نویسنده: من هیچی دربارهی فوتبال نمیدونم.هری به خاطر نسیم خفیفی که موهای فر و نرمش رو تو جهتای مختلف به پرواز در میآورد، به خودش لرزید. موهایی لویی هم به عقب برگشته بودن اما باد به داخل کت گرون قیمت *Louis vuitton اون نفوذ نکرد.
( *یک برند خیلی معروف و گرون )
حرومزادهی خوش شانس.
" بارونیِ تو کجاست هز؟ " لویی پرسید.
هری به لویی نگاه کرد. " هز دیگه چه فاکیه؟ "
" اسم مستعار توی کونی " لویی به زمین لگد زد.
" این کار هوشمندانه ای نبود. تو به پای خودت آسیب میزنی و بعد من نمیتونم فوتبال بازی کردنت رو ببینم." هری الکی اخم کرد.
لویی چشماشو چرخوند و اونو هل داد. نفس عمیقی از هوای سرد کشید و اونو با یک بازدم طولانی بیرون داد. هری به بخاری که شبیه دود بود و از دهن لویی بیرون اومد نگاه کرد. این فقط سردی هوا رو بهش یادآوری کرد. اون لرزش خودشو کنترل کرد.
اونا از راه جادهی دانشگاه عبور کردن و لویی کاپشنشو در آورد. " اینجا "
هری اون کت گرم و توی دستش گرفت و به لویی نگاه کرد. " نه، تو بهش نیاز داری. "
" احمق من قراره فوتبال بازی کنم. بگیرش "
هری وقتی لویی کت رو روی شونه هاش گذاشت سرخ شد. کت گرم بود و هری احساس میکرد داره ذوب میشه.
" بهتره توی ردیف اول باشی، اوکی؟ " لویی دستاشو روی شونه های هری گذاشت. هری سرشو تکون داد " عالیه " اون خم شد و گونه ی کم رنگ هری رو بوسید.
هری با گونه های قرمز سمت ردیف نیمکت ها رفت.
رنگ چمنها به خاطر هوای سرد کم کم از سبز به زرد تبدیل میشد. اون جمعیتو بررسی کرد اما هیچکدوم از دوستاشو ندید- اوه صبر کنین اون هیچ دوستی نداره. هری به خاطر شوخی خودش خندید.
" هری! "
هری دنبال اون صدای آشنا گشت. ناگهان اون دستایی رو دید که توی هوا بالا پایین میرفتن و متوجه دختری شد که توی ردیف بالا با یک پارکا*ی گرون قیمت نشسته بود. اسمش با ج شروع میشد؟ درسته؟ جسی؟ جنیفر؟ جنا؟ جردن؟ جکی؟ جاسمین؟ جیسو؟ جید؟ جوسلین؟ صبر کن. جید! اون کاملا مطمئنه که درسته. لویی پله ها میگذرونه و کنار دخترِ مضطرب میشینه.
(*یک نوع کاپشن)
" سلام جید " اون سلام کرد.
اون لبخند زیبایی زد. " هی. این هم اتاقی من النوره "
" سلام، النور. من هریم اگه تا حالا اینو از داد های جید نفهمیدی. " اون لبخندی زد.
اون نگاه سردی به هری کرد. " من میدونم تو کی هستی، تو همون پسری هستی که لویی مدام با استن در موردش حرف میزنه. "
YOU ARE READING
Under The Cover [L.S] "Persian Translation"
Fanfiction"اما هممون میدونیم که من میتونم هرکسیو عاشق خودم کنم" "هاه، هرکسی؟" لویی سرشو تکون داد. "بیاین اینو با یک شرط بندی جالب ترش کنیم، من شرط میبندم که میتونم کسیو پیدا کنم که عاشق تو نشه" "میدونی کی؟" استنلی به اطراف نگاه کرد تا اینکه چشمش به ی نفر خورد...