Savage 32

506 128 30
                                    

"حالش چطوره؟"نامجون با لحن ناراحتی از جونگوک که بالای سر تهیونگ نگران نشسته بود پرسید.جونگوک نفس صداداری کشید و به سمت پسر بزرگتر برگشت:"خوبه معاینش کردن و گفتن آسیب جدی ندیده فقط چندتا کوفتگی و ضرب دیدگی که اونم خوب میشه"نامجون سری تکون داد جونگوک متوجه حالت ناراحتش شد با تردید پرسید:"اتفاقی افتاده؟چرا پکری هیونگ" نامجون سرشو بلند کرد تو چشمای جونگوک خیره شد و با صدای ارومی گفت:"ما فردا صبح از اینجا میریم امیدوارم تو..."حرفش با دیدن بغض ناگهانی جونگوک که اشک توی چشماش جمع شده بود و با بهت منتظر ادامه حرفش بود قطع شد."جونگکوک خوبی؟" پسرک متوجه حالتش نشده بود یهو به خودش اومد با پشت دست چشماشو مالید:"آه آره خاک بود فکر کنم"دیدن ناراحتی جونگوک برای نامجون سخت بود ولی خودشم میدونست راه اونا بالاخره از هم جدا میشد پس بهتر بود زودتر این اتفاق بیفته ."میشه منم همراه شما بیام؟" با حرف ناگهانیه پسرکوچکتر با تعجب بهش خیره شد "منظورت چیه؟" جونگوک نگاهی به تهیونگ کرد و گفت:"من هیچ انگیزه ای برای برگشت به اییرتی ندارم مطمئنم برادرم حتی از اینکه برنگردم خوشحالم میشه و هیچ دلیلی ام برای موندن اینجا ، میشه همراهت بیام هیونگ؟"
نامجون لبخندی زد و درجوابش گفت:"اگر خودت دوست داری من مشکلی ندارم" جونگوک از شنیدن موافقت نامجون خوشحال شده بود اینو تنها راه فرار از احساساتش میدونست میخواست از تهیونگ دور باشه حس میکرد اگر بمونه ممکنه رفاقتش با بهترین دوستش بهم بخوره و این اونو ازهمه بیشتر عذاب میداد.با یاداوری جیمین روبه نامجون گفت:"بقیه چکار میکنن پس؟ما بریم اونا هم برمیگردن؟"نامجون زبونشو توی لپش چرخی داد و گفت"من نمیدونم ولی انگار از مینگ یوعه اومدن دنبال مین تا برشگردونن"جونگوک سری تکون داد و گفت  :"اهان مین"با به یاد اوردن چیزی با صدای بلندی گفت:"وای راستی مسابقه چی شد لعنتی یادم نبود" نامجون از حالت جونگوک خنده ای کرد و جواب داد:"هیچی مین برنده شد اتفاق خاصی نیفتاد"جونگوک نفس راحتی کشید و با شیطنت گفت:"از اولم میدونستم مین میبره اون پسر خیلی باحاله فکر کنم خیلی ها میخوان مثل اون باشن یکیش خودم"با شنیدن این حرف نامجون با عصبانیت ایستاد و با صدای خشمگینی گفت:"تو اصلا ازاون چی میدونی که حالا ارزوت مثل اون شدنه؟"با حرفش به سمت دررفت و باعصبانیت بازش کرد که با جیمین روبرو شد اونو کنار زد و از اتاق خارج شد.جیمین شوکه به رفتن نامجون خیره بود با نگاه پرسشگرانه ای به سمت جونگوک برگشت واون در جواب شونه ای بالا انداخت و گفت:"نمیدونم چی شد یهو عصبانی شد تا گفتم میخوام مثل مین باشم"جیمین خنده ای کرد :"توبدترین چیزی که میتونستی بگی بهش گفتی حالا میگی نمیدونی چی شد عصبانی شد؟"با نشستن روی صندلی کنار تخت به جونگوک گفت:"نگران نباش میبینی که حالش خوبه من بیشتر از اون نگران توام ؟ خوبی؟"جونگوک لبخندی زد و روبه جیمین گفت:"فردا با نامجون هیونگ از اینجا میرم قبول کرد همراهش برم"جیمین نگاه غمگینی کرد و گفت:"فکراتو کردی؟"جونگوک با سر تایید کرد و ناگهان خودشو توی بغل جیمین دید که با بغض گفت:"هیچوقت فکر نمیکردم دوستای خوبی مثل شما پیدا کنم و سختتراز همه به این زودی ازتون جدا شم!از الان فکر میکنم دلم براتون تنگ میشه حتی برای نامجون هیونگت" جونگوک دستاشو دور جیمین حلقه کرد و اروم زمزمه کرد:"منم همینطور ولی مطمئنم خیلی زود همو میبینیم جیمین فقط قول بده منو فراموش نکنی"جیمین از جونگوک فاصله گفت دستاشودور صورتش قاب کرد و گفت:"مگه میتونم این خرگوش مهربون و شیرین فراموش کنم؟"
.....
امپراتور روی تختش تکیه زده بود و به حرفهای دو پسر روبروش گوش میداد و لبخندش پررنگ تر میشد.مین با صدای بلندی فریاد زد."یک ساعت دیگه راه میفتیم" به سمت امپراتور برگشت و گفت:"یادت نرفته که مسابقه رو باختی"امپراتور با به یاد اوردن قراردادی که با مین بسته لبخندش جای خودشو به اخمی داد مین سرشو برگردوند و بدون حرف دیگه ای از سالن خارج شد.جیسو به سمت امپراتور نگاهی کرد و با احترام گفت"از نظر شما که اشکال نداره امپراتور" امپراتور نیشخندی زد : "البته باعث خوشحالیمه به امپراتور جانگ سلام منو برسونید بگید از امانتیشون خوب مواظبت کردم" مین توی حال خودش نبود به سمت اتاق جونگوک میرفت با عصبانیت درو باز کرد و با اخم به دو پسر که درحال صحبت بودند نگاهی کرد:"هی جیمین پاشو داریم راه میفتیم اگرم میخوای بمونی بمون من مشکلی ندارم " بعد از حرفش در محکم بست و رفت.دو پسر با شوک از رفتار عجیب مین به در بسته خیره بودند جیمین بلافاصله بلند شد و بسمت در رفت برگشت به جونگوک نگاهی کرد:"برمیگردم" و به دنبال مین رفت. مین به اتاقش برگشت حرفهای جیسو توی سرش میپیچید نمیتونست چیزی که شنیده رو باور کنه با خودش بلند بلند و خشمگین حرف میزد"مینگ یوعه؟! هه !!ییشینگ؟؟؟" با گفتن اسم ییشینگ فریادی زد و شروع به شکستن وسایل اتاقش کرد هرچقدر میگذشت عصبی تر میشد نمیتونست خودشو کنترل کنه با به یاد اوردن جین و اینکه نمیدونست اون الان ممکنه تو چه وضعی باشه مشتاشو یکی بعد از دیگری توی دیوار روبروش میزد براش مهم نبود حتی اگر دستش براثر ضربه ها میشکست تا وقتی اون دیوار در نظرش صورت ییشینگ بود دلش میخواست فقط خشمشو روی اون لعنتی خالی کنه.جیمین درو باز کرد و ترسیده وارد اتاق شد فریاد زد:"امپراتووور"مین بدون توجه به جیمین بکارش ادامه میداد جیمین جلو دوید و دستاشو دور پسر بزرگتر حلقه کرد و با التماس از مین میخواست تمومش کنه ولی اون، جیمینو با عصبانیت به کناری پرت کرد.دستاشو با شدت روی میز کشید که خرده ظرفهای شکسته باعث آسیب به دستش شد صندلی کنار میزو با فریاد بلندی با شدت به سمت دیوار کوبید.روی زانوهاش فرود اومد شروع به نفس نفس زدن کرد.جیمین خیلی ترسیده بود نزدیک رفت مین دیگه حرکتی نمیکرد فقط سرشو پایین انداخته بود و به دستهای خونیش خیره شده بود جیمین دستای مین توی دستش گرفت"نباید بخاطر عصبانیتت از بقیه به خودت صدمه بزنی"به صورت خسته و عصبی مین نگاهی کرد دستی به شونش گذاشت و گفت" همین جا بمون برمیگردم"بلند شد و از اتاق خارج شد.با سرعت به سمت درمانگاه قصر دوید تا وسایلی برای بستن دستهای مین بگیره وارد ساختمون شد و با جیهوپ که روی لبه ی تختی نشسته بود روبرو شد"اوه جیهوپ شی خوشحالم حالتون خوبه"جیهوپ سرشو بلند کرد و با لبخندی به جیمین گفت:"آره به لطف امپراتورت خوبم فقط یکم ضعف داشتم الان بهترم"پزشک سلطنتی نزدیکشون شد و روبه جیهوپ گفت"آره البته اگر بیشتر به تغذیتون اهمیت بدین هیچوقت این اتفاق نمیفته نباید به دستتون فشار بیارید شـ..."جیمین وسط حرفش پرید و سریع گفت:"ببخشید من یکم عجله دارم میشه یکم از وسایلتون برای بستن زخم بهم بدید"پزشک اخمی توی هم کشید و جواب داد:"اگر کسی اسیب دیده باید بیاریش اینجا من نمیـ" جیمین منتظر حرف پزشک نشد و به سمت میز کناری که روش مقداری پارچه سفید و داروی گیاهی بود دوید به ظرف نگاهی کرد :"این بدرد میخوره؟"پزشک عصبانی گفت :"بهت گفتم باید بیاری.."جیهوپ بلافاصله گفت :"آره آره برای من ازاونا استفاده کرد"جیمین سری برای تشکر تکون داد و سریع از اتاق خارج شد پزشک خواست نگهبانارو صدا کنه ولی جیهوپ مانع شد و روبه پزشک گفت:"برای دوتا پارچه؟آخه ارزش داره که همرو خبردار کنین؟"بعد از حرفش از تخت بلند شد و به دنبال جیمین به راه افتاد به خاطر ضعف بدنیش نمیتونست سریع قدم برداره ولی حدس میزد برای تهیونگ برده باشه تو ذهنش مرور میکرد آخرین نفری که همراه تهیونگ دیده بود کی بود پس با همین ذهنیت به سمت اتاق جونگوک به راه افتاد.جیمین به اتاق رسید با  دیدن مین که روی زمین افتاده شوکه شد و به سمتش دوید "مین مین! " کنارش زانو زد با گریه گفت:"اوه حالا باید چکار کنم"خواست بلند شه و کمک بیاره دستش توی دست مین گیر افتاد "حالم خوبه فقط بزار به حال خودم باشم و از اتاق برو بیرون"مین حتی چشماشو باز نکرد آروم به جیمین گفت وبعد دستشو رها کرد.جیمین با ناراحتی گفت :"ولی دستاتون.."مین چرخی به پشت زد و گفت :"کسی از دوتا خراش نمرده فقط بزار تنها باشم برو اماده باش باید راه بیفتیم"جیمین برخلاف میلش از اتاق خارج شد پشت در کنار دیوار روی زمین نشست.
.......
با شنیدن صدای در جونگوک به شخصی که پشت در بود اجازه ورود داد با دیدن جیهوپ که با قیافه ارومی وارد اتاق شد، بلند شد و تعظیمی کرد "آه شاهزاده جیهوپ"جیهوپ نگاهی به اطراف اتاق کرد و با سر به جونگوک احترام کوچیکی گذاشت.کنار تهیونگ رفت دستی به موهاش کشید و رو‌به ته گفت:"میگفتی میخوای استراحت کنی ازم خسته شدی این مسخره بازی ها چی بود ته ته" جونگوک لبخندی به لحن جیهوپ زد و گفت :"حالش خوبه شنیدم شما هم .."جیهوپ به دستش اشاره کرد و گفت"یه خراش ساده بود بالاخره مبارزه بی هیچی نمیشه!راستی جیمین اینجا نیومد؟"جونگوک دستی به گردنش کشید جواب داد:" آ نه اینجا بود ولی شاهزاده مین اومدن و گفتن یه ساعت دیگه از اینجا میرن و بعد جیمینم همراهش رفت فکر کنم رفتن اقامتگاه خودشون"با شنیدن این حرف جیهوپ بلافاصله از جاش بلند شد دستی به شونه های جونگوک گذاشت و با اشاره به تهیونگ گفت:"مواظبش باش تا برگردم" بعد از حرفش منتظر جواب جونگوک نشد و از اتاق خارج شد.توی مسیر تا اقامتگاه مین توی فکر بود براش سوال بود چه چیزی باعث شده مین بخواد به این سرعت اونجا رو ترک کنه ولی میدونست هر چی که هست مربوط به فرستاده های مینگیوعه است.نزدیک اتاق مین با دیدن جیمین که بیرون در نشسته و سرشو روی زانوهاش گذاشته سرعتشو بیشتر کرد و‌خودش بهش رسوند"جیمین ؟چرا اینجا نشستی؟" جیمین با شنیدن صدای اشنای جیهوپ سرشو بلند کرد چشمای قرمزش نشون میداد که گریه کرده :"اوه امپراتور مین گفت میخواد تنها باشه" جیهوپ نگاهی به وسایلی که جیمین با خودش برداشته بود کرد و اروم کنارش زانو زد:"اینارو برا کی میخواستی؟" جیمین بینیشو بالا کشید و جواب داد:"مین"جیهوپ وسایل برداشت و به طرف در اتاق رفت:"ولی جیهوپ شی مین گفته میخواد تنها باشه و فکر نکنم فکر خوبی باشه برید تو..."جیهوپ خنده ای کرد و گفت:"نگران نباش من میدونم چکار کنم "
با ورودش به اتاق با تعجب به وسایل شکسته نگاه میکرد به ارومی قدم برداشت با نگاهش مینو جستجو میکرد ولی با پیدا نکردنش نفس کلافه ای کشید و داد زد:"جیـ.."که حرفش با شنیدن صدای مین که گفت:"گفتم کسی نیاد توی اتاق فکرکنم واضح بود"قطع شد.جیهوپ چشماشو ریز کرد تا  محل صدا رو تشخیص بده.با دیدن مین که از پشت تخت با اخمی بلند شده بود و سرشو لبه ی تخت گذاشته خنده ای کرد نزدیکش شد بالای سر مین ایستاد، خیره به دستهای خونیش اخمی کرد وکنارش نشست و دستشو گرفت.مین با عصبانیت دستشو کشید و گفت :"به من دست نزن"جیهوپ با لجبازی دستشو گرفت و گفت:"بعد میتونی تلافیشو سرم دربیاری"مین سرشو لب تخت گذاشت و چشماشو بست انقدر فکرش درگیر بود که حتی حوصله بحث با جیهوپم نداشت جیهوپ با احتیاط خرده شیشه هارو درمیاورد اروم گفت:"ممکنه درد داشته باشه"مین با چشمهای بسته جواب داد:"برای من نداره"جیهوپ با به یاد اوردن چیزایی که پشت مین شنیده بود با تردید گفت:"چرا ؟" مین صداش کم کم تحلیل میرفت گفت:"یعنی الان جین داره درد میکشه؟"با شنیدن اسم جین ناخوداگاه اخم های جیهوپ توی هم رفت.با شنیدن صدای نفس های آروم مین صداش کرد وقتی جوابی نگرفت مطمئن شد که بخواب رفته. لبخندی زد. آرامش مین وقتی خواب بود اونو داشت وسوسه میکرد تا صورت پسر زیبای روبروش لمس کنه دستشو جلو برد و موهای مین که توی صورتش ریخته بود نوازش وار کناری زد وزمزمه کرد"انقدر جین دوست داری؟"نگاهشو از صورت غرق در خواب مین گرفت و شروع به بستن دستهای سرد و بی روح پسرکرد.دست مین توی دودستش گرفت سرشو پایین انداخت و گفت:"خودمو نمیبخشم برای کاری که باهات کردم توام نبخش کاش اونشب توی اتاق بجای چیزی که لایقش نبودم منو میکشتی!من از اون شب توی اردوگاه نتونستم تورو از ذهنم دور کنم. میدونی یه جورایی ادمی که درونت مخفی کردی دوست دارم"سرشو بلند کرد و با دیدن چشمهای بی روح مین که بهش خیره بود شوکه شد. مین با لحنی که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده گفت:"میری بیرون میخوام بخوابم"جیهوپ لبخندی زد وزمزمه وار گفت :"خودم از اون پوسته میکشمش بیرون"

#کریزی

سلام چطورین ⁦ಥ‿ಥ⁩
توروح واتپد دلم میخواد کامنتارو ج بدم ولی نمیزاره ⁦ಥ‿ಥ⁩ ی بار گذاشت و دیگه...
تف توش
امیدوارم دوسش بدارین این پارتو
ووت و کامنت هاتون خوشحالم میکنه ⁦ಥ_ಥ⁩
ایشون جیسو که پرسیدین کیه ⁦ಥ‿ಥ⁩
👇

 تف توش امیدوارم دوسش بدارین این پارتوووت و کامنت هاتون خوشحالم میکنه ⁦ಥ_ಥ⁩ایشون جیسو که پرسیدین کیه ⁦ಥ‿ಥ⁩👇

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
SavageWhere stories live. Discover now