فردا روزی بود که باید به خونش بر میگشت.
در حالی که به تاج فلزی تختش تکیه زده بود به چمدونی که درست روبهروش قرار داشت خیره شد و به این فکر کرد که باید دوستی با سهون رو غنیمت میشمرد.
اگه اون فکر احمقانه به ذهنش نمیرسید و شجاعتی که نمیدونست از کجا به دست آورده رو به خرج نمیداد الان احتمالاً داشت با دوستاش جشن پایان امتحانات میگرفت و مخفیانه از توجهات سهون به خودش لذت میبرد حتی اگه همشون در حد علایق دوستانه بودن. برای یکبار تو زندگیش تصمیم گرفت خودخواه باشه و به خواستهی خودش اهمیت بده اما تهش به این نتیجه رسید که این دنیا فقط پذیرای جونگین احمق و کم توقعه.
دوستاش تو این چند روز تمام سعیشون رو کرده بودن تا از تصمیمش منصرفش کنن اما جونگین چارهای به جز رفتن نداشت و در آخر باعث شد لوهان و کیونگسو ازش دلخور بشن و رو برگردونن. البته که جونگین بهشون حق میداد، به هرحال اون ها هنوز هم نمیدونستن چه اتفاقی براش افتاده و با خواهش و التماس تونسته بود کریس رو راضی کنه تا زمانی که به شهرش برنگشت هیچ حرفی از اتفاقات پیش اومده بین اون و سهون به دوستاشون نزنه.
صادقانه از واکنششون به شدت واهمه داشت و ترجیح میداد دیگه بیشتر از این به خودش استرس نده.
براش مهم نبود بعد رفتنش دوستاش با شنیدن حقیقت چه عکسالعملی نشون میدن و یا با سهون چیکار میکنن، اون به اندازهی تمام زندگیش تو یک ماه اخیر غصه خورده بود و استرس کشیده بود.
از جاش بلند شد تا وسایلش رو جمع کنه چون عقب انداختنش قرار نبود چیزی رو عوض کنه.
زیپ چمدونش رو باز کرد اما بدون این که چیزی داخلش بذاره کنارش روی زمین نشست.
وقتی برای ادامهی تحصیل با خانوادش خداحافظی کرد و به سئول اومد، به خودش قول داد تا به هدفش برسه و زندگی راحتی برای خودش و خانوادش بسازه اما حالا همهی اون اهداف زیادی دور به نظر میرسیدن. همشون با یه تصمیم اشتباه نابود شده بودن و تو همین لحظه جونگین غمگینتر از همیشه به این نتیجه رسید که بهترین راه سرکوب کردن احساساتش و مخفی کردن گرایششه.
با تصمیمات اشتباهش به همه بد کرده بود. خودش، سهون و دوستاشون... حالا همشون به لطف کارهای بیشرمانهی اون از هم دور افتاده بودن و بعید نبود حتی بعد از رفتنش اونها هم رابطشون رو با سهون قطع کنن.
قصد داشت با به بازی گرفتن عذاب وجدان سهون، اون رو به سمت خودش بکشه اما حالا اونی که عذاب وجدان حتی نفس کشیدن رو براش سخت کرده بود خودش بود.
اگه حمایتهای کریس رو داشت فقط به این خاطر بود که اون چیزی از اولین رابطش با سهون و مست کردنش بهش نگفته بود وگرنه اگر کریس میفهمید که در واقع این جونگین بوده که اول از سهون سواستفاده کرده بدون شک دیگه حتی توی صورتش نگاه هم نمیکرد.
YOU ARE READING
Friend With Benefit
Romanceکیم جونگین بهترین دوستش بود. کسی که سهون بی نهایت دوستش داشت و همیشه ازش حمایت میکرد. اما همه چی از صبحی بهم ریخت که سهون از خواب بیدار شد و با جسم بیهوش بهترین دوستش وسط پذیرایی خونش روبرو شد. شواهد از یه تجاوز وحشتناک خبر میداد...! چطور باید میپذ...