Part 13

708 225 6
                                    

با نگرانی نگاهش رو به جونگین که توی صندلیش جمع شده بود داد. میتونست لرزش بدنش رو زیر اون لباس‌های خیس حس کنه.
وقتی که از دستشویی برگشته بود لباس‌هاش زیر بارونی که یهو شروع به باریدن کرده بود خیس شده بود و رنگ از صورتش پریده بود و با گفتن "میشه بریم خونه" دوست‌های نگران و متعجبش رو از پشت میز بلند کرده بود.

+ نگه دار.
اونقدر آروم گفت که مطمئن نبود کریس شنیده باشه اما برای سه پسری که از نگرانی بهش زل زده بودن کاملاً قابل شنود بود.
کریس با اضطراب سرعتش رو کم کرد و کنار جاده ایستاد. بلافاصله جونگین از ماشین پیاده شد و با گرفتن دستش جلوی دهنش، محتویاتی که تا توی حلقش اومده بود رو نگه داشت تا به جای مناسبی برسه.
بی‌توجه به زمین خیس کنار جوی زانو زد و شروع به عق زدن کرد.
تمام غذایی که خورده بود رو بالا آورد با این‌حال اونقدر به عق زدن ادامه داد که دیگه نه غذایی برای بالا آوردن داشت و نه جونی برای موندن روی زانوهاش.

تمام مدت کریس پشتش رو ماساژ میداد تا راحت‌تر غذای توی معدش رو پس بزنه و وقتی بدن لرزون و کم جونش درحال افتادن رو زمین بود بین بازوهای کریس اسیر شد.
به کمک کیونگسو دهنش رو با آب شست و دوستاش توی ماشین نشوندنش.

× جونگین خوبی؟ ببریمت بیمارستان؟
جونگین فقط با سر رد کرد و توی خودش جمع شد تا بدن یخ‌زدش رو گرم کنه.
ماشین دوباره به راه افتاد و جونگین تا لحظه‌ی رسیدن سرش رو به شونه‌ی لوهان تکیه داد و چشم‌هاش رو بست.

هیچ تصویری نبود، فقط لمس بود و دو کلمه‌ی کوتاه و آروم... شاید برگردم...
داشت باهاش کنار میومد، با عشق یک‌طرفه و دردناکی که هر روز به شدتش اضافه میشد اما جونگین بعد از ماه‌ها بهش عادت کرده بود... به دیدن لبخند سهون تو صورت‌هایی که حتی شبیه بهش نبودن یا شنیدن صداش از زبون آدم‌هایی که حتی حرف نمیزدن... به بقیه زل میزد، صداهاشونو میشنید اما چهره و صدای بم سهون توی ذهنش نقش میبست.
نفهمید چطور اون مسیر طولانی تا خونه‌اش طی شد. اجازه نداد کریس لباس‌هاش رو از تنش دربیاره، اونا الان بوی سهون رو میدادن. چطور میتونست بذاره عطری که مدت‌ها آرزوی دوباره نفس کشیدنش رو داشت ازش دریغ بشه.
با لباس‌های نمناک زیر پتو رفت و توی خودش جمع شد.
نفس لرزون عمیقی کشید تا عطر خنک مردی که هنوز بعد از ماه‌ها ندیده بودش رو توی ریه‌هاش بکشه و با تیر کشیدن قلبش به این نتیجه رسید شاید نباید این کار رو میکرده. قلب دلتنگش صاحب این عطر رو میخواست نه بوی ملایمی که ازش به جا مونده بود.
تقه‌ای به در خورد و چند لحظه بعد گوشه‌ی تخت کمی پایین رفت.

× جونگ... خوبی؟
جونگین سرش رو از زیر پتو بیرون آورد و جوری که لب‌هاش شروع به لرزیدن کردن به کریس فهموند دوستش هر لحظه ممکنه بزنه زیر گریه.

× سهون اومده بود، درسته؟
کریس اونقدر عادی به زبون آوردش که اخم ریزی بین ابروهای جونگین نشست.

Friend With Benefit Where stories live. Discover now