part 4

1.2K 181 10
                                    

جینیونگ: هی جین آروم برو ، بزار یکم عقب بیفتیم بتونیم دور از چشم هیونگامون بشینیم
جین: واقعا فکر میکنی میشه؟ نه . پس بهتره بریم جایی که میگن بشینیم  تا اعصابمون خرد نشه.
جینیونگ: اه جین خیلی سخت میگیری این دفعه باید به من گوش کنی نمیزارم بری. خودم بهت یادم میدم چطوری شیطنت کنی اونم وقتی میدونم پشت این چهره ملوس و ارومت چقد شیطنت پنهون شده.
جین: ولی اگه بترسم جز هیونگام کسی نمیتونه آروم  کنه جینیونگ.
جینیونگ: کمن نمیزارم بترسی و پیشتم باشه؟ این همه نترس موندم با این همه ترسیدنت چطور تونستی فرار کنی.
جین: خودمم نمیدونم واقعا ولی یه لحضه حس کردم از دستشون خیلی کفری ام و فرار کردم. ولی جینیونگ میدونی من حتی نمیدونم یه کارو بدون  اونا و اجازشون انجام بدم. میتونم بگم من کامل تحت سلطه اونام و اینطوری تربیت شدم. وقتی بریم سئول بدترم میشه چون پدربزرگم اونجاست.
جینیونگ: پس باید عادتشون بدیم که از این به بعد یکم قراره شیطنت ببین و میدونن زیر سر منه پس نگران نباش. تو هواپیما نظرت چیه سر یکی که دوستش نداری یه بلایی بیاریم؟
جین: واقعا میگی؟  میتونیم جینیونگ؟ گیر نیفتیم؟ خوب من از این دختره رونا خوشم نمیاد. همیشه باعث شده بعدش تنبیه شم.
جینیونگ: حله قراره با موهای خوشگل تمیزش خداحافظی کنه. سس کچاپ میریزیم رو موهاش و این اولین ماموریتته جین
جین: من؟؟ باهام شوخی نکن  اول بزار  کم کم شروع کنم بعد یه همچین سختی بخوا گند میزنم توش هردومون کتک میخوریم.
جینیونگ: مهم نیست خودت باید انجام بدی یا حال میکنیم یا کتک میخوریم و با صدای بلند خندید.
جین: فک کنم به اندازه کافی از همه عقب افتادیم بیا تا بدون ما نرفتن بریم سوار شیم.
جین و جینیونگ وقتی  دیدن کجا هیونگاشون نشستن جایی دور از اونا نشستن  و نقشه هایی که میخواستن اجراغ کنن بهم توضیح میدادن البته بهتر بگم جینیونگ تماما توضیح میداد.

جیمین اطرافشو چندباری نگاه کرد و وقتی دید خبری از جین نیست از بقیه پرسید.
نامجون: با جینیونگ بود ممکنه هنوز نیومده باشن، جیمین و تهیونگ برین دنبالشون تا سریعتر بیان و بشینن اینجا.
تهیونگ: چشم هیونگ الان میریم.

وقتی هر دوتاشون به دنبال دو نفر رفتن قبل از اینکه به سمت خروجی برن متوجه اشون شدن.
جیمین با اخمی که کرده بود : تهیونگ این بچه جدیدا خیلی دل و جرئت پیدا کرده . امدن نشستن اینجا و هیچ اطلاعیم ندادن و ما داریم دنبالشون میگردیم. موندم جکسون چطور نظامی که متوجه جینیونگ نشده.
تهیونگ: شایدم براشون عادیه . بهتره بریم بهشون بگیم بیان بشینن اونجا فک نمیکردم بعد دیروز جین باز بخواد کاری بکنه که تنبیه شه.
جین با دیدن هیونگاش سرشو پایین میندازه و نه میتونه چیزی بگه نه جرئتشو داشت دروغ بگه.
تهیونگ:  هردوتاتون پاشین بیاین جلو جاتونه اونجا بشینین اینجا براتون اتفاقی میفته و اذیت میشین.
جین که میخواست پاشه با دستش که اسیر دستای جینیونگ بود دوباره نشست. جینیونگ شروع به گفتن دروغ پست سر هم کرد تا بتونن دور از چشمشون بمونن. و بتونه کلی با جین حرف بزنه.
جین یونگ: باور کنین خیلی دلمون میخواد بشینیم اینجا، تو مرکز هواپیما دید به بیرون بهتره و من جلو حالم بد میشه و چون میخوام جینم با من باشه مجبورش کردم اینجا بشینه لطفا نگران نباشین. من مواظب جین هستم و اگر چیزی بشه حتما بهتون اطلاع میدیم.
جیمین دست جین گرفت و با نوازش دستش رو به هردوشون شروع به تذکر داد: جین  وقتی هواپیما تکون بخوره میترسه  و اگه ما نباشیم دچار حمله میشه. میتونی مواظبش باشی؟ اگه چیزی بشه  به من سریع اطلاع بدین میام. بازم تاکیید میکنم مواظب هم دیگه باشین .
جین: چشم هیونگ ممنون
جینیونگ: چشم هیونگ من مواظبشم نمیزارم اتفاقی بیفته.
ولی نه جیمین نه تهیونگ به این گفته اطمینان نداشتن. میدونستن جین چقد حساسه و بدون اونا عملا چندبار دچار حمله های عصبی از ترس شده. با این حال اون دوتارو ترک کردند.
جینیونگ: خوب جین آماده عملیات هستی؟
جین: وای جینیونگ من خیلی هیجان زده ام و خیلیم میترسم.
جینیونگ: خب همون طور که بهت گفتم عمل کن ببینم چیکار میکنی. فقط منتظر باش تا به سمت سرویس بره تا تو هم با بهانه سرویس از جات پاشی کسی بهت شک نکنه. درسته مسخره است کسی سس بخوره بره دستشویی ولی خوب نهایت فکرم تو هواپیما این بود.
جین: با نقشه کاملا جانانت قراره به چوخ بریم پس فقط نوع تنبیه  انتخاب کن.
جین طبق نقشه کاملا بچگانه شون وقتی متوجه شد رونا بلند شده به سمت سرویس رفت و وقتی در بست اماده شد با باز شدن در حجمی از سس توی دستش با فشار رو رونا خالی شه و اگه هدف گیری بهتری کنه رو موهاش که همیشه روشون حساسه.
صدای جیغ رونا حتی تا کابین خلبانم رفت و این باعث ترس جین شد.
جین: معذرت میخوام نونا اصلا نفهمیدم چطور شد.
رونا: با معذرت خواهی تو  دست پا چلفتی مگه چیزیم درست میشه موهای نازنیم به گند کشیدی . میدونم چیکار کنم تا بفهمی از این به بعد چطور مثل آدم برخورد کنی.
جینیونگ که حرفای دخترک عقده ای شنیده بود با انزجار به سمتش میره و جلوی جین وایمیسه تا با حرفاش دخترک تو جاش بنشونه ولی قبل گفتن چیزی صدای نامجون شنیده میشه.
نامجون: کی بهت جرئت داده  رونا تا با جین اینطوری رفتار کنی؟ متوجه جایگاهت باش . تو کسی نیستی بخوای به جین درسی یاد بدی. پس بهتره قبل از اینکه متوجه پیام حرفام شی با معذرت خواهی بری و سرجات بشینی.
رونا با صورت قرمز از عصبانیت با صدای کنترل شده ای از جین و ولیعهد معذرت خواهی میکنه و به صندلیش برمیگرده. با دستمال کاغذی شروع به پاک کردن موهاش میکنه و هر دفعه با دیدن سس روی موهاش بهشون چشم غره میرفت.

