومده بود.
+ پس برای من خریدی؟
با لحن پر تشکری گفت و به غذای اشتها برانگیز داخل ماهیتابه که سهون داشت با چابستیک هم میزدش تا گرم بشه نگاه کرد.
+ مطمئن باش تا جایی که بتونم میخورم.. ممنون سهونی.
سهون لبخندی بهش زد و جونگین بشقاب پر از چیپس رو برداشت و از آشپزخونه بیرون رفت.
همه‌ی خوردنی ها روی میز چیده شد. 18 قوطی آبجو، بشقاب‌های پر از چیپس و اسنک، ماهیتابه پر از دوکبوکی که درست وسط میز قرار داشت تا همه به راحتی بهش دسترسی داشته باشن و البته یه شیشه خالی برای بازی جرئت یا حقیقت تو مستی.
مهیج ترین بخش شب نشینی هر هفتشون این قسمت بود و با اینکه سوالا خیلی وقت بود که تکراری شده بودن اما پنج پسری که تو مستی میپرسیدن و پاسخ میدادن متوجه این موضوع نبودن.
همه روی بالشتکهای پنبه ای نشستن و مشغول خوردن شدن.
× هفته‌ی دیگه امتحانا شروع میشه و بازم تا یه ماه نمیتونیم دور هم باشیم.
کریس با بیخیالی گفت و یه کیک برنجی آغشته به سس غلیظ قرمز رنگ رو داخل دهنش گذاشت.
لوهان اولین نفر قوطی آبجو رو برداشت.
~ آره، من که کلی از درسام عقبم، همشو جمع کردم واسه روز امتحانات، فکر نکنم حتی وقت برای خوابیدن داشته باشم.
همگی با لوهان موافقت کردن و درحالی که از دوکبوکی میخوردن مشغول حرف زدن شدن.
تنها کسی که در سکوت غذا میخورد و زیر چشمی به سهون نگاه میکرد جونگین بود.
دوکبوکی ای که کراش مخفیش، خریده بود از همیشه خوشمزه تر به نظر میومد و جونگین اگه نگران افکار دوستاش نبود ظرف غذا رو برمیداشت و جلوی خودش میذاشتش و با چابستیک هر کسی که قصد برداشتن یه تیکه ازش میکرد رو تهدید میکرد.
اما فقط در سکوت به خوردن ادامه داد و به لبهای خندون سهون که با لبخند دندون نمایی باز و بسته میشد و با بقیه تو بحث شرکت میکرد خیره شد.
سهون یه کراش دست نیافتنی بود چون استریت بود.
جونگین از دوست دختر های کوتاه مدتش باخبر بود و میدونست دوستش یجورایی پلی بوی به حساب میاد.
- ما چند ساله همو میشناسیم، مگه نه؟
با سوال سهون تمام توجه ها به طرفش جلب شد.
همه سر تکون دادن و سهون با خنده به جونگین نگاه کرد.
- غیر از تو نینی‌بِر که چندماهه باهات آشنا شدیم اما برامون مثل یه رفیق چندساله ای...
جونگین لبخند آرومی زد و سهون ادامه داد‌:
- با این حال من مطمئنم شما بی‌شرفا یه رازایی دارین که تاحالا نگفتین.. درسته؟
سهون ابروهاشو بالا داد و در حالی که با خباثت به صورت دوستاش که به در و دیوار خیره شده بودن نگاه میکرد، ادامه داد...
- خب امشب شبِ یه قدم تو دوستی بهم نزدیک شدنه، هر کی باید از خودش دو تا فکت بگه که بقیه نمیدونن.
لوهان ته آبجوشو سر کشید و قوطی خالیو روی میز کوبید.
~ چه مزخرف.. چیز بهتری به ذهنت نرسید سفید برفی؟
جونگین از این پیشنهاد خوشش اومد، چی بهتر از این که دو تا چیز جدید رو میتونست راجع به سهون بفهمه. به هرحال خودش یکم خجالتی بودو زیاد اهل حرف زدن نبود.
+ موافقم.. من از همه دیرتر وارد اکیپ شدم، قطعاً چیزایی هست که ازتون نمیدونم.
کیونگسو چابستیکش رو پایین گذاشت و آبجوشو باز کرد.
¬ پس چطوره اول خودت بگی؟
جونگین لباشو جلو داد و به دوستش خیره شد.
+ امممم... بزار فکر کنم..
برای چند ثانیه به میز خیره شد و به چیزی فکر کرد که دوستاش نمیدونستن.
کاش میتونست راجع به گرایشش بگه ولی هرگز اینکار رو نمیکرد.
+ یادم اومد... یه بار فکر کردم تو خونه تنهام، داشتم با صدای بلند پورن میدیدم که یهو خواهرم از تو اتاقش اومد بیرون زل زد بهم...
جونگین با یادآوری اون لحظه ی خجالت آور نفس بلندی کشید.
کیونگسو ناباورانه خندید و بقیه هم به خنده افتادن.
¬ اونوقت تو چیکار کردی؟
+ چیکار میتونستم بکنم؟ تا دو ساعت مثل مجسمه زل زده بودم به دیوار...
سهون خندید و یه بطری آبجو برای جونگین باز کرد.
- فکر کنم باید یکم مست کنی تا یادت بره چه گندی زدی.
جونگین با ناله آرومی آبجو رو گرفت و یکم نوشید.
+ حالا نوبت سهونیه.
با هیجان و اشتیاق به سهون خیره شد.
- بزارین منم فکر کنم...
تا سهون فکر میکرد جونگین میتونست کمی از دوکبوکی ای که به لطف کریس و لوهان درحال تموم شدن بود بخوره.
با چابستیک ضربه ای به پشت دست لوهان که قصد برداشتن یه کیک برنجی جدید داشت زد.
+ بسه دیگه.. بکش عقب بقیش مال منه.
لوهان نگاه چپی به دوستش انداخت و بعد از تمیز کردن چابستیکاش با زبونش، اونارو کنار بشقابش روی میز گذاشت و نگاهشو به سهون داد.
جونگین تابه غذا رو کمی به طرف خودش کشید و دوباره شروع به خوردن کرد.
- فکر کنم این خوب باشه... من وقتی مست میشم خیلی حشری میشم و هر کی جلو دستم باشه رو بفاک میدم.
صدای اعتراض جمع بلند شد اما تنها جونگین بود که دست از جویدن غذا برداشته بود و بی ری‌اکشن به سهون خیره مونده بود.
¬ اینو هممون میدونستیم یه چیز دیگه بگو.
کیونگسو با چشم غره گفت اما کریس حرفشو قطع کرد.
× شماها فقط میدونستین اما منه بدبخت حسش کردم.
جونگین مثل یه ربات فقط سرش رو برای نگاه کردن به دوستاش این طرف و اون طرف میکرد.
با گیجی به کریس خیره شد، امیدوارم بود چیزی تو ذهنش نقش بسته حقیقت نباشه.
× ترم قبل من خیلی ناراحت بودم که دو تا از درسامو افتادم. مشروب خریدم و اومدم اینجا تا با خیال راحت مست کنم...
نگاه پر تأسفی به سهون انداخت و ادامه داد:
× ولی سفید برفیمون خیلی زودتر از من مست کرد و حشرش زد بالا..
سهون به خنده افتاده بود، قبلاً این داستان رو از زبون خود کریس شنیده بود اما خودش حتی یک لحظه از اون اتفاق رو به خاطر نمیاورد.
× دور خونه دنبالم میدوید که ترتیبمو بده..
لوهان و کیونگسو زیر خنده زدن و کریس درحالی که صورتش از تصور اون شب چندش آور در هم شده بود ادامه داد :
‌× باور کنین آخرین چیزی که تو این دنیا میخواین اینه که دوستتون با یه دیک راست شده بیفته دنبالتون و هی بگه کریس به خدا درد نداره.
آستین لباسشو بالا داد و با انزجار دستشو نشون دوستاش داد:
× ببینین... ببینین.. موهای تنم سیخ شد.. گول صورت مظلومشو نخورین و به محض اینکه حس کردین داره مست میکنه بزنین به چاک..
سه پسر دیگه تقریباً از شدت خنده قرمز شده بودن و فقط جونگین درحالی که چابستیکش رو بین لباش گرفته بود به سهون که غش غش میخندید نگاه میکرد.
~ این خیلی مزخرفه پسر... چجوری خودتو نجات دادی؟
کریس قوطی خالی آبجو رو از لباش فاصله داد و بعد از پایین دادن مایع تلخ توی دهنش گفت:
× حدود یه ربع داشتم دور خونه میدویدم تا اینکه خسته شدم و اون لعنتی انگار خستگی ناپذیر شده بود... وقتی از پشت بهم چسبید، حس کردن اون ماسماسک لای پاهاش رو کونم باعث شد برگردمو یه مشت بکوبم تو فکش.
جونگین رو به سهون کرد و با تحیر لب زد:
+ پس تو وقتی مست میشی میزنی بالا؟
سهون با خنده سر تکون داد و اضافه کرد:
- و حتی فرداش هیچ چیزو بخاطر نمیارم.
× و جالب تر اینه که تو مستی نر و ماده سوا نمیکنه، پس فقط وقتی سهون مست کرد کونتونو بردارین و تا میتونین ازش دور بشین.
کریس فکتِ دوستش رو کامل کردو سهون بسته‌ی دستمال کاغذی رو سمتش پرت کرد.
