لویی بلافاصله وارد آپارتمانش شد و سس گوجه رو بو کرد. بوی خیلی خوشمزه ای داشت. آب دهنش بی اختیار جاری شد.
"هانی ، من خونهام." اون اذیتش کرد.
هری خندید: "سلام کونخوشگله. من پاستا پختم چون سریع تر درست میشه، در واقع آمادهست."
لویی وارد آشپزخونش شد و دوتا بشقاب پاستا و دوتا لیوان چای دید. به هری لبخند زد و نشست.
اونها با هم غذا میخوردن ، هری به حرفای لویی درمورد بازی، و این که چقد غذا عالیه گوش میداد. و این باعث میشد هر دفعه گونه های هری سرخ شه. هری تقریبا سکوت کرده بود و فقط از مهارت های فوتبال لویی تعریف میکرد ، که باعث می شد لویی هر بار قرمزتر بشه.
بعد از خوردن غذا ، هری ظرفا رو شست و در همون حال لویی خشکشون کرد و کنارشون گذاشت. لویی سعی کرد به هری بگه که لولا اونارو میشوره، اما هری اصرار کرد. ولی این خیلی سرگرم کننده تر از اون چیزی بود که لویی فکر می کرد. اونها با آب صابون و کف جنگ آبی کردن.
هری ، هیچ لباس دیگهای نداشت ، بخاطر همین همونطور که لباس های اصلیش خشک می شدن ، با باکسر توی خونه می چرخید. لباسای لویی رو بهش پس داد. لویی هم فقط یک باکسر پوشید تا هری احساس تنهایی نکنه.
لویی دید که هری شلوار و پیراهنشو در میاره. منظره زیبایی بود، اگرچه ، هری سعی میکرد به لویی که کاملا لخت بود نگاه نکنه. کلمه ی کلیدی فقط "تلاش" بود.
اونها فیلم The Anchorman رو برای اولین بار نگاه کردن. لویی اول روی کاناپه دراز کشید و هری رفت و روی زمین نشست اما لویی دستشو کشید و هری کنار لویی رفت.
"این بار نخواب. من برنامه ی تورو نمیدونم ، اما من فردا سخنرانی دارم." لویی لبخند زد.
هری سر تکون داد و گفت: "منم همینطور. من فکر میکنم مال من درباره ی تاریخ موسیقیه."
"منم همینو دارم، اونجا میبینمت."
هری لبخند زد.
وقتی که فیلم پلی شد، لویی بهش توجهی نکرد. اون سعی می کرد ی نقشه بریزه. اون شروع کرد به خیره شدن به پشت سر هری و وقتی هری می خندید- که خیلی هم اتفاق میوفتاد- از خود بی خود میشد. لویی اونو کیوت، حتی جذاب میدونست. وقتی هری میخنده، گوشه لب هاشو به سمت عقب میکشه و گودی کنار لبش چین می خوره. گوشه چشماش به طرز ی جور عجیبی چروک میشه. خنده ی اون باعث خنده ی توهم میشه. همه چیز عالی بود.
لویی اونقدر به هری خیره شده بود که متوجه نشد هری بهش نگاه کرده تا ببیند فیلم برای اونم خنده داره یا نه. لبخند هری در حالی که به چشمای لویی خیره شده بود از روی صورتش پاک شد."هری؟" لویی نفسشو بیرون داد ، اونم توی چشمای هری گم شده بود.
"بله؟"
YOU ARE READING
Under The Cover [L.S] "Persian Translation"
Fanfiction"اما هممون میدونیم که من میتونم هرکسیو عاشق خودم کنم" "هاه، هرکسی؟" لویی سرشو تکون داد. "بیاین اینو با یک شرط بندی جالب ترش کنیم، من شرط میبندم که میتونم کسیو پیدا کنم که عاشق تو نشه" "میدونی کی؟" استنلی به اطراف نگاه کرد تا اینکه چشمش به ی نفر خورد...