Ch. 1

371 96 112
                                    

"صبح یکشنبه ، بارون میباره "
هری ناله کرد و آهی کشید.
" هرچند الان جمعه‌ست ." رو گوشیش گفت.
این یعنی باید بره مدرسه.

هری آیفونش رو که برای شونزدهمین سال تولدش از مامانش گرفته بود ، برداشت.

مادرش 2 سال پس‌انداز کرده بود تا بتونه اونو براش بخره ، اون می خواست موقع هایی که هری نیس بتونه بهش زنگ بزنه، تا مطمئن شه که حال اون خوبه. اما الان اون کسیه که هر روز به مادرش زنگ میزنه تا مطمئن بشه حالش اوکیه .

ساعت 5 صبح بود و هری ناله کرد. اون هر روز زود از خواب بیدار میشه. بلند شد و فرهاش رو به اطراف تکون داد. هری به دستشویی رفت و موهاش رو لمس کرد.  اون معمولا اونارو مرتب نمیکنه چون این کار دردناکه. اما اگه مرتبشون نکنه نمیتونه عینک بزنه.  هری با تشک ورزشیش به اتاق نشیمن رفت و شروع به کشش کرد.

بعدش شروع به انجام هل دادن، دراز نشست ، فشار دادن ، اسکات ، واستادن رو دستاش ، لانگ و پِلنک کرد. (همه نوعی ورزش محسوب میشن که به راحتی میشه تو خونه انجام داد)

درسته ، خرخون هر روز ساعت 5 صبح ورزش میکنه.

هری باور داره که اگه یک دختر یا پسر پیدا کنه ، اهمیت نداره که اونا در ظاهرش چی میبینن. درباره ی یک کتاب با جلدش قضاوت نکن و هری اگه کسی رو پیدا کنه که مایل باشه به زیر جلد نگاه کنه (با متن کتاب قضاوت کنه)، اونو وارد جزئیات زندگیش میکنه.

وقتی که ورزش خودش رو تقریبا ساعت 6 و نیم صبح تموم میکنه، دوش میگیره و پشت موهاشو مرتب میکنه. موهای فِرش، وقتی که اون سعی میکنه کاری انجام بده یا درس بخونه، باعث حواس پرتی میشن. اونارو لمس میکنه و عینکشو میذاره.

وقتی موهاش روی چشماشه خیلی آزار دهنده ان چون ممکنه برن توی چشمش و خب این کاملا دردناکه.

اون دندوناشو مسواک زد ولی از خمیر دندون زیاد استفاده نکرد چون الان توانایی پرداخت هزینه های دیگه رو نداره‌. اون از خوشبوکننده برای بوی بدنش استفاده کرد و خودشو تو تنها ادکلشن غرق کرد.

هری لخت به اتاقش برگشت.

اون یک پیراهن آستین بلند و روش، یک ژاکت جلیقه ای پوشید. کراواتشو توی جلیقه اش فرو کرد. کروات و شلوار قهوه ای توی مدرسه اجباریه. هری ترجیح میده جین چسب بپوشه.

آستینِ بلند اجباری نیست، فقط اون تتوهایی داره که باید پنهون کنه‌.

کیفشو بلند کرد و پیاده رفتن به مدرسه رو توی ساعت 7 صبح شروع کرد. اون هنوز یک ساعت قبل از شروع مدرسه وقت داره.

_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•

" لویی ، پاشو"

لویی پلک زد و به استنلی که همسایش هم هست، نگاه کرد.

Under The Cover [L.S] "Persian Translation"Where stories live. Discover now