Part:3

4.6K 551 19
                                    

پسرک نفس لرزانش را به بیرون فوت کرد ، بلند شد و در برابر اربابش ایستاد اما هنوز جرات نگاه کردن به این آدم ترسناک را نداشت.
پسر نگاهی دقیقی به اندام او انداخت، در دل گفت:شاید کمی غذای مقوی بتونه دنده های بیرون زده اش رو محو کنه.پسرک در برابر هیکل تنومندش زیادی ضعیف و اسیب پذیر به نظر میرسید و همین حس قدرت و برتری را در درونش بیدار میکرد. از بالا به چهره رنگ پریده و لب های لرزانش خیره شد و با وسوسه لمس لب های خوش رنگش مبارزه کرد زیرا زمان برای اینکار زیاد داشت.
دو انگشت را زیر چانه اش گذاشت و سرش را بلند کرد اما با دیدن رد شلاق روی گونه پسرک چشمانش در آنی طوفانی شد و ابرهای سیاه و غران اسمان را پوشاند..با خشم نفسش را روی صورت پسرک خالی کرد و بی توجه به اشک حلقه بسته در چشمهایش شلاقی که در دست داشت را بالا برد و دو ضربه پیا پی روی صورت پیرمرد زد.شلاقی از جنس چرم تمساح که لبه هایش از فولاد گداخته پوشانده شده بود، به راحتی پوست را میشکافت ، گوشت رو تکه تکه میکرد و زخم عمیق و دلخراشی بر جا می گذاشت.پیر مرد از سر درد نعره ای زد و دست روی صورت پر خونش گذاشت و مثل دخترکان نابالغ شروع به گریستن کرد.
پسر ترسیده و لرزان از نعره های پیرمرد یک قدم به طرف سینه اربابش برداشت در جستجوی پناهگاهامنی.اما خیلی زود به خودش آمد و کمی عقب نشینی کرد،هیچ نمیدانست چرا باید به این پسر که حال بیشتر از قبل از او می ترسید پناه ببرد.پسر ترسناک بی توجه به پیرمرد که درست مثل مار زخمی از درد به خود میپیچید قلاده ی جیمین را باز کرد و با خشمی پایان ناپذیر ان را به طرف پیرمرد پرت کرد.دور پسر چرخی زد و اندامش را به خوبی وارسی کرد مبادا دارایش خط و خشی تازه برداشته باشدکه در ان صورت این موسسه را روی سر همه ی آنها خراب میکرد. وقتی از بابت سلامتیش مطمئن شد شنلی را که به همراه داشت روی شانه های پسر انداخت و کلاهش را روی رخ زیبایش کشید تا نگاه هوس بازی او را رصد نکند سپس اشاره کرد تا با او همراه شود............
■□■□■□■□■■□■□■□■□■■□■□■□■□■
سلامی دوباره خوشگلا..... 💚
نظرتون درمورد داستان چیه؟ 💜
با کرونا چه میکنید؟ 💛
با تتو های جونگکوک هنوز زنده اید؟ ❤
😂😂حرفی برای گفتن نداشتم گفتم الکی وقتتون رو بگیرم.
کامنت بزارین دیگه.... هق💔😚

◆𝐌𝐲 𝐬𝐚𝐦𝐩𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐫𝐝◆Where stories live. Discover now