part 1

789 122 8
                                    

با آرامش پله های دانشکده رو بالا رفت
تک تک حرکاتش غرور و اعتماد بنفس رو داد میزدن
نوع راه رفتنش حرکات آروم و دقیقش تکون دادن اهسته سرش

و اون نگاه فاکی ترسناک ک شرارت و بدذاتی صاحبشون رو به رخ میکشیدن
خب کمتر کسی جئون جونگکوک اصلی رو می شناخت

با نیشخند یک وریش قدم هاشو به سمت راه روی انتهای پشت بام دانشکده کج کرد

کی فکرشو میکرد خرگوش کوچولوی کیوت خانواده جئون که تا همین دو دقیقه پیش داشت
مخ جئون بزرگ رو برای ماست مالی گند دیشب رفیقاش میزد
یه دویل واقعیه

با رسیدن به در پشت بام چند لحظه صبر کرد و با لذت به صدای ناله هایی که از سر درد بودن گوش داد و شروع به شمردن کرد
مثل همیشه
پنج
چهار
سه
دو
یک
در رو با فشار باز کرد

اخماشو کشید توی هم و با چشمای به ظاهر نگران با دو خودشو به سمت پسر بسته شده به صندلی چوبی رسوند
و صد البته نیشخند فاکیشو پشت چهره نگرانش قایم کرد بود و
با دیدن برادر بزرگترش شروع به داد زدن کرد

_هیوونگ
_ یونگی هیوووونگگگ

با دو خودشو به هیونگش رسوند
جلوی پاش زانو زد شروع کرد به باز کردن طناب های دور مچ دست و پاش
و توی چشمای هیونگش نگاه کرد که از شدت گریه زیاد سرخ سرخ شده بودن
صورت سفید و اون لپ های کیوت و اویزونش بخاطر کمبود نفس به کبودی میزن
لب های سرخش سفید سفید بود

یونگی که از شدت گریه نفسش بالا نمیامد با باز شدن مچ های دست و پاش
خودش رو با سرعت باورنکردنی توی بغل جانگ کوک انداخت بازوهاشو دور گردنش حلقه کرد با پیدا کردن دوباره نقطه امنش هق هق هاشو از سر گرفت

مچ دست های ظریف و سفیدش که رد طناب ها کبودی های بدی روش گذاشته بود دوباره به کت مارک پسر کوچک تر چنگ انداخت
و سرشو توی گودی گردن پسر کوچک تر قایم کرد

جونگ کوک ، هیونگش رو به خودش فشار داد و آروم توی گوشش زمزمه کرد
_هیشش آروم باش هیونگ دیگه
تموم شد...ببخشید...ببخشید که دیر رسیدم
هیییش ...لطفا دیگه گریه نکن .... هوم؟

جونگکوک همینطور که توی گوش یونگی
زمزمه میکرد هیونگشو بالاتر کشید ولی حلقه دستای پسر بزرگتر سفت تر از قبل شد

اون پسر کوچولو چطوری برادر بزرگش بود؟!!!!
انقدر خوردنی و کیوت و مظلوم

گوشیش رو از توی جیبش بیرون آورد و با نیشخند پیامی تایپ کرد بعد زدن دکمه ارسال گوشیش رو توی جیب کتش پرت کرد

به هیونگش که توی بغلش آروم تر از قبل شده بود نگاه کرد
اونو بیشتر از قبل به خودش فشرد

همینطور که یونگی توی بغلش بود بلند شد و پاهای یونگی رو دور کمر خودش حلقه کرد
دستاشو پایین لپ های نرم باسنش گذاشت تا مانع افتادن اون موجود نرمالو بشه

چرا همیشه هیونگش انقدر نرم بود؟!!!

به سمت راه پله اضطراری پشت دانشکده حرکت کرد
برای دوتا بادیگاردی که از قبل منتظرش بودن سر تکون داد

اون ها با تایید اربابشون اول تعظیم کردن
بعد با دو خودشون رو به سمت پسری که توی بغل ارباب جوان از شدت گریه بیهوش شده بود رسوندن

_ بی سر و صدا توی اتاق خودش میبریدش ، به مادرم چیزی نمی گید ...بشنوم از اتفاقی که امروز افتاده خبری به گوش مادرم رسیده جفت دست وپاهوتون رو می شکنم

جونگکوک با اخم وحشتناکی دستور داد
و بعد از نگاه کردن به چهره غرق در خواب برادر ناتنی لالش به سمت دانشکده رفت

اینکه یونگی برادرش بود رو همه میدونستن
ولی این حقیقتی که
برادر ناتنیش بود رو فقط پدرش و خودش و دوست صمیمیش میدونستن

اون برادر ناتنی لال جئون جونگکوک بود ، جئون یونگی .

اینکه بقیه بفهمن یه حرومزاده وارث اول خاندان جئونه برای
جئون بزرگ خیلی بد بود
خیلی زیاد بد تا حدود زیادی وحشتناک
البته جونگکوک عاشق این حقیقت بد بود و صد البته خبرنگارها

با ویبره گوشیش دست از فکرهای کثیفش برداشت

گوشیش رو از کتش در آورد
+فاکیِ حرومزاده

به پیام دوست صمیمیش نیشخند زد
و سریع دکمه تماس رو زد

بالاخره یه تشکر به دوست صمیمیش بابت داستان روی پشت بام بدهکار بود و باید تصفیش میکرد

اون به خوش حسابی و خوش قولی معروف بود

دوباره به اسم کسی که داشت بهش زنگ میزد نگاه کرد

اون صمیمی ترین دوستش بود و دوست خانوادگی و
یکی از بزرگترین سهامدار های شرکت های بزرگ جئون و
شریک شرکت اصلی پدرش و مدیر عامل شرکت تازه تاسیس خودش

[پارک فاکینگ جیمین]

⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

هلوو ، حالتون چطوره؟
اینم از قسمت اول لاولی بویز 🔥
امیدوارم دوسش داشته باشید💜
خوشحال میشم نظراتتون رو بشنوم
نظرتون راجب شخصیت ها چیه؟
دوسشون دارید؟

قسمت معرفی هم میزارم خیالتون راحت 😈

من با کامنت ها🗨 و وت ⭐هاتون کلی انرژی
میگیرم اینو یادتون نره😍
کلی دوستون دارم 😍😘

lovely boys Where stories live. Discover now