*چند روز بعد*
بعد از ناهار بود و جیمین درون آلاچیق زیر پاهای پسر دراز کشیده بود و چرت میزد.
یونگی همان طور که فنجان قهوه اش را روی میز میگذاشت، به بدن پسرک نگاهی کرد که حالا دیگر اثری از کبودی های بازی دفعه قبل روی پوست سفیدش باقی نمانده بود و کبودی های جدیدی می طلبید.
گوش های سگی و دم سیاهی که براش گذاشته بود او را زیادی خواستنی کرده بود و حس خفته او را بیدار میکرد.
چند روزی بود مشغول چویونگ و افرادش بود و نتوانسته بود به جیمین رسیدگی کند.
حالا آن مرد دیو صفت به آنجا که لیاقتش بود رسیده بود. چندین بار اعدام در مال عام تا انتقام خون صد ها پسر و دختری بیگناهی که کشته بود گرفته شود.
پسر سری تکان داد تا فکر های آزار دهنده را از خود دور کند و دوباره فکرش را مشغول پسرک کرد. یکی هفته ای که کنترل ارگاسم داشت روزهای سختی را پشت سر می گذاشت. بارها در برابر او تحریک شده بود اما قفس دور التش اجازه رهایی نمیداد و هر بار التماس هایش بی نتیجه میماند.
بالاخره پسر از جا برخاست و زنجیر قلاده جیمین را گرفت. نور خورشید روی چمن ها می تابید و او را وسوسه میکرد تا کمی با او بازی کند.
جیمین چهار دست و پا دنبال یونگی رفت اما نمی دانست چه روز پر هیجانی در پیش خواهد داشت.
یونگی زیر چانه پسرک را قلقلک داد و جیمین از سر لذت خر خری کرد. یونگی خم شد و باسن خوش فرم پسرک را درون مشت فشرد و اسپنک محکمی به آن زد.
جیمین صدای بامزه ای از خود در آورد و خود را به یونگی فشرد. به راستی تحریک نشدن در برابر یونگی سخت و دشوار بود.
جیمین باچشم های مظلوم به اون نگریست. یونگی دست روی سرش گذاشت و موهایش را نوازش کرد:
-چیه بیبی؟بیا بریم یکم شیر بخوریم.
جیمین با خوشحالی سری تکون داد و یونگی زنجیر قلاده اش را وصل کرد و اورا دنبال خود به داخل خانه برد..........
جیمین زیر پاهای اربابش نشسته بود و غذایی که درون ظرف برایش ریخته شده بود را میخورد. این غذا برایش از همیشه دلچسب تر و گوارا تر بود. یونگی در تمام مدت شام زیر چشمی حواسش به پسرکی بود که با هر حرکت سعی در جلب توجه او داشت. یونگی تکه ای گوشت از درون ظرفش برداشت و به طرف جیمین گرفت:
- بیا بخورش...بدو پسر خوب
جیمین به آرامی به طرفش پرید و خیلی راحت توانست آن تکه گوشت را بگیرد و بعد با لذت خورد. دوباره حالت قبل را به خود گرفت و برای پسر به نشانه تشکر سر تکان داد.
یونگی دوباره کارش را تکرار کرد اما اینبار با فاصله بیشتری گوشت را نگه داشت و اینگونه جیمین مجبور بود فاصله بیشتری بپرد. جیمین کمی دور خیز کرد و پرید اما پسر که هوس بازی کرده بود،با پریدن جیمین دستش را بالا تر برد و پسرک موفق نشد تا به آن برسد.
اما دست از تلاش برنداشت،دوباره خیز برداشت و به طرف بالا پرید و گوشت را از دست او قاپید. یونگی که از لحظه لحظه این بازی غرق در لذت بود. دوباره تکه ای گوشت جدا کرد و آن را روی پایش گذاشت. جیمین به معنای واقعی نیشش تا بنا گوش باز شده بود.
YOU ARE READING
◆𝐌𝐲 𝐬𝐚𝐦𝐩𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐫𝐝◆
Fanfiction◆کامل شده◆ جیمین برده ای زیبا و خوشگلی که توسط اربابی خشن به نام مین یونگی خریده میشه و نافرمانی هایی از اربابش میکنه و البته تنبیه میشه و.....