با ورودش به اتاق با قیافه های منتظر بقیه روبرو شد با ابروهای درهم کشیده گفت"اینجا چه خبره؟باز همتون اینجا جمع شدید؟"جونگوک که نگرانی و اضطراب توی چهرش مشخص بود با صدای گرفته ای گفت:"شما رفته بودین دیدن امپراتور؟چیزی نگفت؟چی شد؟"مین درحال رفتن به سمت تختش بود "آره دیدمش ولی باید صبر کنین! من میخوام بخوابم لطفا با رفتنتون خوشحالم کنید"بعد از پایان حرفش خودشو روی تخت رها کرد همه از این خونسردی مین کلافه بودند جونگوک دستی به بینیش کشید و بلند شد "خودم میرم پیش امپراتور از اولم نباید منتظر میشدم" .
جیمین لباس جونگوک گرفت مانع رفتنش شه بلافاصله نامجون با لحن عصبی گفت:"بری که بگی چی؟بگی دوستم اونو نکشته؟میخوای بگی مین کشته؟فکر میکنی اون میگه اوه شاهزاده جنگوک ممنون که قاتل معرفی کردین دوستتون بردارین برین؟"جونگوک سرشو پایین انداخت و اروم زمزمه کرد:"پس باید همینجور بشینم تا جنازشو برام بیارن؟"جیمین، جونگوک به سمت خودش کشید با لحن اطمینان بخشی بهش گفت:"فقط باید سنجیده تر عمل کنیم همین بشین بزار فکر کنیم "جونگوک تسلیم حرف بقیه شد.نامجون به سمت مین که خواب بود رفت و بالای سرش ایستاد.مین نگاه سنگینی رو روی خودش حس کرد گفت:"چرا دست از سرم نمیداری؟"نامجون با صدایی که از خشم به زور جلوی فریادش گرفته بود گفت:"چون همه اتفاقا همیشه تقصیر توعه همیشه سایه شومت روی زندگی اطرافیانته حتی اونایی که کمکت میکنن!اونوقت تو چکار میکنی؟انقدر بیخیالی که حتی بعدازاون اتفاق نمیگی کی اونکارو باهات کرده"با این حرفش مین بلند شد و لبه تخت نشست:"چقدر بگم تو کار من دخالت نکنین؟هر بلایی سرتون بیاد سر همین اخلاق به اصطلاح خیرخواهانتونه شماها هیچی نمیدونید فقط فکر میکنید دارید کمک میکنیدو هربار بعدش میای این حرفای تکراریتو به خوردم میدی"نامجون یقه ی مین گرفت و به سمت خودش کشید:"آره مثلا فکر میکردم برات عذاب اور بوده وقتی مثل جنازه وسط زندان اویزون بودی ولی برعکس شاید فقط تصویر یه هرزه کوچولو بوده که از کارش لذتم برده که هم خوابشو لو نمیده در همین حد اشتباه میکردم"مین دندوناش روی هم فشار میداد نمیتونست جلوی خودشو بگیره و خشمشو با مشتی توی صورت نامجون خالی کرد نامجون دستی روی صورتش کشید فکشو حرکتی داد خواست به مین حمله کنه که جیمین جلوشو گرفت"شاهزاده کیم خواهش میکنم الان وقتش نیست"جونگوک خودشو به مین رسوند و سعی داشت ارومش کنه "هیونگ فقط عصبانیه خواهش میکنم دعوا نکنید"مین جونگوک به طرفی هول داد با اخمی به جیمین گفت:"ولش کن بزار عقده های چند سالشو خالی کنه بیا نامجون بیا منتظر چی هستی؟برات سنگینه هضمش جین بین منوتو انتخابش من بودم کینه های گندیدت هربار توی حرفات بوی تعفنش بلند میشه! ی بار برای همیشه بیا تمومش کن میخوای من بگم؟میخوای همین پسرکوچولو که ازت خدا ساخته و هیونگ هیونگ میکنه بدونه تو چه موجود وحشتناکی هستی؟یه بار منم دهنمو واکنم تو لجن کثافت کاریهات غرق میشی ولی من مثل تو با حرف آدمارو تخریب نمیکنم من عمل میکنم کاری که تو هیچوقت بلد نبودی "جونگوک که دیگه نمیتونست جلوی خودشو بگیره فریاد زد:"توروخداااا بس کنییییییییید هیچکدومتون فکر این نیست الان تهیونگ ممکنه تو چه اوضاعی باشه همتون خودخواهید از همتون متنفرم من خودم میرم پیش امپراتور حتی شده میگم که سجونگ من کشتم ولی نمیخوام شما بهم کمک کنید خسته شدم از بحثاتون" خواست از در خارج شه با صدای مین که گفت:"بهشون گفتم کار من بوده پس اگر میخوای رفیقت زنده ببینی فقط صبر کن" متوقف شد با خوشحالی به سمتش برگشت.با صدای سجین که اجازه ورود میخواست و داخل شد به سمتش برگشتن سجین با تعجب به مین نگاهی کرد و گفت:"واقعا امروز میخوای با پسر امپراتور مبارزه کنی؟"با شنیدن این حرف همه با تعجب به مین نگاه کردن منتظر جوابش شدند."مگه براتون فرقی داره"مین گفت و به سمت در راه افتاد بازش کرد و گفت:"چند ساعت دیگه دوستتون پیشتونه الانم همتون برید بیرون".نامجون وسجین اولین نفر خارج شدند جونگوک که از رفتارش با مین پشیمون بود معذرت خواهی کرد و رو به جیمین گفت:"تو میمونی؟"جیمین نگاهش بین مین و جونگوک میچرخید مین فریاد زد"گفتم همتون پس توام استثنا نیستی! فقط گورتون گم کنید"جیمین تعظیمی کرد و همراه جونگوک بیرون رفت.
همشون نگران توی محوطه قصر ایستاده بودند "یعنی چی که نمیدونی سرچی شرط بسته؟این مین دیگه داره کلافم میکنه"نامجون رو به سجین گفت.جیمین روی صندلی نشسته بود دستشو بین موهاش فرو برده بود "چرا همیشه انقدر زود قضاوت میکنیم اون حتی بیشتر از ما فکر ازادی تهیونگ بوده و براش ..."نفس عمیقی کشید و حرفش نصفه رها کرد."حالا باید چکار کنیم؟"نامجون توی فکر بود نگاهی به سجین کرد و گفت باید باهات حرف بزنم! خصوصی!."ما چکار کنیم؟"جونگوک پرسیدو نامجون رو به پسرکوچکتر گفت با خنده گفت:" برو محل مبارزشون بهترین جا رو برای تماشا انتخاب کن تا ما هم بیاییم"بعد از حرفش همراه سجین به سمت اتاقش به راه افتاد.
مین با سردرد از روی تختش بلند شد توی دلش فقط میخواست همه چی زودتر تموم شه به سمت آینه اتاقش رفت با نگاهی به خودش گفت:"اگر الان اینجا بودی حداقل موهام شونه میزدی بعد از این یه روزم اینجا نمیخوام بمونم دلم برات تنگ شده اگر میدونستی تو چه موقعیتی ام حتما خودتو میرسوندی مگه نه! ولی اشکال نداره خودم از پس همه چی برمیام کاری میکنم بهم افتخار کنی"دستی به لباسش کشید شمشیرشو برداشت و از اتاق خارج شد.
همه توی میدون جمع شده بودند امپراتور با لبخند رضایتی که از گوشه لبش پاک نمیشد به دو پسر نگاه میکرد مین به سمت امپراتور رفت برگه رو از دستش گرفت بعد از خوندنش گفت"اول پسره" امپراتور با سر به سربازا اشاره کرد و تهیونگ که بخاطر شکنجه بیهوش شده بود به سمت میدون اوردند جونگوک به سمت تهیونگ دوید و اونو روی دوشش گذاشت نامجون روبهش گفت:"ببرش اتاقت من یکی رو میفرستم معانش کنه"بعد به یکی از سربازاش گفت تا برای اوردن پزشک به بهداری قصر بره.جونگوک قبل از رفتنش تعظیمی برای تشکر به مین که طرف دیگه میدون بهشون خیره بود کرد.مین برگه ها رو امضا کرد و برگشت با صدای بلندی رو به جیهوپ فریاد زد:"آماده ای؟"جیهوپ با صدایی تحلیل رفته گفت :"یا میکشمت یا با خودم به گور میبرمت" و مین باشنیدن این حرف شمشیرو بالا گرفت به سمت جیهوپ یورش برد .همه با استرس به صحنه روبرو خیره بودند صدای شمشیرها توی قصر پیچیده بود سربازهای اطراف برای تضعیف روحیه مین با دسته های شمشیرشون به سپرها ضربه میزدن.مین توی این جنگ ضربات سنگین جیهوپ دفع میکرد توی دلش بخودش گفت:"اون واقعا به قصد کشتن حمله میکنه"از افکارش لبخندی زدتقریبا نیم ساعت از مبارزشون گذشته بود هر دو خسته شده بودند و نفس نفس میزدند بی رمقتر به حملاتشون ادامه میدادند هیچکدوم قصد عقب نشینی نداشت که جیهوپ تعادلش بهم خورد و روی زمین افتاد مین بدون اینکه از فرصت بدست اومده برای حمله استفاده کنه گفت:"اگر خسته ای میخوای ...."که حرفش با خاکی که جیهوپ توی صورتش پاشید قطع شد نمیتونست چشماشو باز کنه دستاشو روی چشماش میکشید و با طعنه گفت"دقیقا کاری که یه ترسو میکنه" و یه لحظه بخودش اومد که شمشیر جیهوپ چند سانت با سینش فاصله داشت به عقب خم شد و تیغه شمشیر باعث پاره شدن لباسش شد مین دستشو اهرم کرد و با یه چرخ به عقب پرید.روی زمین نفس میزد با کمک شمشیرش ایستاد . مین تیکه پاره شده جلوی لباسشو کند و موهاشو به پشت بست با لبخندی گفت:"ممنون دنبال یه چیزی بودم ببندمش "و بعد حرکتی به گردنش داد متعجب به جیهوپ نگاه میکرد که هیچ عکس العملی نشون نمیده.نگاه جیهوپ روی خودش دنبال کرد به گردنبندش رسید که الان کاملا پیدا بود سنگ توی مشتش گرفت و فشار داد.جیهوپ که سنگ از دیدش توی دستای مین پنهان شده بود نگاهشو با خشم به مین دوخت.حس میکرد تمام اتفاقات چند روز گذشته از تجاوزش تا مرگ خواهرش و شبی که با مین گذرونده بود مثل فیلم درحال عبور از جلوی چشماشه.خم شد و فریادی زد که همه با تعجب نگاهش کردن مین فرصت مناسب دید و به سمت حمله کرد حرکتش تنها باعث خراش روی بازوی جیهوپ شده بود انگار فقط میخواست با این کار اون از افکار مسخرش بیرون بیاره.جیهوپ خنده ی تمسخر امیزی کرد و گفت:"هه هه هه همه تلاشت همین بود؟"مین سردردش رفته رفته بدتر میشد حتی حال جواب دادن به حرفهای جیهوپم نداشت با شمشیرش تکیه داد و گفت:"خب تو بیا بهم نشون بده چجوری باید یه نفر بکشم"
سربازی با عجله به امپراتور نزدیک شد و بعد از تعظیم بلافاصله گفت:"عالیجناب چند نفر از مینگ یوعه به اینجا اومدن"امپراتور با شنیدن اسم مینگ یوعه ابرویی توی هم کشید نمیخواست الان که درحال سود بردن از مبارزه است اونو تموم کنه به سرباز اشاره کرد که به اونا اطلاع بده منتظر بمونن و نگاهشو به مبارزه دوخت.
جیهوپ با تمام توانش ضرباتشو با شمشیر وارد میکرد مین حین جاخالی دادن از ضربات جیهوپ گفت:"انقدربودن با من برات عذاب اوره؟که میخوای منو بکشی؟"جیهوپ عصبانی تر شده بود توی حرکتی که پشت مین قرار گرفت قبل از هرعکس العملی از پشت ضربه ای به کمر مین زد و اونو روی زمین انداخت مین بلافاصله برگشت با جیهوپی که درحال حمله به طرفش بود روبرو شد چرخی زد و از شمشیر که سینشو نشونه گرفته بود دور شد و شمشیر جیهوپ توی زمین فرو رفت مین با لگدی به شمشیر باعث زمین خوردن جیهوپ شد و بلافاصله رو سینش نشست و با دسته ی شمشیرش ضربه ای وارد کرد و نفس نفس زنان گفت:"تموم شد مردی"و بعد ایستاد به جیهوپی که روی زمین نیم خیز نشسته بود و مشتشو تو خاک میزد خیره شد."هییی دست نگه داریییید"با صدای فریادی که از بیرون از میدون به گوش رسیدهمه به طرفش برگشتند سربازها در تلاش برای جلوگیری از ورود فرستاده های مینگ یوعه بودند امپراتور لعنتی زیر لب فرستاد و علی رغم میل باطنیش فریاد زد "مبارزه رو تموم شده اعلام میکنم"جیهوپ نمیتونست شکستشو مقابل یونگی قبول کنه با صدایی که به گوش مین رسید گفت:"ولی برای من تموم نشده"بعد از حرفش با شمشیرش به سمت مین حمله ور شد.همه باشوک به صحنه روبرو خیره شده بودند مین شمشیرش به حالت دفاعی جلوش گرفت ولی قبل از برخورد شمشیرشو پایین اورد و گفت :"ولی من برنده ام و برای من تموم شده"...#کریزی
ಥ_ಥ
YOU ARE READING
Savage
Historical Fiction:" هی بیایید میخوام روی یه حیوون نشان مالکیتمو بزنم بیایید ببینید چجوری میخوام اینو برده خودم کنم" مردها و زنها با فریادهای رییسشون از چادر بیرون اومده بودند همه جمع شده بودند.رییس، مینو روی زمین کشید جلوی سربازاش ونزدیک آتیش کنارشون پرت کرد.سربازها...