یونگی از سیلی که به صورتش خورده بود زبونشو توی دهنش چرخی داد و با نیشخند به چهره ی عصبیه جین نگاهی کرد و حرفی نزد.جین از این رفتار یونگی خشمگین تر شده بود به سمت ییشینگ برگشت یقه ی لباس پسر رو گرفت به سمت خودش کشید و فریاد زد:"بهش چی گفتی؟اون شیشه چی بود؟" ولی با خنده های بلند ییشینگ روبرو شد پسرو به عقب هول داد با استرس شروع به قدم زدن دور میز کرد . جیهوپ کلافه به سمت مین رفت و دو طرف بازوی اون رو گرفت و به طرف خودش برگردوند و لحنی که سعی میکرد آروم باشه گفت:"یونگی! خواهشا بهم بگو چی شده تو چکار کردی؟"ادامه حرفشو به سمت ییشینگ برگشت و ادامه داد:"این پسره ی آشغال بهت چی گفته؟تورو مجبور کرده کاری کنی؟"مین دستشو از بین دستای جیهوپ بیرون کشید رو به جین که نگران بهش خیره بود جواب داد:"بهتره دیگه تو کاری که بهتون مربوط نیست دخالت نکنین هردوتون!"به طرف ییشینگ قدم برداشت و با لحن محکمی گفت:"بنگ رو یه ساعت دیگه بفرست ضلع غربی دریاچه کارش دارم"با این حرف لبخندی گوشه ی لب ییشینگ نقش بست "هرچی شما بخواید سرورم"بعد از حرفش با تمسخر به جین و جیهوپ که از شنیدن کلمه سرورم مات و مبهوت بودند نگاهی کرد.
یونگی به سمت در خروج رفت قبل از بیرون رفتن برگشت به دو پسر که همچنان با تعجب نگاهش میکردند گفت:"آآآآآ راستی من و ییشینگ فردا از اینجا میریم به سمت هونان اینجاهم بمونه برای خودت جینی" و از در خارج شد.جین و جیهوپ مات به رفتار یونگی خیره بودند.هردو به سمت ییشینگ نگاه کردند پسر شونه ای بالا انداخت و گفت :" دوست شماست از خودش بپرسید" ییشینگ نگاهشو به جین برگردوند و گفت:"جین متاسفم اونجوری که میخواستیم نشد باید نقشه رو تغییر میدادم"جین لعنتی زیر لب گفت و سریع به دنبال یونگی دوید.جیهوپ هنوز از حرفی که شنیده شوکه بود."خب خب جیهوپ شی! میبینم که توی بازی شروع نشده به من باختی یونگی رو "ییشینگ دستی به موهای مشکی لختش کشید و با ناز توی صداش گفت.جیهوپ اخمی توی هم کشید جواب داد:"من یونگی رو به گنده تر از توام نمیدم تو یه پسر بچه بیشتر نیستی که فقط برای اسباب بازی که مال یکی دیگست ذوق کرده"بهش نزدیکتر شدو ادامه داد:"بزودی باید اونو به صاحبش برگردونی عزیزم"ییشینگ لبخند کجی زد و گفت:"برخلاف تو که به یونگی به چشم اسباب بازی نگاه میکنه من اونو یه امپراتور میبینم که حاکم تمام منه"جیهوپ با شنیدن این حرف جا خورد خودش از مثالی که زده بود حس بدی داشت،حس اینکه جلوی اون پسر کم اورده بود داشت عصبیش میکرد. ناگهان چشمش به دسته ی طلایی موهای مین روی تخت پشت سر ییشینگ افتاد با جدیت گفت:" من یونگی و هر چیزی که به اون تعلق داره رو ازت پس میگیرم"چند دقیقه در سکوت بهم خیره بودند جیهوپ شیشه ی روی زمین برداشت و به سمت ییشینگ گرفت:"توش هر چی بوده پیدا میکنم و توی حلقت خالی میکنم"و شیشه رو توی مشتش گرفت و از در خارج شد.ییشینگ با رفتن جیهوپ روی صندلیش نشست و به پشتیه صندلی تکیه داد نفس عمیقی کشید."قربان میشه داخل شم"با صدای جیسواز پشت در با میلی اجازه داخل شدن داد و منتظر حرف پسر روبروش شد"عالیجناب الان یکی از جاسوسامون گزارش داده کیم نامجون توی مینگیوعه است"با شنیدن این حرف ییشینگ لبخندی زد:"انگار قراره همه چی بالاخره حل شه اینجوری برای من خیلی بهتره اگر نامجون بیاد من از شر جین خلاص میشم فقط میمونه جیهوپ که اونم جین برام حلش میکنه"جیسو کمی نسبت به حرفی که میخواست بزنه مردد بود این پا اون پا کرد و بالاخره گفت:"عاوم میتونم یه چیزی ازتون بپرسم؟"با نگاه ییشینگ به خودش کمی نگران شد و ادامه داد:"واقعا چرا شما بخاطر اون پسره اینکارو میکنید؟ شما الان سرزمینشو دارید حاکم اینجایید! هونان رو دارید! برعکس اینجا مردم خودمون شما رو میپرستند ولی شما خودتونو برای به دست اوردن این پسره به آب و آتیش میزنید در صورتی که میتونید اونو حتی به زور مال خودتون کنید واقعا نمیتونم درک کنم اون واقعا هیچی جز یه موجود بی احساس نیست که..."با مشتی که ییشینگ روی میز کوبید حرفش نصفه موند و با ترس یک قدم به عقب برداشت.ییشینگ با خشم گفت:"دوست ندارم این حرفارو درباره یونگی بشنوم زود از جلوی چشمام گمشو"جیسو از ترس، تعظیم نصفه ای کرد و سریع از اتاق بیرون رفت.
