هری روی کاناپهش نشست و آهی کشید. اون نمیتونست دست از فکر کردن درباره لویی برداره.لویی با بدن برنزه ی احمقانه ، لبهای صورتی احمقانه ، چشمهای آبی احمقانه ، صورت احمقانه ، شکم احمقانه و عضلهی بازوی احمقانه.
هری قبلا هرگز توی مدرسه به این شدت جذب کسی نشده بود.
ذهن اون همیشه به این فکر میکنه که چقدر باید توی تخت خوب باشه. ظاهراً اون تمرینات زیادیو پشت سر گذاشته. (سکس)
هری به ساعت نگاه کرد و از در بیرون رفت.
" امروز ظهر خوب بنظر میای. "
هری به بانوی پیر مهربون لبخندی زد " ممنونم " اون به لباسای خودش نگاه کرد.
اون لنز های طبی و موهای فرشو داشت. هری یک رکابی مشکی با جین های پاره ی باریک و بوت های قدیمیش رو پوشیده بود.
" کجا میری؟ " خانم تی*T* پرسید.
" پیش دوستم. اون منو به شام دعوت کرد. "
"سوییتی . تو و نوهم باید با هم معاشرت کنین. اون هم سن توعه. ممکنه کمی بزرگتر باشه."
هری حواس پرت سرشو تکون داد. " خوب بنظر میرسه "
" تو اونو دوست خواهی داشت. اون مهربونه. شوخ طبعه. و یک جوون بسیار خوشتیپ "
" خوبه. من دارم دیر میکنم. پس بعدا باهات صحبت میکنم؟ "
لبخند ملایمی زد. " حتما عزیزم "
هری راهی شد به سمت خونهی لویی.
************
لویی با عجله اطراف میز دوتا بشقاب گذاشت و توی لیوان ها چایی ریخت.
اون صدای درو شنید و داد زد که شخص وارد بشه.
"لویی ، کجایی؟" اون صدای مورد علاقه خودشو همون لحظه شنید که می گفت.
" آشپزخونه "
شخصی وارد شد و ضربه ای به شونش زد. " سلام "
لویی برگشت و به اون چشمای سبز نگاه کرد. " سلام به خودت "
" شام چیه تاملینسون؟ "
لویی هری رو روی صندلی هل داد و جعبهرو از روی کانتر برداشت.
" امیدورام پیتزا دوست داشته باشی. "
هری خندید و یک برش پیتزا برداشت. " حقیقتا ، دوست دارم "
لویی دید که هری اول زبونشو در میاره و غذا رو به داخل دهنش راهنمایی میکنه.
" این طعم خیلی خوبی داره. توی بیچاره باید اینو توی فر میذاشتی و برای من میپختی. "
" آره من پختم. این از خون، عرق و مایع منی من درست شده "
لویی لبخندی زد و یک تیکه نون رو داخل سسی که توی ظرف پلاستیکی بود و روش نوشته بود papajohn's فرو کرد.
YOU ARE READING
Under The Cover [L.S] "Persian Translation"
Fanfiction"اما هممون میدونیم که من میتونم هرکسیو عاشق خودم کنم" "هاه، هرکسی؟" لویی سرشو تکون داد. "بیاین اینو با یک شرط بندی جالب ترش کنیم، من شرط میبندم که میتونم کسیو پیدا کنم که عاشق تو نشه" "میدونی کی؟" استنلی به اطراف نگاه کرد تا اینکه چشمش به ی نفر خورد...