نامجون: جین از کی تا حالا سس کچاپ میخوری؟ تا جایی که  من میدونم تو سس خالی اصلا نمیتونی بخوری. این رفتارت اصلا قابل قبول نیست. پس وقتی رسیدم قصر از تمامی گیم هایی که برات خریدم و انجا داشتی محرومی . امیدوارم متوجه رفتار بچگانت شده باشی. و بدون حرف دیگه ای تنهاشون گذاشت.
جینیونگ: وای پسر به خیر گذشت فکر کردم چی میخواد بشه ولی باز سر این رونا من یه بلایی میارم حالا ببین. دختره پرو
جین: کجا بخیر گذشت حالا تو اون قصر به اون گندگی میخوایم چیکار کنیم وقتی گیم نداریم بازی کنیم.
جینیونگ: یک من کنارتم دوتایی میترکونیم دو من گوشی دارم سه میتونیم بریم بیرون. چرا همه چی به خودت سخت میگیری.
جین: خوب یک و دو میشه ولی سه نه. من هیچوقت با دوستام اجازه ندارم بیرون مگر هیونگام باشن.
جینیونگ: غصه نخور یه کاریش میکنیم.
جین: فقط جینیونگ اگه من تا چند دقیقه بعد از ترس مردمم به هیونگام نگو. ایندفعه باید هر طور شده بدون اونا بتونم رو پای خودم وایستم.
جینیونگ نامطمئن سری تکون داد. هی قرار بود بهم در مورد اتاق تنبیهت بگی.
جین: خوب نمیدونم چطوری توضیح بدم . یه جورایی از لحاظ روانی تنبیه میشم. هر دفعه میتونم بگم نوع تنبیه فرق میکنه ولی پایه همشون ترسات هستن. و انقد پشیمون میشی دلت نمیخواد برگردی و کار اشتباه دیگه ای انجام بدی. برای ایندفعه این تنبیه برام انتخاب کردند: من ترس از تاریکی دارم و نمیتونم به مدت طولانی بمونم مگر کسی دستمو بگیر یا بغلم کنه. ولی ایندفعه یه صندلی گذاشتن وسط  درست بالا سرت چراغ ، وقتی نشستم دستامو با طناب بستن و چراغم کلا خاموش کردن . هر چند دقیقه یه بار چراغ روشن میشد ولی کسی نبود. وقتیم داد میزدم و هیونگارو صدا میزدم جوابی نمیگرفتم. گاها از کنارم حس میکردم جیزی مثل سایه رد میشد ولی کوتاه بود مطمینم هیونگا نبودن .اخر سر از بس جیغ میزنم و میترسم‌و نمیتونم به خاطر طنابا تکون بخورم غش کردم.
جینیونگ: ولی چرا همچین چیز انتخاب کردن اینطوری که خیلی ترسناکه و همیشه یادت میمونه
جین: دقیقا به همین خاطر، که یادم بمونه، باعث شدن من به شدت بهشون وابسته شم. نه میتونم تنهایی بخوابم نه حتی میتونم یه قدم بدون اونا بردارم.
جین یونگ کاملا به فکر رفته بود انقدری بالغ بود بفهمه وقتی کسی از لحاظ روانی تنبیه شه تاثیراتش خیلی بیشتره و به نظرش جین رو به بدترین حالت ممکن تنبیه میکردن. دلش میخواست دست جین بگیره و برای مدت طولانی جایی پنهونش کنه تا دست کسی بهش نرسه.
جین یونگ: من هستم با خودم بخواب وقتی میترسی دست منو بگیر. در مقابل بقیه ازت حمایت میکنم. لازم نیست بترسی باشه؟ چیزی برای ترسیدن نیست جین
جین: ممنونم جینیونگ ولی من فقط با صدای کوکی ، هوپی و جیمین  هیونگم به حالت عادی برم میگردم . چون وقتی حمله بهم دست بده متوجه چیزی نمیشم جز صدای سه نفرشون
جینیونگ هردفعه بیشتر متعجب میشد و کلمات جین که میگفت بدون  هیونگا نمیتونه کاری کنه  و عملا بهشون وابسته است الان میتونست درک کنه. ولی تصمیم  گرفته بود از این پسر کوچولو که مهرش به دلش افتاده بود هرطور شده مواظبت کنه. میخواست سریعتر برسن تا شروع کنه به خوندن مطالب تا بتونه هرچه زودتر یاد بگیره و به جین کمک کنه. هم مواظبش باشم هم بتونم از لحاظ روحی آزادش کنم هم روح شیطونشو بیرون بکشم من میتونم و تمام سعی خودمو برای دوست جدیدم میکنم. نمیتونم این همه مظلومیتشو ببینم. من مطمینم میتونم جین تغییر بدم.

innocent but royalWhere stories live. Discover now