"یونگی هی با توام صبر کن "جین پشت سر مین با قدم های سریع حرکت میکرد و سعی داشت اونو متوقف کنه.مین عصبی به عقب برگشت و با صدای بلندی رو به پسر پشت سرش فریاد زد:"چیز دیگه ای ام مونده بخوای بگی؟کار دیگه ای هست نکرده باشی؟چیزی هست ندونم؟ اول از اون حرفای مسخرت که فکر کردی من انقدر احمقم باور کنم! بعد هم قضیه قرارت با این پسره ییشینگ سر من و اون سمی..."جین یونگی رو سریع توی بغلش کشید و اجازه گفتن بقیه حرفشو بهش نداد.بغض توی گلوی جین سنگینی میکرد و با صدای گرفته ای اروم گفت:"حق با توعه یونگی من اشتباه کردم من همیشه اشتباه میکنم ولی اینو بدون پای تو وسط باشه این اشتباهات درستترین کاره"مین دستاشو کنار بدنش مشت میکرد دلش میخواست از گرمی آغوشی که توش بود فرار کنه و دوباره فریاد بزنه. سرشو بلند کرد اشک توی چشمهای جین برق میزد و قطره ای که روی صورتش لغزید برای بدتر کردن حال یونگی کافی بود.حس خفگی میکرد از اینکه اون پسر انقدر خودخواهانه براش هر کاری میکرد! تا خواست حرفی بزنه صداش توی سرفه های بی وقفش گم شد جین با نگرانی سعی داشت یونگی رو اروم کنه پشتش ضربه میزد ولی فایده نداشت مین روی دستای جین رو به بیهوشی بود جین با ترس رو به سربازهای اطراف فریاد زد که پزشک خبر کنند و دوباره با استرس رو به مین گفت:"هی هی یونگی هی صدامو میشنوی یونگی داروهات کجاست"شونه های یونگی رو گرفته بود محکم تکون میداد تا حواس مین رو بخودش پرت کنه ولی فایده ای نداشت نگاهشو به اطراف میچرخوند تا کسی رو پیدا کنه که کمکش کنه چشمش به جیهوپ افتاد که مات و مبهوت از پشت سر بهشون خیره بود انگار توی دنیای دیگه ای سیر میکرد با فریادهای جین که اونو مخاطب قرار داده بود بخودش اومد و تازه متوجه موقعیت و حال یونگی شد به سمتشون دوید "چش شده! چکار کنم؟"جیهوپ سریع گفت و جین با نگرانی جواب داد:"اون کیسه که بهت دادم کو زود باش اون کجاست"جیهوپ سراسیمه دنبال کیسه اطراف کمربندش بود"اها ایناهاش ایناهاش "یکی از اون قرصهای داخلشو دراورد و با عجله به سمت یونگی رفت خواست قرص رو توی دهن پسر بذاره که جین اونو به عقب هول داد و قرص ازش گرفت و با عصبانیت گفت:"مگه میخوای خفش کنی؟!"بلافاصله یونگی رو نیم خیز نشوند قرصو نصف کرد و توی دهن یونگی گذاشت صورت یونگی از تلخی دارو توی هم رفت و سعی داشت جلوی خودشو برای بیرون ریختن اون دارو بگیره.همه با نگرانی بهش خیره بودند نفس های نصفشو به زور وارد ریه هاش میکرد جیهوپ با ناراحتی به دو پسر جلوش نگاه میکرد دیدن یونگی توی بغل جین اون حس آرامشی که بین اونها میدید نمیتونست انکار کنه ولی داشت قلبشو به درد میاورد. "هی چه اتفاقی افتاده؟"با شنیدن صدای ساکورا به سمتش برگشت دختر با قدم های سریع به اونها نزدیک میشد با دیدن مین که نشسته و به جلو خم شده سرعتشو بیشتر کرد و خودشو کنارش رسوند "امپراتووررر چی شده؟"خواست دست یونگی رو بگیره که بلافاصله با خشم مین مواجه شد :"هی بمن دست نزن"ساکورا ناگهان تعظیمی کرد و سریع گفت:"جسارت من ببخشید من پزشکیارم امپراتور منو یادتون نمیاد؟"