prologue

504 111 37
                                    

حالا استفاده درست از نقطه ویرگول ( ؛ ) برای اینکه شما میتونین بستنی بخورین یا نه مهمه.

اینا شاید دقیقا کلمات خانم هانتز باشه...شایدم نباشه... اما لویی نمیدونست و دیگه توجهی نکرد!

اون به دوست پسر فعلی خودش، هانتر، خیره شده بود.
هانتر شخصیت آنچنانی نیست. اون کاملا یک احمقه، اشتباه میکنه اما توی تخت با تجربس و هدیه های بیهوده ی لویی رو میخره.

هانتر میدونه که لویی قرار نیس مدت طولانیی رو باهاش بمونه؛ لویی هیچوقت زمان طولانی رو با کسی نمیمونه، اما هانتر فک میکنه که هدیه و پول کاری میکنه که لویی مدت بیشتری رو باهاش باشه.

اما اون اشتباه میکنه، چون لویی بعده کلاس هانترو ول میکنه و یه نفر دیگه‌رو پیدا میکنه.

لویی ۳ هفته‌رو با هانتر بوده؛ هر شنبه، لویی و هانتر توی خونه ی هانتر سکس میکنن و هر دوشنبه توی خونه ی لویی. و در روزهای تصادفی دیگه که مکان براشون جور باشه، میخواد توی پارتی باشه یا حتی توی دستشویی.

تو آکادمی پسرانه‌ی لندن، اونو توی یک دوره، به درستی میشناختن.

همه گی نیستن! تو خیابون پایینی آکادمی دخترانه‌هم هست اما لویی به هرکسی پا نمیده.
اون قراره یه دوست‌دختر یا دوست‌پسر داشته باشه و همه چیز به این بستگی داره که اول چه کسیو انتخاب کنه؛ لویی عملا همه‌رو دم دره خونش به صف کشیده!

"آقای تاملینسون، آخرین چیزی که گفتمو تکرار کنید" خانم هانتز از لویی خواست.

" آقای تاملینسون " لویی وقتی که کلاس به‌هم ریخت، پوزخند زد.

" این خیلی هوشمندانه بود. حتی اونقدری هوشمندانه بود که باعث شد یک ساعت جریمه بشی" خانم هانتز با لبخند زدن گفت.

" استایلز، لطفا چیزی که الان گفتمو برای تومو‌یِ باهوش تکرار کن"

هری قبل از این که برگرده سمت لویی که دقیقا پشت سرش نشسته بود، سر تکون داد. " اوه، ایشون گفتن تو باید پاراگراف بعدی رو با صدای بلند برای کلاس بخونی"

خانم هانتز وقتی که هری برگشت ازش تشکر کرد.
" نِرد* " لویی غر زد و دید که هری معذب و مضطرب شده.اوپس‌

*nerd
کسی که همش مشغول درس خوندنه و روابط اجتماعیش کمه و با وسواس خاصی روی موضوع خاصی تمرکز میکنه و در موردش حرف میزنه.

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

زنگ ناهار خورد و بچه ها وارد کافه تریا شدن.

هری از اون میز معروف دوری کرد، چون اونا علاقه ی خاصی دارن که غذای هری رو از بین ببرن. بی سر و صدا نشست و غذاشو خورد.

-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-

لویی و بهترین دوستش استن در وسط میز معروف نشستن، در حالی که توسط گروه " وانابِس* " احاطه شده‌ بودن. "سلام ، لویی ، من شنیدم که تو الان سینگلی". زک ، یک از اعضای گروه گفت. "درسته" لویی درحالی که از گوشه ی چشم به هانتر، در انتهای میز نگاه میکرد، گفت. " تو شخص خاصی رو در نظر داری؟ " لویی سرش رو تکون داد " یک یا دو روز به من فرصت بدین ." زک قبل از خوردن، سرش رو دوباره تکون داد.

Under The Cover [L.S] "Persian Translation"Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon