جیمین اطاعت کرد و شنل را درون سبد انداخت اما ترسی عجیب وجودش را فرا گرفت. حالا که بدون پوشش در مقابل اربابش ایستاده بود کمی خجالت میکشید و همین حجب و حیا، پسرک را خواستنی تر میکرد.
دست هاش را پیچک وار دور بدنش پیچید و خودش را بغل کرد. با لپ های سرخ و سر به زیر کنار تخت ایستاد. اما پسر از این همه خجالت رضایت کامل داشت و کششی عجیب به این پسر حس میکرد. لباس هایش را در اورد و تنها با یک شرت چسبان به طرف حمام رفت. وان را پر از آب کرد و از همونجا جیمین را صدا کرد:
- جیمین بیا اینجا.
جیمین به آرامی به طرف حموم رفت:
- دمپایی ها رو پا کن بیا جلو..مواظب باش لیز نخوریجیمین با این لحن نگران بیشتر احساس ضعف و کوچکی میکرد، به دستور چشمی زیر لب گفت، و آنها را پا کرد و تا کنار وان رفت. پسر بازویش را گرفت و دوباره دستور داد با احتیاط وارد وان شود و با فشاری که روی شانه اش وارد کرد جیمین رو درون آب ولرم نشاند.
جیمین با ترس به اربابش نگاهی کرد و با مردمک های لرزان به او خیره شد. در واقع منتظر بازی وحشتناکی بود که چند باری در موسسه تجربه کرده بود و اصلا خاطره خوبی از وان آب نداشت. ارباب یا مسئول برده ها گاهی یکی از انها را به حمام میبرد و بازی خفگی را اجرا میکرد. جیمین با بغض آب دهانش را قورت داد اما اینجا هوایی برای تنفس نبود. دست روی گلویش گذاشت تا راه نفسش باز شود.
پسر با خونسردی و بی توجه به ترس ان موجود کوچک موهایش را خیس کرد،دست هایش را به شامپو آغشته کرد، با لطافت و نرم موهایش را رو با شامپوی خوش بویی شست و پوست سرش را ماساژ داد...... نفس نفس زدن های جیمین از سر ترس روح و روانش را آزرده بود. چطور پسری در این سن،این چنین پاک و معصوم، چنین ترس هایی داشت؟
و خودش در این سن چنین قدرت و عظمتی؟
او باید مثل تمام هم سن و سال هایش فارغ از هر غم و غصه ای بی دغدغه میخندید.
جیمین دست بین ابرو های پسر گذاشت و کمی فشار وارد کرد تا ان گره خورده های در طلب جنگ را از هم باز کند. به خودش که امد ترسیده دست عقب کشید. اما انگشتش اسیر مشت پسر شد، نزدیک شد و نوک انگشت جیمین بوسه ای کاشت و رهایش کرد.
از تماس لب با پوست یخ زده پسر اتشی خاموش در وجود پسر شعله ور شد،جب به نوک انگشتش خیره شد،چرا ان ناحیه نبض میزد؟
گیج و منگ خیره انگشت بود که پسر کارش را دوباره شروع کرد. لیف روی بازوهایش کشید، سینه و شکم جیمین را شست و بعد مجبورش کرد درون وان بایستد. آلت نیمه راست شده پسر و نفس های تند و کشدارش نشانه حال بدش بود. پسر سعی میکرد آرام باشد،چه کسی میتوانست در برابر این موجود خواستنی مقاومت کند؟ این شکنجه زیادی طاقت فرسا بود. اما پسر مقاوم تر از این حرف ها بود ،تمام این سال ها یاد گرفته بود چطور خودش را کنترل کند و باید این را به جیمین هم آموزش میداد.
لیف را به نرمی روی پاهای پسر کشید. او را بر گرداند و لای باسنش و پشتش را کف آلود کرد. بی توجه به آلت باد کرده اش بدنش را آب کشید، حوله ای دور بدنش پیچید و او را رو به بیرون فرستاد. حالا نوبت خودش بود که با حال بد بدنش را بشورد. بدن گر گرفته اش را زیر دوش آب سرد کشید تا بلکه اثرات مستی که از بوی بدن جیمین بود از کله اش بپرد.
کارش که تمام شد حوله ای دور کمر بست و از حمام خارج شد. اما با دیدن پسرک آن هم جلوی در حمام وقتی به دیوار تکیه داده بود و به خواب عمیقی فرو رفته بود ،اخم هایش دوباره در هم رفت.
این پسر زیادی مظلوم بود و قلب او را به درد میاورد. خم شد و بدن ظریف جیمین را در آغوش کشید و روی تخت خواباند. حوله را از تنش خارج کرد. اما لعنت به این وسوسه های شیطانی،لعنت به چشم های حریص که روی بدن سفید و بی نقص پسرک خیره مانده بود.
باید هر چه زودتر حواس خودش را پرت میکرد. به طرف کمد رفت و لباس پوشید. یکی از تیشرت های خودش را تن جیمین کرد و به تخت پناه برد.
جیمین را بغل کرد و سر او را روی بازوی ورزیده اش گذاشت. اما دلش به اینها راضی نبود بیشتر میخواست، این پسر دیگه جزئی از او بود پس میتونست امشب کمی از او را داشته باشد. لب هایش را رو روی گونه لطیف پسرک گذاشت و عمیق بوسید..
پایین تر رفت.. گوشه لبش هم بوسه ای زد،شیرین بود همچون عسل.......
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇
خب.. خب.. باید یک مطلبی رو بهتون بگم.
این پارت و پارت قبل طولانی تر بود و اینکه من یک چند روز نیستم و پارت های بعدی رو جمعه میزارم و یا شایدم پنجشنبه، هنوز مشخص نیست😚
قول میدم جبران این روزی که نیستم رو بکنم❤💜و یک پارت طولانی براتون بزارم💙
بای
YOU ARE READING
◆𝐌𝐲 𝐬𝐚𝐦𝐩𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐫𝐝◆
Fanfiction◆کامل شده◆ جیمین برده ای زیبا و خوشگلی که توسط اربابی خشن به نام مین یونگی خریده میشه و نافرمانی هایی از اربابش میکنه و البته تنبیه میشه و.....