مین به دختر توجهی نکرد و سعی کرد بایسته.جین زیر بازوشو گرفت و گفت:"میبرمت اتاقت استراحت کنی!"مین با صدایی که به زور شنیده میشد"میریم اتاق تو!" جیهوپ به سمت ساکورا رفت و اونو بلند کرد و با صدای بلندی گفت:"نمیخواد نگران امپراتور باشی ایشون کنار دوست پسرش همیشه حالش خوب میشه"با شنیدن این حرف مین اخمی توی هم کشید و به سمت جیهوپ برگشت.جیهوپ بدون توجه به نگاه مین دست ساکورا رو توی دستش گرفت و پشت به مین کرد و بلند گفت:"اوه ساکورا شی ما یه قراری داشتیم بهتره بریم"دختر از حرکت ناگهانی جیهوپ جا خورده بود با چشمای گشاد شده به پسر خیره شد.مین تک سرفه ای زد و نفسشو صدا دار خارج کرد و با نیشخند گفت:"خوبه دیگه جای خوابتم پیدا کردی فقط سریعتر تکلیف خودتو معلوم کن و گورتو از قصر من گم کن" جیهوپ از عصبانیت دندوناش روی هم فشار میدادم دست ساکورارو کشید و از اونجا دور شد.یونگی همراه جین به سمت اتاقش رفت وقتی وارد شدند جین، یونگی رو به سمت تخت هدایت کرد ولی پسر با مخالفت روی صندلی کنار دیوار اتاق نشست و گفت "برای استراحت نیومدم فقط نمیخواستم جلوی اون پسره بهت بگم"جین متعجب نگاهی به مین کرد و منتظر ادامه حرفش موند.مین ادامه داد"تو خودتو منو این سرزمینو مفت دادی به ییشینگ به اسم نجات من!این کاریه ک ازت برمیومد؟این اون جین بزرگ بود که من اینجا رو بهش سپردم؟تو راحتترین کارو کردی معامله با اون پسره ی عوضی"جین داشت از حرفهای یونگی عصبی میشد محکم مشتی به دیوار بالای سر یونگی کوبید و فریاد زد :"متاسفم که منو اینجوری شناختی فکر کردی انقدر ساده بوده همه چی! وقتی تو توی تیانگ سرگرم دختر پادشاه بودی من برای این سرزمینه کوفتی هرچیزی رو تحمل کردم هرررچیزی، میفهمی هر چیزی! میخوام بهت نشون بدم درد چیه"ولی چیزی درونش جلوی اینکارو میگرفت از یونگی و حرفهاش ناراحت بود ولی به خودش اجازه نمیداد اون پسر ناراحت کنه.نفس عمیقی کشید و به سمت یونگی خم شد و اروم گفت :"بهتره بری یونگی"مین از تغییر حالت ناگهانی جین تعجب کرد با اخم گفت:"چرا حرفو عوض میکنی؟چرا بهم نشون نمیدی اون دردی ک هیچوقت نکشیدم چیه؟"جین شروع به قدم زدن توی اتاق کرد سعی داشت احساسشو پنهان کنه از روبرو شدن با یونگی اون لحظه احساس ناراحتی میکرد دوباره جملشو تکرارکرد واز یونگی خواست از اونجا بره.مین عصبی از روی صندلی بلند شد و مشت محکمی به سینه پسر زد و اونو هول داد و گفت:"بهت گفتم اون دردتو نشونم بده نکنه چون دیگه پادشاهت نیستم رو حرفم حرفت میزنی؟"جین از حرف مین دردی توی قلبش حس میکنه رو به مین جواب میده:"باشه طاقتشو داری؟"
#کریزی
.....
سلام برای تاخیر ببخشید واتپد هر چی پست میزاشتم اپ نمیشد
🥲🥲🥲🥲🥲🥲تصویر لوهان و ییشینگ
VOCÊ ESTÁ LENDO
Savage
Ficção Histórica:" هی بیایید میخوام روی یه حیوون نشان مالکیتمو بزنم بیایید ببینید چجوری میخوام اینو برده خودم کنم" مردها و زنها با فریادهای رییسشون از چادر بیرون اومده بودند همه جمع شده بودند.رییس، مینو روی زمین کشید جلوی سربازاش ونزدیک آتیش کنارشون پرت کرد.سربازها...