Part 18

634 96 41
                                    

- میدونم ته چی میگی! ولی دل من هر لحضه از اینکه نزدیک میشم پیشتون و نمیتونم ببوسمتون میشکنه. از اینکه کابوس ببینم و نتونم توسط شما آروم شم میمیرم و زنده میشم. من نمیخوام ترکتون کنم به هیچ عنوان، فقط زمان کوتاهی میخوام تا انقدر قوی شده باشم که وقتی شما یک قدم به سمتم بیاین من ده قدم به سمتتون بیام.

- حتی اجازه ندارین یک لحضه هم به عشق من نسبت به خودتون شک کنین. من خیلی دوستتون دارم. میخوام تا پیر میشم کنار هم دیگه بمونیم و همونطور که قول داده بودیم زندگی شادی داشته باشیم. اگه بگین نرو جین نمیرم باور کنین. ولی اگه این فرصت به هر سه تامون بدیم میتونیم درستش کنیم. شما با ارزشترین کسایی هستین که من دارم چطور فکر کردین برا همیشه میخوام تنهاتون بزارم؟ لطفا آروم باشین. آخر خط سرنوشت ما سه نفر به یک جا ختم میشه. خیلی دوستتون دارم

- حالا هر تصمیمی بخواین بگیرین من بهش عمل میکنم.

هردو ، جین بیشتر تو آغوششون فشردن. چطور باید میزاشتن جین بره؟ جونگکوک زودتر از تهیونگ به حرف امد.

- جین برام خیلی سخته، ولی میخوام روش فکر کنم چون تو برای من خیلی مهمی و نمیخوام اگر فرصتی هست که بتونم با اون کار بهت کمک کنم بهتر شی، ازت دریغ کنم. ولی اگه فک میکنی با موندن کنارمون هم میتونی همون حال خوبو به دست بیاری لطفا کنارمون بمون.

جین، چشماشو میبنده و سرشو به سینه جونگکوک میچسبونه و بوسه ریزی به سینه اش میزنه. حالا که تو آغوششون بود نمیتونست به چیزی فکر کنه. میخواست با خیال راحت ساعت ها گریه کنه و وقتی کل وجودش از آشوب و فکرای بی منطقش خالی شد دست از گریه برداره.

هیچ کس هیچ حرفی نمیزد، هر سه برای ارضای روح خستشون به این آغوش نیاز داشتن. طوری همدیگرو به آغوش کشیده بودن و بوسه های ریزی بهم هدیه میدادن که انگار فردایی براشون نبود.

- بیاین از روز آخرمون استفاده کنیم و یکم شده سه تایی باهم بگردیم. تصمیمت بعدش هرچی باشه جین من حمایتت میکنم. نه من نه جونگکوک نمیتونیم ازت دست بکشیم برای همین سلامتی روحی که میخوای اگه واقعا به دور از ما بخواد ترمیم شه، ما اینکارو برات میکنیم. تو همیشه همستر کوچولوی ما میمونی.

جین حس خوشبختی بهش دست داده بود. تونسته بود آدم های واقعی که از ته دل دوستش دارن کنار خودش داشته باشه. طوری این خوشبختی و احساس میکرد که برق چشم هاش گویای همه چیز بود.

- ممنونم فقط همینو میتونم بهتون بگم.

- بریم یه چیزی بخوریم، بعد بریم آخرین روزو با شگفتی تموم کنیم.

- کوکی، چطور شگفتی؟

- مثلا لبخند قشنگ تو یه شگفتی محسوب میشه کیوتی

هر سه لبخندی زدند و برای خوردن صبحونه به سمت رستوران هتل حرکت کردند. ولی توی دل هر سه غوغایی بود که با لبخند پوشونده بودن.

innocent but royalOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz