Savage 41

429 106 21
                                    

با صدای تشویق از پشت سرشون به عقب برگشتن.جیهوپ که تااون لحظه گوشه ای ایستاده بود در حالی که دستاش محکم به هم میزد به اون سه نفر نزدیک شد و گفت:"یونگی این همون جین که اینهمه همه جا ازش تعریف میکردی؟"ییشینگ که متوجه حضور جیهوپ نشده بود با طعنه گفت:"اه محافظ جدید یونگی! دیدنت اینجا زیاد تعجب برانگیز نبود"جیهوپ جلوی مین ایستاد و دستاش از تیغه ی شمشیر پایین کشید و رو بهش گفت:"اون کسی که باید شمشیر زیرگردنش بگیرن تو نیستی اونه"جین اخمی کرد و گفت:"فکر نکنم تورو بشناسم و این وسط چیزی به تو ربط داشته باشه "ییشینگ دستی به شونه جین گذاشت و جواب داد:"این همون پسره است که مین بخاطرش موهاش زد و ...جیسو میگفت توی تیانگ با این پسره رابطه داشته"با شنیدن این حرف جین نگاه متعجبی به مین کرد منتظر حرفی از مین بهش خیره شده بود ولی فقط سکوت مین نصیبش شد. "هه انگار توام بیکار نبودی یونگی!منو باش فکر میکردم شاید یکم داره بهت اونجا سخت میگذره و نگران بودم" جین با لحن تمسخرآمیزی گفت.مین نگاهشو به جین دوخت آروم گفت:"من ادمی که اینجا ایستاده و این حرفارو میزنه باور ندارم جین خودتم میدونی که هیچکدوم نمیتونه درست باشه و ..." جیهوپ وسط حرفش پرید و با خنده گفت :"یونگی یونگی یووونگییییی واقعا انقدر خری یا داری خودتو گول میزنی؟ نمیبینی؟ این آدم کوچیکترین پشیمونی توی صداش نیست! اون یه موجود که راحت رفاقتشو به قدرت فروخته چرا چشمات وا نمیکنی؟!"
رو به جین که نگاهش به مین بود کرد و ادامه داد:" واقعا برات متاسفم میدونی چرا؟چون تو ارزش نگرانی هایی که یونگی برات کشید نداشتی! خودش توی درد بود تنها اسمی که میگفت تو بودی. تو بینهایت نفرت انگیزی! وقتی توی آینه به خودت نگاه میکنی حالت از خودت بهم نمیخوره؟"جین توی دلش قدردان جیهوپ بود که داره اینجوری از مین دفاع میکنه کاری که خودش نمیتونست کنه این داشت از درون نابودش میکرد که متوجه اخم ییشینگ روی خودش شد. میدونست باید برای صلاح یونگی این نقش به پایان برسونه مهم نبود اگر یونگی ازش متنفر باشه ولی ترجیح میداد حداقل اون رو سالم ببینه حتی اگر مجبور باشه نداشته باشتش و از دور مواظبش باشه.مین رو به سمت خودش کشید :"یونگی بهتره بیدار شی برات عجیب نبود حضور نامجون توی تیانگ؟هنوز فکر میکنی تصادفیه؟جیمین که همراهت فرستادم اینا همه رو بزار کنار هم شاید باور کردی میدونم روی من خیلی حساب باز کردی ولی من مجبور بودم بهت نزدیک شم خیلی نزدیک ! ببین یونگی، جانگ واقعا دوستت داره وگرنه من میخواستم تورو همونجا توی تیانگ نگهدارم میفهمی یونگی؟ من ازت متنفرم فقط تحملت میکردم فقط کنارت وانمود میکردم نگرانتم فقط دلم میخواست اعتمادتو بیشتر جلب کنم!اره اعتراف تلخیه ولی وابستت شده بودم"نفس های مین به شماره افتاده بود اروم گفت "بس کن جین" ولی جین بیشتر ادامه داد:"الان میفهمی چجوری توی قدرت میتونن به یکی ضربه بزنن نه؟"مین دوباره ملتمسانه از جین میخواست تمومش کنه
این وضع داشت هرچی بیشتر جیهوپ عصبی میکرد مین رو از دستای جین بیرون کشید و سینه به سینش ایستاد:"داری از عذاب دادنش لذت میبری؟ من مطمئنم یونگی اگر بخواد میتونه جوری جوابتو بده که تو و اون پسره ی عوضی جرات نکنید حرف بزنید اینو خودتم خوب میدونی و اینکه سکوت کرده داره به شعور خودش که تورو رفیقش دوستش هر چی میدونست احترام میزاره ولی من مجبور نیستم وایسم ببینم تو داری هر مزخرفی بهش میگی" خواست دست مشت شدشو توی صورت جین بکوبه که با مشتی که به صورتش خورد به عقب پرت شد.با عصبانیت دستی به خون گوشه ی لبش کشید و سرش با خشم بلند کرد تا کسی که بهش ضربه زد ببینه با تعجب و شوکه به  یونگی که با صورت قرمز شده جلوی جین ایستاده و انگشتاش محکم فشار میداد خیره شد یونگی با فریاد توی صورت جیهوپ گفت:" به توی عوضی هیچ ربطی نداره و حق نداری باهاش حرف بزنی چه برسه دستت بهش بخوره فهمیدی یا جور دیگه ای حالیت کنم؟اینکه گذاشتم کنارم باشی دلیل نمیشه بهت اجازه بدم تو چیزی که کوچکترین ربطی بهت نداره دخالت کنی جیهوپ!تو یه برده ای فقط ..."با حس فشاری روی قفسه سینش حرفش نصفه موند دستش به سینش چنگ زد روی زانوهاش خم شده بود با نفس نصفه نیمه ای به زور سرپا ایستاد به سمت جین برگشت توی چشماش که دیگه الان نگرانی توش موج میزد خیره شد و گفت :"برام مهم نیست حتی اگر همه اینا واقعی باشه یادته بهت گفتم تو حتی برای کشتن منم همیشه اجازه داری چون چیزی که دارم باهاش زندگی میکنم چیزیه که خودت بارها نجات دادی مختاری هروقت خواستی ازم بگیریش! دستای سردشو به صورت جین گذاشت توی چشمای پر از اشک جین خیره شد :"ناراحت نباش جین نمیزارم هیچکس بخاطر حرفات و کارات سرزنشت کنه!به هیچکس اجازه نمیدم میدونی که بخاطرت هرکاری میکنم"
به سمت ییشینگ که انتظار این رفتار از مین نداشت چرخید با نیشخندی گفت :"موفق باشی امپراتور جانگ"
مین بعد از حرفش به سمت در خروجی رفت جیهوپ سری به نشانه تاسف برای جین تکون داد و پشت یونگی به راه افتاد "هی جیهوپ" جیهوپ با صدای جین متعجب به سمتش برگشت که با کیسه ای به سمتش پرتاب شد روبرو شد "لازمت میشه "جیهوپ به کیسه ی توی دستش نگاهی کرد و بدون حرفی به دنبال مین به راه افتاد.جین به رفتن مین خیره مونده بود متوجه نگاه سنگینی روی خودش شد به طرف سربازی که با تعجب بهش خیره بود برگشت با دیدن لوهان توی لباس سربازای قصر جا خورد.میتونست نفرت توی چشمای اون پسر ببینه توی دلش بخودش فحش میداد میدونست لوهانو نباید از خودش ناامید میکرد اون تنها برگ برندش بود. "من میرم باید راهی پیدا کنم با مین حرف بزنم بهتره توام حواستو جمع کنی اصلا از اون پسره خوشم نمیاد زیادی تو همه چی دخالت میکنه"ییشینگ رو به جین گفت و جین با نفرت به سمتش برگشت و جواب داد:"تو زیادی رابطه ما رو دست کم گرفتی جانگ بهتره الکی تلاش نکنی"ییشینگ اخمی کرد و به سمت در خروج به راه افتاد قبل از خروج گفت:"بهتره امیدوار باشی همه چی اونجور که میخوام پیش بره نه اونجوری که تو میخوای جین"بعد از رفتن ییشینگ جین به سمت لوهان برگشت که با جای خالیش روبرو شد به سمت سربازها دوید و سراسیمه پرسید:"این سربازی که اینجا بود کجا رفت؟"سربازها سردرگم شده بودند اعلام بی اطلاعی کردند جین لعنتی به شانسش فرستاد و به سمت بیرون سالن دوید.بنگ که از ترس شرایطی که پیش اومده بود خودشو پشت ستونی مخفی کرده بود آروم مثل ماری که طعمه ای رو دیده بیرون اومد نیشخندی زد و گفت "اگر اون اینجاست پس نایسانگم هست"
گیج و منگ مثل دیوونه ها میدوید نمیدونست کجا فقط میخواست از اون محیط دور شه تصویر جین رفتارش با یونگی از جلوی چشمش محو نمیشد نمیتونست باور کنه جین اون حرفارو زده بود کسی که ادعا میکرد از همه بیشتر به فکر یونگیه!میخواست زودتر خودشو به کلبه برسونه تصمیمشو گرفته بود هرجور شده باید یونگی رو با خودش به کلبه میبرد دیگه به هیچکس نمیتونست اعتماد کنه توی همین افکار بود که به شخصی برخورد کرد و با شدت به زمین افتاد مرد سراسیمه به سمتش رفت تا کمکش کنه "لوهان!!!! خودتی؟؟؟" لوهان با شنیدن اسمش با تعجب سرشو بلند کرد با دیدن سجین بلافاصله ایستاد دستی به چشمش کشید اشکاش پاک کرد."شما اینجا چکار میکنید؟تنهایی؟ اتفاقی افتاده؟" سجین از دستپاچگیه لوهان نگاه مشکوکی بهش کرد و جواب داد:"نه با شاهزاده کیم اومدیم یه سری کار داشتیم !" لوهان اهانی گفت و سرشو پایین انداخت پسر بزرگتر دستشو زیر چونه لوهان گذاشت وسر پسر بلند کرد و خیره توی چشماش گفت"اگر اتفاقی افتاده بهتره بهم بگی میدونی که میتونم بهت کمک کنم"لوهان با تردید کمی مکث کرد و جواب داد "بهتره  بریم جای دیگه ای صحبت کنیم "سجین سری تکون داد "میریم مسافرخونه ای که شاهزاده رو بردم بهتره"لوهان تایید کرد و همراه سجین به سمت مسافرخونه به راه افتاد.
مین روی پل وسط قصر ایستاده بود و به دریاچه خیره شده بود انتظار هر چیزی جز اتفاقایی که افتاده بود رو داشت توی دلش مطمئن بود هیچی اونجوری که نشون داده میشد نیست و جین نمیتونست همچین کاری باهاش کنه توذهنش دنبال راه حلی برای حل این قضیه بود."دریاچه ی قشنگیه!"با شنیدن صدای جیهوپ به سمتش برگشت."بیا روراست باشیم از من چی میخوای؟"مین رو به جیهوپ گفت و به زخم کنار لبش خیره شد و در ادامه گفت:"نمیخام کاری کنی که مجبور شم بکشمت"جیهوپ نیشخندی زد و جواب داد:"این متقابله یونگی"مین نگاهشو از جیهوپ گرفت و با لحن بی تفاوتی گفت:"پس بهتره گورتو گم کنی تا هیچکدوم مجبور به این کار نشدیم!"بعد از حرفش به سمت اتاقش قدم برداشت.جیهوپ توی ذهنش داشت قصر مین با قصر پدرش مقایسه میکرد تو دلش گفت:"اینهمه زیبایی قابل مقایسه با اون قصر نیست واقعا که عالیه" توی افکارش بود که متوجه رسیدن به اتاق مین نشده بود یونگی بعد از وارد شدن با شدت در پشت سرش بست و جیهوپ نفس صداداری کشید و بلند گفت:"این رسم برخورد با مهمونه؟" مین از داخل اتاق فریاد زد :"میخواد بارون بیاد بهتره برا خودت یه جا پیدا کنی!"جیهوپ روی پله های جلوی اتاق نشست به آسمون نگاهی کرد و زمزمه کرد:"الان واقعا همینو کم دارم" واقعا برای خودشم سوال بود چرا باید مین دنبال کنه.چرا باید غرورشو برای این ادم زیرپا بزاره نسبت به احساسش به مین دچار تردید شده بود و عقلش میگفت اون پسره ی خودخواه و احمق ول کنه و بره ولی قلبش میگفت بمونه.کلافه بلند شد و تصمیم گرفت اطراف چرخی بزنه.زخم پهلوش کمی اذیتش میکرد از چند تا از سربازها جای بهداری قصر پرسید باورودش به ساختمون بهداری دختر جوانی که از فرم لباس پوشیدنش مشخص بود پزشکیار باشه جلو اومد و با عصبانیت گفت:"شما نمیتونید داخل شید لطفا هر چه سریعتر اینجا رو ترک کنید"جیهوپ دستاشو به نشانه تسلیم بلند کرد و با لحن مظلومانه ای گفت:"آ راستش من یکی از همراهان امپراتور مینم یکم صدمه دیدم ایشون گفتن بیام اینجا ولی اگر نمیشه اشکالی نداره من میرم بهشون میگم"خواست از در خارج شه که دختر با صدایی که تردید توش مشخص بود گفت:"روی اون تخت بشین تا بیام"جیهوپ لبخندی از پیروزیش زد و روی تخت نشست.دخترجوان با وسایلی که داخل سبد چیده بود بهش نزدیک شد و با دیدن زخمش پرسید"کجا زخمی شدی خوشبختانه صدمه جدی ندیدی ولی من برات میبندمش"جیهوپ نگاه تشکر امیزی به دختر جوان کرد.دختر مایه ای رو روی زخم جیهوپ زد که بخاطر سوزشش هیییسسس بلندی کشید.دخترخنده ای کرد و گفت "دیگه دروغ به هم نباف مین هیچوقت کسی رو به بهداری نمیفرسته هرکس دیگه جا من بود مرده بودی"بعد از بستن زخمش رو به جیهوپ که خجالت زده سرش بالا نمیکرد گفت:"همین جا باش برات یکم آرام بخش میارم بعد میتونی بری ممکنه شب پردردی داشته باشی" و بعد از حرفش از اونجا دور شد.جیهوپ بلند شد و تا برگشت دخترجوان کمی توی بهداری شروع به قدم زدن کرد با شنیدن صدای آشنایی از یکی از اتاق ها کنجکاو شد از نیمه باز در به داخل اتاق نگاهی کردبا دیدن جیسو زنده اونم توی قصر درحالی که گردنش بسته بود تعجب کرده بود.گوشاش تیز کرد تا بتونه حرفاشون بشنوه با شنیدن حرف سربازی که روبه جیسو گفت:"قربان اتاق یونگی رو همونجور که دستور داده بودین اماده کردیم"یکه خورد جیسو که به سختی میتونست صحبت کنه آروم گفت:"اون نقاشی !"سرباز دیگه ای جواب داد:"اونم داخل اتاق گذاشتیم"جیهوپ از شنیدن اون حرفها و دیدن اون لبخند کثیف جیسو حس بدی داشت استرس و دلهره همه وجودش گرفت بلافاصله از ساختمون خارج شد و به سمت اتاق مین دوید و توی دلش فقط امیدوار بود اتفاقی برای یونگی نیفتاده باشه.
#کریزی

SavageWhere stories live. Discover now