- چرت نگو دیگه.. داری نینی رو میترسونی.
سهون رو به جونگین کرد که شوکه پلک میزد.
+ من اینارو نمیدونستم.
سهون دست رو شونه‌ی جونگین گذاشت و آروم دوستش رو تکون داد:
- هی لازم نیست ازم بترسی، قول میدم حتی تو مستی هم نکنمت.
باری دیگه صدای خنده‌ی چهار پسر بلند شد و جونگین لبخند کج و کوله‌ای به دوستش زد.
سکس با سهون چیزی بود که جونگین ماه ها براش رویاپردازی کرده بود و حالا سهون میگفت که حتی تو مستی هم نمیکنتش؟ چرا، یعنی جونگین انقدر حال بهم زن بود؟
جونگین نیشخند پر تمسخری زد و رو به کریس کرد.
+ پس یعنی کریس با این قد دو متری و اون همه دختری که بلند کرده خیلی کردنی تر از منه که میخواستی بکنیش!؟
جمله‌ی عجیبش باعث شد برای چند لحظه سکوت تو اتاق شکل بگیره.
- این دیگه چیه... منظورمو بد برداشت کردی جونگین.
سهون با جدیت گفت و جونگین با بیخیالی شونه بالا انداخت.
+ شاید بد نبود انتقام اون دخترای بدبختی که کریس باهاشون خوابیده بود رو میگرفتی.
لوهان خندید و موافقتش با جونگین باعث شد فضای متشنج از بین بره و مشغول خوردن و بازی بشن.
بعد از اینکه هر کسی دوتا فکت از خودش گفت، کیونگسو یهو دستاشو بهم کوبید و باعث شد دوستاش از جا بپرن.
انگشتشو به طرف جونگین گرفت و با لحن شل و وِلی که بخاطر تأثیر الکل بود گفت:
¬ تو فقط یه فکت از خودت گفتی.. ماها دوتا گفتیم.
جونگین کمی سر گیجه داشت و معدش میسوخت. فقط سه تا آبجوی لعنتی خورده بود و تقریباً داشت هوشیاریشو از دست میداد. یه فکت از خودش؟ شاید باید به دوستای سرخوش و دختر بازش حقیقت رو میگفت.
+ من تا حالا سکس نداشتم... پس هی جلوم از سکس های بی‌شمارتون نگین...
لوهان که از همه بیشتر خورده بود و مست تر به نظر میرسید شروع کرد به خندیدن.
  ~تمام مدت تو جمعمون یه کشیش داشتیم؟...
خنده های بلندش کیونگسو و کریس رو هم به خنده انداخت و تنها فرد هوشیار جمع با تعجب به جونگین خیره شد.
سهون فردا صبح زود باید به کتابخونه میرفت و نباید زیاد الکل مصرف میکرد.
نگاه شوکش روی جونگین خیره موند و وقتی نگاه خمار جونگین بهش افتاد لب زد:
- جدی گفتی؟
جونگین با خنده سر تکون داد و یکم از دوکبوکی ای که یخ کرده بود دهنش گذاشت:
+ خیلی مزخرف به نظر میام نه؟ هه...
تکخندی زد و غذای توی دهنش رو با آبجو پایین فرستاد.
+ درست شنیدی من یه باکره ی ۲۵ ساله‌‌ی احمقم...
درحالی که آرنجش رو روی میز گذاشته بود و آبجو به دست داشت، انگشتش رو سمت سهون گرفته بود و با لبای آویـزون زمزمه کرد:
+ انقدر از سکس‌های چندشت با اون دخترای زشت و سینه های گندشون برام نگو اوه سهون.... حالمو بهم میزنی..
خب درسته، سهون شوکه شده بود و نمیتونست انکارش کنه ولی باز هم از نظرش جونگین احمق نبود. به هرحال همه مثل خودش و دوستای خوش گذرونش سکس رو یه چیز روزمره نمیدونستن.
جونگین از وقتی وارد اکیپشون شده بود، همه تفاوتش رو حس میکردن.
میشد گفت واقعاً برای تحصیل وارد دانشگاه شده نه خوش گذرونی. اون خیلی درس میخوند برعکس بقیه، خیلی مؤدب بود و همیشه لباسای مرتب و تمیز میپوشید بازم برعکس بقیه و هیچوقت مثل اونا تو حرفاش از فحش و توهین استفاده نمیکرد.
این خصوصیاتش به هیـچ‌وجه باعث نشده بود پسرا به چشم دیگه ای نگاش کنن. برعکس، همه بهش احترام میذاشتن و نینی صداش میزدن چون جونگین واقعاً مثل یه نوزاد ناز و مهربون بود و به دل مینشست.
- چرا زودتر نگفتی نینی.. اگه میدونستیم اذیت میشی انقدر راجع بهش حرف نمیزدیم.
جونگین جوابی بهش نداد. دیگه کشش آبجو خوردن نداشت اما هنوز هم چشمش به اون یه تیکه دوکبوکی ته ظرف بود.
+ سرد شده..
با لبایی که مثل نوک اردک جلو داده بودشون گفت و با حسرت به کیک برنجی های سرد شده نگاه کرد.
سهون با خنده رد نگاه دوستش رو دنبال کرد و وقتی به ظرف غذا رسید از جا بلند شد.
- آیگووو نینی‌بِر حتی مست کردنشم متفاوته.. ماها الکل بره تو خونمون راست میکنیم و دنبال هر موجود زنده ای راه میفتیم، جونگینیِ ما کیوت و شکمو میشه.
تابه دوکبوکی رو برداشت و رفت تا دوباره گرمش کنه.
جونگین با لبخند غمگینی به دور شدن کراشش نگاه کرد.
نیمه مست بود، سرش گیج میرفت و معدش وضعیت خوبی نداشت اما حتی الکل نمیتونست کاری کنه تا برای یک لحظه علاقش به سهون رو فراموش کنه.
جونگین تقریباً بیشتر عمرش رو درس خونده بود، برای هدفش تلاش کرده بود و حتی به رابطه داشتن به کسی فکر نکرده بود، درواقع اگر میخواست هم پسری با گرایش خودش ندیده بود که حتی بخواد به یه رابطه‌ی جدی فکر کنه.
اما حالا تو مستی و نیمه هوشیاری یه تصمیمی گرفته بود، اینکه هر طوری شده سهون رو مال خودش بکنه.
با توجه به فکتی که امشب سهون از خودش گفته بود، برای پسری به زرنگی جونگین اصلاً کاری نداشت تا بخواد سهون رو به تخت بکشونه.
سهون دوکبوکی های باقیمونده رو گرم کرد و تو یه بشقاب کوچیکتر ریخت.
بشقاب رو جلوی جونگین گذاشت و نشست.
+ مرسی سهونی.
جونگین لبخند دندون نمایی به پهنای صورت زد و سهون به ذوق افراطی دوستش خندید.
جونگین نگاهی به دوستاش که تقریباً روی همدیگه ولو شده بودن انداخت.
لوهان داشت بلند میخندید و بدن وا رفتش روی کریس افتاده بود.
کیونگسو برخلاف هوشیاری که کم حرف میزد تو مستی وراج میشد و جونگین هیچ ایده‌ای نداشت این داستانای خنده داری که داشت برای لوهان و کریس تعریف میکرد واقعیت دارن یا زاده‌ی مغز مستش هستن. به هر حال ازش ممنون بود که حواس دو پسر رو به خودش جلب کرده بود.
نگاهش رو از سه پسر اونطرف میز گرفت و سمت سهون خم شد.
+ سهونی...
سهون که مشغول چیپس خوردن و گوش کردن به اراجیف گفتن های کیونگسو بود با ابروهای بالا انداخته نگاهش رو به
جونگین داد.
- هوم؟...
بخاطر دهن پر از چیپسش با لبهای چفت شده جواب داد و توجه جونگین رو به سمت لبهاش که روشون چند دونه نمک و خورده های چیپس بود جلب کرد.
+ میخوای برای امتحانات کمکت کنم سهونی؟
سهون به کمک زبونش لبهای شورش رو تمیز کرد و تمام حواسش رو به جونگین داد که گونه هاش کمی قرمز شده بودن.
- واقعاً میخوای بهمون تو امتحانا کمک کنی؟
جونگین نگاه چپی به سه پسر زیادی مستی که قهقهه میزدن انداخت و دوباره سهون رو خطاب قرار داد.
+ بهتون نه سهونی.. فقط به تو چون برام دوکبوکی خریدی.
جونگین چابستیکش رو برداشت و یه کیک برنجی داغ توی دهنش گذاشت.
سهون کوتاه خندید و ورقه‌ی چیپس رو بین انگشتاش چرخوند. به نظرش جونگین امشب عجیب شده بود. هیچوقت ندیده بود دوستش خودش رو اینجوری برای اون لوس کنه و مثل یه بچه‌ی کوچولو به نظر بیاد.
- ممنون جونگین.. چندتا درس هست که خوشحال میشم توش کمکم کنی.
جونگین درحالی که غذاش رو میجوید با دهن بسته لبخند زد و سر تکون داد.
شب پنج نفرشون درحالی به پایان رسید که لوهان بعد از نوشیدن هشت قوطی آبجو، درحالی که داشت بی دلیل قهقهه میزد روی کیونگسو بالا آورد و البته که یه پس گردنی محکم از طرف کیونگسو نصیبش شد.

Friend With Benefit Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang