[سوهو]وقتی گونهی همراه هوان از در خارج شد، ایستادم و دست به سینه به لیدو خیره شدم: 《خب آقای مزخرف، منتظرم اتفاقایی که از هوان شنیدم، از تو هم بشنوم. 》
به دیوار تکیه زد: 《 آقای فوق العاده، تو که قبلا همهاش رو شنیدی. 》
آه کشیدم و یه قدم جلو رفتم :《 نه از زبون تو. نمیخوای دلیل اینکارت رو بگی؟ 》
پوزخند زد و دستهاش رو توی جیبهای شلوارش فرو کرد: 《 حتما گفته چکار کرده عصبی شدم دیگه! 》
کلافه موهام رو بهم ریختم؛ کارایی که با اون بچه کرده بود عصبانیم میکرد. اگه اون لیدو نبود...
عصبی گفتم: 《 اون ترسیده بود و منم قصد بازجوییش رو نداشتم. فقط گفت یه آهنگ گذاشته، تو عصبانی شدی و زدیش. بعد هم توی انباری حبسش کردی. 》
اونم عصبانی بنظر میرسید؛ از دیوار فاصله گرفت و غرید: 《ازش میپرسیدی چه آهنگی! 》
کلافه، خسته و عصبی بودم: لیدو میشه به جای طلبکار بودن از من، بهم بگی دقیقا چی شده؟ 》اخم کرد: 《 نه.
اون آهنگِ کریسمسی گذاشت. 》
برای لحظهای خشکم زد.
زمزمه کردم:《 کریسمس...》
به چشمهام خیره شد: 《 آره. حالا بهم حق میدی؟ 》
نگاهم رو دزدیدم: خب... من میدونم که این... یعنی... خب اون بچه نمیدونسته... هوم؟ 》آروم گفت:《 خب میدونی که منم نمیتونم خودمُ کنترل کنم. 》
آهی کشیدم:《 میدونم، من معذرت میخوام! 》
تنها چیزی که باعث میشد بابت کارام از لیدو معذرت بخوام، اون روز لعنتیه و هرچیزی که بهش مربوط میشه.
لیدو کوتاه خندید: 《 تو چرا؟ 》
لبم رو گاز گرفتم: 《 چون اذیتت کردم. 》
سرش رو انداخت پایین:《 نه... منم خیلی اذیتت کردم. 》
به قالب خل و چلم برگشتم و به بینیم چین دادم:《 بس کن لیدویا... حتی وقتی لپ تاپت رو از وسط نصف کردم، معذرخواهی نکردم! 》
پوکر نگاهم کرد: 《چی؟! کار تو بود؟! 》
بحثُ عوض کردم:《 گفتی خیلی اذیتم کردی!
ببینم... کی گفته گرینچ میتونه منُ اذیت کنه؟
من خودم متخصص آزار دادن گرینچم. 》
آروم گفت:《 ولی من کتکت میزدم! یادت رفته؟ 》
لبخند زدم:《 منم تلافی میکردم. کتک خوردن از تویی که دوستم داشتی، بهتر از کتک خوردن از بقیه بود. در عوض همیشه هوام رو داشتی مگه نه؟ 》
خجالت زده گفت:《 آره. 》خندیدم:《 اوه، خجالت کشیدنم بلدی کیم گونهاک؟!》
اخم کرد:《 بسه دیگه! هیولا که نیستم... 》
بهش مشت زدم: 《 مگه من گفتم هیولایی بیشعور؟! 》
پوزخند زد: 《 گونهی گفت. گفت من یه گرینچ دیوونهام. 》
لبخند زدم:《 از نظر من که فرشتهای؛ فقط از نوع بیاعصابش. 》
غرید:《 من بی اعصاب نیستم. 》
سرم رو تکون دادم:《 آره منم سوهو نیستم. 》
_ ای بابا...
میدونی اون آهنگ... من رو میبره به گذشتهای ک ازش متنفرم.
چند لحظه سکوت کردم و بعد جوابشُ دادم:《 میدونم لیدو...
از خودم متنفرم که سرزنشت کردم و اون لحظه کنارت نبودم. 》
لبخند کجی زد:《 متاسف نباش.الان اون بچه ازم متنفر شده.》
لبخند زدم:《 نه، نشده. 》
با ناراحتی نگاهم کرد:《 چطور؟ 》
_ فقط ناراحت و دلخوره.
پوزخند زد: 《 و ازم ترسیده. 》
YOU ARE READING
Unmerry Christmas
Fanfictionلبخند شیطانیای روی لبم نشست:"رودولف؟ لالایی بخونم برات؟!" برگشت سرجاش و سرشو گذاشت رو شونهام:"بخون لیدو هیونگ!" نیشم تا ته باز شد: "One, two, Freddy's coming for you... Three, four, better lock your door... Five, six, grab your crucifix... Seven...