پسرک یقه شنل را در مشت فشرد تا مبادا پوشش کنار برود و پسر را خشمگین و عصبی کند که به راستی می ترسید از عواقب کارش.
سر به زیر و آرام درست مانند توله شیری تازه متولد شده با پسر هم قدم شد. بالاخره از ساختمان خارج شدند و هوای تازه جانی دوباره به پسرک بخشید و ریه اش را پر کرد از هوای باران خورده
. خود نیز نمیدانست چند ماه هوای تازه استشمام نکرده و نور خورشید رو ندیده؟! کمی در حیاط ساختمان پیش رفتند تا به ماشینی رسید که تا به حال نمونه اش را ندیده بود گویا چند سالی از ادم ها و دنیایشان دور بود و از گذر زمان و پیشرفت تکنولوژی بی اطلاع. راننده با دیدن آن دو تعظیم کوتاهی کرد و در را گشود. صاحب جدیدش سوار شد و راننده منتظر به او خیره شد. پسرک با بغضی که اون رو مظلوم تر از قبل میکرد منتظر ایستاد تا او را در قفسی تنگ و تاریک بفرستند و بعد در صندوق عقب بگذراند ،درست مثل یک سگ که فروخته شده اما وقتی اربابش برای اولین بار لب باز کرد و با صدای محکم و مقتدر دستور سوار شدن داد به گوش های خودش هم شک کرد. با اشاره دست راننده که با احترام از او میخواست سوار شود قدمی نا مطمئن به جلو برداشت، در نهایت سوار شد و با بسته شدن در، روی صندلی در خود مچاله شد. با به حرکت در اومدن ماشین مرد نقابش را از روی صورت و کلاه را از روی سر برداشت اما پسرک حتی می ترسید در حضور مرد سر بلند کند هر چند بی صبرانه منتظر دیدن رخ خریدارش بود.....
YOU ARE READING
◆𝐌𝐲 𝐬𝐚𝐦𝐩𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐫𝐝◆
Fanfiction◆کامل شده◆ جیمین برده ای زیبا و خوشگلی که توسط اربابی خشن به نام مین یونگی خریده میشه و نافرمانی هایی از اربابش میکنه و البته تنبیه میشه و.....