EP2

42 20 16
                                    

اما، ابروهای اون هم بالا رفته بود و نشون میداد حتی رییس فاکر تم از دیدنت تعجب کرده!
شاید باور نمی‌کرد که تو روش تقریبا بهش فحش داده بود!
خب، تو همیشه اینکارو پشت سرش میکردی اما وقتي جلوته!

صدای دخترونه ای از پشت سر اتصال نگاه تونو شکست، به سرعت برگشتی و به دختر مو بلوندی نگاه کردی که اسمت رو صدا کرده بود، بالای پله ها ایستاده بود و با اشتیاق زیادی بهت نگاه میکرد

-هی جه!؟
شوکه زمزمه کردی، اون دختر پله ها رو دوتا یکی طی کرد و پرید بغلت..
و قطعا پخش زمین میشدین اگر رییس مزخرفت کمرتو نمیگرفت!

-نمیتونی مثل آدم سلام کنی؟!
این صدای عصبانی رییست خطاب به هی جه بود..
هی جه با خنده خودشو جمع کرد و تو برداشته شدن اون دست قوی رو از کمرت احساس کردی.

هی جه بی تفاوت به عصبانیت رییست بهش نگاه کرد و با خودشیرینی گفت
-گیر نده دیگه
فاک..شوکه چند بار پلک زدی و با چشمای گشاد شده به چهره ی درهم رییست نگاه کردی، دقیقا هی جه به چه دلیل کوفتی هنوز زنده بود؟!

لی نفسشو رها کرد و به صورتش دست کشید، اون هنوزم کمی عصبانی بود اما آروم تر از قبل گفت
-هوا سرده، زودتر برین داخل..
هی جه دست قوی شو دور گردنت انداخت و تو به سمتش خم شدی چون قدت ازش بلند بود
-باشه بابابزرگ راضی شدی؟

هی جه گفت و تو به سرفه افتادی، فاک...این یه درام سیاه بود!
توجه رییست بهت جلب شد و تو نگاهشو رو روی خودت دیدی دستتو رو دهنت گذاشتی و سعی کردی سرفه تو تموم کنی..تو واقعا نمیخواستی از شرکت اخراج شی!

هی جه زد پشت شونه ت و لی با تک سرفه ای گفت
-اینجا نمونین
هی جه بی توجه به دور شدن لی جلوت ایستاد و متعجب پرسید
-هی، تو خوبی؟
پشت سر هم سرتو تکون دادی و به سختی گفتی
-اره

هی جه خندید و حینی که تو رو دنبال خودش میکشید گفت
-زودباش بیا، همه بالا هستن
بالاخره تونستی از شر سرفه ها خلاص شی و یه نفس عمیق بکشی
رییس فاکرت به روی خودش نیاورده بود که می‌شناستت جوری که حتی خودتم به لحظه اینو باور کردی، اما وقتی بیشتر فکر کردی فهمیدی این امکان نداره از اونجایی که معمولا دو بار در هفته توسطش توبیخ میشی و سه روز دیگه رو باهاش جلسه داری...

هی جه اونو به داخل عمارت کشید و گفت
-اون پسر خاله م بود، اسمش یشینگه اما لی صداش میکنیم. اینجا مال اونه و فقط به این شرط حاضر شد بهمون قرضش بده که خودشم باشه چون نمی‌خواست بعدش با یه ساختمون اتیش گرفته مواجه شه!

هی جه خندید و تو با اغراق همراهیش کردی، حس میکردی با رفتن داخل اون عمارت وارد یه جهنم گل گلی شدی..کارت تموم بود نه؟
هیچکس نباید میفهمید اون نکبت رییسته!

..

هی صبر کن..این خیلی هم بد نبود!
اولش فکر میکردی بخاطر اون فحش نصفه نیمه بدون شک اخراجت میکنه اما حالا این خیلی هم مهم نبود...

one night in Miami(یک شب در میامی) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin