هری با احساس گرما توی همهی وجودش بیدار شد. پتو رو گرفت تا محکم تر بغل کنه. تکون داد اما پتو خیلی سنگین بود. هری چشماشو باز کرد تا لوییرو پیدا کنه که به زندگی عزیزش چنگ زده.
هری دست و پا زد. اون از تماس فیزیکی احساس ناراحتی میکرد. مخصوصاً در مورد کسی که دقیقاً زشت نیست. "لویی"اون بینی لویی رو فشار داد. "بیخیال رفیق" اون دوباره فشار داد.
دستای لویی دور هری محکم تر شد.
هری گرمش شده بود و دستاشو دور لویی حلقه کرد و اونو نزدیک تر کرد. همون موقع بود که لویی ناله کرد ، غلت زد و با هری از رو کاناپه افتادن.
"وای؟" لویی نشست و چشمهایش را مالید. "تو اونجا خوابیده بودی؟"
"اره ، اما رفیق ، تو منو اذیت کردی"
لویی نگاهی به پایین انداخت و دید دستاش روی پایین تنهی هریه. صورتش قرمز شد و از رو هری بلند شد.
هری هم بلند شد. "ببخشید اگر نمی خواستی من ..."
"نه"
"خوبه . گشنهای؟ " لویی با خنده گفت. شکم هری غرید و لویی خندید. "سوو اره؟"هری سر تکون داد و بلند شد "من این کارو می کنم. من نمی دونم که اینو می دونی یا نه ، اما من تو آشپزی خیلی خوبم." دستانشو روی پشت سرش کشید و تی شرتش یکم بالا رفت و لویی اصلا به اون باریکهی پوست خیره نشده بود. نه، هرچی.
هری به سمت حمام رفت و لویی بدنشو کشید. بلند شد و به اتاق خوابش رفت. کمرش از خوابیدن روی مبل درد می کرد و امروز یک بازی فوتبال داشت. اون هیچ چیزو در نیاورد و وارد کمد لباسش شد و درو پشت سرش بست. اون باکسر ، شلوار جین و پیراهن <Vans Off the Wall>شو پوشید. صدای کسیو شنید که تو اتاقش قدم می زنه.
"لویی؟" لویی درو باز کرد و بیرون رفت. "اوه ، تو توی کمد بودی ، باید می دونستم." هری از شوخی خودش خندید.
لویی ابرو بالا انداخت. "سکسی به چه چیزی نیاز داره؟"
هری به بدنش که فقط ی باکسر چسب داشت اشاره کرد. "من می خواستم بدونم که تو لباسی داری که بتونم بپوشم؟"
لویی لبخند زد. "تو یه دیکی"
"و خب تو اینارو دوست داری ... درسته؟" هری چشمکی زد.
لویی چشماشو چرخوند ، ی مشت آرد رو برداشت و به طرف هری پرتاب کرد. به سرش خورد و روی صورت و سینه ی لختش ریخت. هری موهاشو تکون داد و بعدش برگشت و به لویی که مثلا گریه می کرد نگاه کرد. " ت-تو شبیه ی روحی من فکر کنم برات غیر ممکن باشه که سفیدتر بشی!" لویی ساکت شد.
هری برگشت و به سمت پایین خم شد تاکاسه خمیرو روی زمین بذاره ، اما آردو روی زمین انداخت و خمیر از توی کاسه پلاستیکی بیرون پرید و روی لویی خندون افتاد.
YOU ARE READING
Under The Cover [L.S] "Persian Translation"
Fanfiction"اما هممون میدونیم که من میتونم هرکسیو عاشق خودم کنم" "هاه، هرکسی؟" لویی سرشو تکون داد. "بیاین اینو با یک شرط بندی جالب ترش کنیم، من شرط میبندم که میتونم کسیو پیدا کنم که عاشق تو نشه" "میدونی کی؟" استنلی به اطراف نگاه کرد تا اینکه چشمش به ی نفر خورد...