ناهار تمام شده بود که بوگوم به طرف بچه ها لخت آنجا رفت.
-بوگوم همون پسر قبلیا رو بیار لعنتی ها عالی بودن
-معلومه بهت خوش گذشته هااا
-اوف...خیلی
چان بلند خندید لباس هایش را در آورد و روی مبل نشست و شروع به مالیدن التش کرد.
بوگوم ازبین دختر ها سه نفر را انتخاب کرد و بدون نگاه کردن به بقیه زنجیر دو پسر را باز کرد و همه انها را چهار دست و پا به طرف مبل برد.
چان به طرف دختر ها رفت و کنار شان رو زمین چمباتمه زد،باسن یکی از آنها را نوازش کرد ودستش را مابین پاهایش رساند و شروع به مالیدن کلیتروسش کرد.
دختر خیلی زود تحریک شد و صدای نفس های تند شده اش بقیه را نیز تحریک میکرد و آلت خیس شده شان گواه این بود.دخترک نزدیک ارگاسم بود که چان دست خیس شده اش را بیرون کشید، موی یکی از دختر ها را گرفت و خشن او را جلو کشید و انگشت هایش را درون دهنش فرو برد:
-بخور حیوون.... انگشتامو تمیز کن
دخترک با لذت شروع به لیسیدن و مکیدن انگشت مرد کرد تا شاید مرد به او رحم کرده و اجازه بدهد بعد از مدتها ارگاسم را تجربه کند.
اما نمیدانست چنین چیزی هرگز نصیبش نمیشود.چند لحظه ای طول کشید تا چان از دستمالی کردن دختر ها خسته شد.آهنگی پلی کردن و مقداری سنگ ریزه روی زمین ریخت:
-بلند شید هرزها،میخوام واسمون برقصید و اون سینه های خوشگل تون و واسمون بلرزونید..فقط وای به حالتون وایسید و اون وقت که با این شلاق ها طرفید..
رفتار این آدم ها روی اعصاب و روان جیمین اثر منفی میگذاشت،چطور دختر های بی نوا روی سنگ برقصند مگر این آدم ها با ربات طرفند؟..........
دختر ها نفس عمیقی کشیدند و با حال خراب از جا بلند شدند.
رقصیدن روی سنگ برایشان سخت و طاقت فرسا بود اما به ناچار با ریتم آهنگ شروع کردند و اندام زیبا و ظریف شان را ریتم تکان دادند،سینه و باسن هاشان با هر تکان میلرزید و حرص و ولع مردها را بیشتر میکرد.
بوگوم هم درست مثل چان لخت شد و کنارش روی مبل نشست و زنجیر پسر ها را کشید و دستور داد بایستند.
پسرها ایستادند و اینگونه آلتشان راحت تر قابل دیدن بود.حالا که تحریک شده بودند بیش از حد بزرگ بودند.بوگوم با هوس آلت یکی از پسرها را گرفت و آب دهانش را روی آن ریخت:
-اوف..چان ببین این توله سگ چه ک.یر بزرگی داره..حیف که نمیتونم نگهش دارم وگرنه این یکی حیف بود.
-باید بگردیم همچین تیکه هایی واسه خودمون پیدا کنیم.
پسر ها مست مالش آلت هایشان بودند و خود را به دست دو مرد سپرده بودند.بوگوم پسر را رها کرد،خود را روی کاناپه جلو کشید و بعد لم داد و پاهایش را بلند کرد گویی خود را برای رابطه ای داغ آماده میکرد.سوراخ مقعدش را با اب دهان خیس کرد و آرام انگشتش را وارد کرد :
-بیا بکن دیگه طاقت ندارم...جوون بیا پارم کن.
پسر جلو رفت و انگشتش را روی سوراخ بوگوم کشید و کم کم انگشتش را وارد کرد و وقتی همهچیز آماده بود التش را روی مقعدش گذاشت و با چند فشار واردش شد.بوگوم بیضه هایش را درون مشتش گرفت و التش را ماساژ داد و ناله کرد.
چان که با دیدن بوگوم حالش خراب شده و التش در حال ترکیدن بود بلند شد ،روی کاناپه خم شد و باسنش را عقب داد:
-بجنب پسر حالم خرابه
پسر که التش کاملا سفت شده بود جلو رفت و کپل های چان را از هم باز کرد.آب دهانش را روی التش ریخت و ان را آرام آرام وارد سوراخ چان کرد.
ناله های آنها با نوای موسیقی در هم آمیخته بود و دختر ها به آرامی میرقصیدند اما از فرصت استفاده کردند و وقتی چان و بوگوم غرق در لذت بودند سنگ ریزه ها را کنار زدند.
چان و بوگوم زیر پسر های نوجوان اه و ناله میکردند و از آنها میخواستند به کارشان سرعت بدهندو چند دقیقه بعد هر دو به اوج رسیدند و بی توجه به پسر ها آلتشان را از سوراخ خود بیرون کشیدند.
اینجا نقطه پایان بود و پسر ها در اوج شهوت ناکام ماندند!........
.
.
.
تمام شب برای جیمین پر از ترس و استرس گذشت.هر ساعتی که میگذشت بیشتر به آمدن یونگی امید وار میشد،میدانست بالاخره میاید،میاید و انتقام
تمام بغض های پسرکش را میگیرد.
آخر به او قول داده بود نگذارد کسی آزارش بدهد،گفته بود هر وقت کسی سعی کرد به تو آسیب برساند فقط کافیست در دل مرا صدا کنی.
با یاد اوری حرف هایش لبخندی به پهنای صورت زد،دلش تنگ شده بود اما می ترسید از فردای
بی او.
واهمه ای از مرگ نداشت اما از اینکه کس دیگری صاحب جسم و جانش شود می ترسید.
درون باتلاقی عظیم دست و پا میزد،خواب به چشم هایش حرام شده بود،به هر سو می نگریست به
امید دیدن صاحبش.
بغض امانش را بریده بود و غصه روی قلب کوچکش سنگینی میکرد.
دلش یونگی را میخواست آن هم همین حالا.
.
.
بالاخره صبح فرا رسید و روز دیگری شروع شد،اما برای او فرقی با شب تار نداشت.دیگر زندگی برایش مفهمومی نداشت و دلش جرعه ای مرگ میخواست.
صبحانه را خورده بودند که چویونگ به همراه مردی که دست کمی از غول قصه ها نداشت وارد سالن شد.
چویونگ نگاه دقیقی به بچه ها کرد و به جیمین که رسید پوزخند ترسناکی زد،ضربان قلب جیمین بالا رفت
و ترس غریبی به جانش افتاد.
چویونگ با قدم های بلند به طرف بچه ها رفت و یکی از دختر ها را بیرون کشید و زنجیر قلاده اش را باز کرد.
دختر کمی ترسیده بود اما به گمان خود میاندیشید مثل روزهای دیگر او را فقط برای خوشگذرانی میخواهند.
اما چویونگ او را به طرف مرد هول داد:
-ببرش،فقط مواظب باش نباید بترسه.
قلب همه بچه ها تند میزد،ترس تمام وجودشان را در بر گرفته بود و همه به هم چسبیده بودند.دختر را که از سالن خارج کردند رنگ از رخ همه پرید.
بیخبری جان می گرفت.
جیمین در دل فقط یونگی را صدا میکرد،دلشوره داشت و میدانست در آن اتاق اتفاق خوبی در انتظارشان
نیست.........
ثانیه ها کش آمده بودند و چویونگ با ارامش روی مبل نشسته بود و هنگام نوشیدن با نگاه شیطانیش دلهره ی جیمین را هر لحظه بیشتر میکرد.بالاخره لیوان نوشیدنی اش را کنار گذاشت و به طرف جیمین رفت و زنجیرش را باز کرد.
جیمین بی مقاومت از جا برخاست و با چویونگ تا کنار مبل ها رفت.زیادی سرسخت و جسور به نظر میرسید و همین اعصاب چویونگ را متشنج میکرد اما در واقع جیمین
از درون نابود شده بود.
ESTÁS LEYENDO
◆𝐌𝐲 𝐬𝐚𝐦𝐩𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐫𝐝◆
Fanfic◆کامل شده◆ جیمین برده ای زیبا و خوشگلی که توسط اربابی خشن به نام مین یونگی خریده میشه و نافرمانی هایی از اربابش میکنه و البته تنبیه میشه و.....